عقیق:یکی از شاگردان سید علی آقا قاضی، نقل میکرد:روزی در مجلس سید علی آقا
قاضی حضور یافتم در حالی که در مضیقه مالی شدیدی بودم – که وضعیت اکثر
طلبههای نجف اشرف چنین بود – من شبهای بسیاری را فقط با نان و چای به سر
میبردم و در یکی از شبها فقط مختصر پولی برای خرید یک قرص نان داشتم و قصد
داشتم وقتی از مجلس درس آقای قاضی بر میگردم با آن نان تهیه کنم. در
اثنای صحبتش در مجلس – که در یکی از حجرههای مدرسه هندی برگزار میشد –
مسکینی وارد مجلس شد و درخواست کمک نمود؛ ناگهان سید علی آقا قاضی دستش را
به سوی من دراز کرد و فرمود: من
راه را گشودم و ایشان وارد شد و نشست و از زیر ردای خود ظرفی را بیرون
آورد که مقداری ماش پلو و کمی گوشت و نان در آن بود و از من خواست که در
خوردن غذا شرکت کنم و من آن قدر خوردم تا اینکه سیر شدم، سپس با صدای بلند –
بر خلاف عادتش – فرمود:
چای کو؟ من با سرعت بلند شدم و چای را آماده
ساختم و ایشان یک فنجان کوچک میل فرمود و سپس بلند شد و با من خداحافظی
کرده و تشریف بردند.
پی نوشت:
اسوه عارفان - ص28
منبع:تسنیم