کد خبر : ۶۷۷۵۶
تاریخ انتشار : ۲۲ آذر ۱۳۹۴ - ۱۸:۲۶
پای درس اخلاق آیت‌الله قرهی

شباهت امام حسن(ع) با خضر نبی(ع)

امام حسن(ع) فرمود: خضر(ع) را یادتان نیست که چه کرد؟ کشتی را سوراخ کرد، جدار را بست، غلام را کشت، آن طفل را کشت. ما مثلمان آن گونه است که حتی موسی بن عمران(ع) هم بر او خرده گرفت که تو چه کردی؟!

عقیق:آیت‌الله روح‌الله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران در تازه‌ترین جلسه اخلاق خود به موضوع «خطورات و مراقبه» پرداخت که مشروح آن در ادامه می‌آید:
*خواطر شیطانی انسان را به سمت غیر تکلیف دعوت می‌کند

عن مولانا حسن بن علی(ع) «إنّ معاویة نازعنی حقّا هوَ لی، فتَرکتُه لِصَلاح الاُمّة و حَقنِ دمائهم وقال فی کَلام لایَغُشُّ العاقل مَن استَنصَحه»، در باب معرفت حقیقت انسانی، انسان باید آنچه که من ناحیة الله برایش تعیین می‌شود، انجام بدهد.

اگر انسان بداند و باور کند تا آخر عمر مکلّف است، امورش بر اساس تکلیف رقم می‌خورد. در باب خواطر هم که در درس اخلاق بحث می‌کردیم، خواطر نفسانی و شیطانی، انسان را به سمت غیر تکلیف، دعوت می‌کنند و خواطر ربّانی و الهی، انسان را به تکلیف‌گرایی دعوت می‌کنند.

چون انسان از آن زمانی که به ظاهر به سن تکلیف می‌رسد تا آ خر عمر باید تکلیفش را انجام بدهد. گاهی تکلیف به صوم است یا صلاة است و... و گاهی در صلاة، در سفر، تکلیف به قصر است، گاه تمام است وقس علی هذا.. همه‌ تکالیفی که عنوان فروع دین است اما حقیقت این است که تمام این تکالیف، انسان را به یک تکلیف بزرگ دعوت می‌کند و آن تکلیف بزرگ این است که انسان مطیع خدا باشد، هر چه او گفت و هر چه صلاح دید آن را انجام بدهد، این تکلیف حقیقی است.

گاهی تکلیف به جنگ است، گاهی به صلح، گاهی تکلیف به فریاد است، گاهی تکلیف به سکوت است و اسّ و اساس حرکت بندگان خدا همین تکلیف گرایی است.

*بندگان خدا رضایت خالق را نمی‌فروشند

بندگان خدا به واسطه‌ اینکه عبد خدا هستند، نه نعوذ بالله عبد نفس و عبد شیطان، چون عبدالله هستند، پسندم آنچه را جانان پسندد، این مهم است. اتّفاقاً اگر بنده شدی، دیگر نگران این نیستی که دیگران چه می‌گویند؟ آنکه به دنبال این است که دیگران چه می‌گویند، حتماً بنده‌ی نفس است. اینکه دیگران، پشت سرش، صحبت می‌کنند یا خیر، اینکه می‌گویند: ترسید یا نترسید یا اینکه ریاست طلب بود یا نبود، اینکه جنگ طلب بود یا نبود، هیچکدام برای بنده‌ خدا، عبدالله، ملاک نیست.

ملاک، رضای پروردگار عالم است و اینکه بیان می‌شود بالاترین مقام، عندالاولیاء، مقام رضا است؛ یعنی می‌پسندد آنچه که حضرت حقّ می‌پسندد. معمولاً کسی به این مقام نمی‌رسد، الّا به اینکه به نفس مطمئنّه برسد؛ یعنی به هیچ عنوان برایش هیچ نمی‌ماند الّا خدا. الّا آنچه که ذوالجلال والاکرام می‌پسندد. لذا خطاب می‌شود: «یَا أَیَّتُها النَّفسُ المُطمَئِنَّة، إِرجعی إِلی ربِّکَ راضیةً مَرضیة» و فقط، این نفس مطمئنه است که به این ادراکات حقیقی، نسبت به بندگی، که انسان، باید عبدالله باشد، می‌رسد.

*عبدالله از هیچ چیز هراس ندارد الا قهر خدا

لذا عبدالله از هیچ چیز هراس ندارد الا قهر خدا، قهر خدا هم به تعبیر عامیانه؛ یعنی انسان از چشم پروردگار عالم بیفتد نه از چشم خلق ودیگران هرچه بگویند مهم نیست و آنچه مهم است، رضای حضرت حقّ است.

لذا یکجا حضرت ثامن الحجج قبله‌ ایران علی بن موسی الرّضا(ع) چون ولایتعهدی را پذیرفته، نزد به ظاهر، علویّون اهل مدینه می‌افتد، ولایتعهدی مأمونی که قاتل پدر بزرگوارش بوده است. و اصلاً خلافت و حکومت، خلافت و حکومت جور است. عباد الهی و رأس آن‌ها حضرات معصومین(ع) فقط برایشان، خدا مهم است و یک از خصوصیات کسانی که دائم اجازه نمی‌دهند، خطورات نفسانی و شیطانی بر آن‌ها غلبه پیدا کند، یکی از خطورات این است که اگر این گونه قدم برداری مردم می‌گویند: ریاست طلب است، مردم می‌گویند: حب جاه و مقام دارد، اگر آرام بروی و آرام بیایی هیچ کس با تو کاری ندارد، از چشم نمی‌افتی که این همان خطورات نفسانی است، دعوت به نفس است.

هادیان الهی مردم را دعوت به پروردگار عالم می‌کنند نه دعوت به نفس، «وجعلنا منهم ائمّة یهدون بامرنا» بامرهم نیست بامرنا است. انبیاء عظام، رأس آن‌ها حضرات معصومین و بعد، تالی تلو معصوم، اولیاء و مومنین و نیکان عالم، مردم را به سمت خدا دعوت می‌کنند که بواسطه‌ی افعال و کردارشان «کونوا دعاة الناس بغیر السنتکم» و بعد هم بالضروره با زبان دعوت می‌کنند.

عرض کردم: امام به مرد الهی عارف دامغانی فرمودند: اینهایی که درود بر خمینی می‌گویند، مرگ بر خمینی بگویند، والله! برایم تفاوتی ندارد. فرمودند: بله ما می‌دانیم و غیر از این هم انتظار نداریم.

اینطور نبود که بگوید: مردم. فقط خدا را مدّنظر داشت و این فکر اولیاء الهی است. این روش و منش اولیاء خداست که جز خدا چیزی نمی‌بینند و جز اینکه خدا چه می‌خواهد هیچ نمی‌خواهند، حضرات معصومین(ع) این‌گونه نیستند و طبعاً آن‌ها در رأس این تفکّر الهی هستند و این را اعمال و کردارشان در طی تاریخ نشان داده است. آن‌ها با این‌که کلّهم نورٌ واحد هستند، امّا به صورت ظاهر، حسب اقتضای زمان و شرایط، کردارهای متفاوتی داشتند. یعنی به تعبیری تکلیف آن‌ها در هر زمانی، تکلیف خاصّی است و برایشان هم مهم نیست که دیگران چنین یا چنان بگویند.

لذا پیغمبر اکرم محمّد مصطفی(ص) تبیین فرمودند: امام حسن و امام حسین، سیدان شباب اهل الجنه هستند، قاماً أو قاعداً، اما نفرمودند: کدام یک قاماً خواهد بود و کدام قاعداً، هر دو را با مثنی آورد؛ یعنی حضرت به صورت ظاهر در این روایت شریف معلوم نکرد و معنایش این است که هر کدام، جای دیگری بودند، روش و منششان، همین بود و حسب تکلیف الهی، عمل می‌کردند و برایشان غیر از این، چیز دیگری اصلاً و ابداً اهمیّت نداشت.

لذا ما هم در خواطر ربّانی و الهی، باید دنبال همین باشیم که ببینیم بالجد پروردگار عالم چه چیزی را از ما می‌خواهد. لذا اولیاء خدا می‌گویند: اوّل باید این فکر درست شود و فکر الهی شود.

لذا خواطر که تبیین می‌شود، از این باب است که مسأله‌ای به ذهن و فکر خطور می‌کند. در مباحث قبلی اخلاق بیان کردیم که اگر خواطر نفسانی و شیطانی نعوذبالله در ذهن رسوخ پیدا کرد و جلوی آن را نگرفتیم، یک موقعی می‌بینیم ناخودآگاه آن عمل از ما سرزده است. اتّفاقاً اگر به فکرمان خطورات ربانی و ملکی وارد شود، حالمان هم ملکی و ربانی می‌شود و طبعاً عملمان هم عمل خوبان عالم می‌شود؛ چون آنچه که به ذهن خطور کند، ما را به عمل می‌کشاند.

*دلایل امام حسن(ع) برای رها کردن حقّشان

لذا این‌ها اوّل همه دنبال این هستند که ببینند پروردگار عالم از این‌ها چه می‌خواهد. وجود مقدس امام مجتبی(ع) می‌فرمایند: «و ان معاویة نازعنی حقا هو لی» معاویه در حقی که از آن من بود، با من منازعه و ستیز کرد، «فترکته لصلاح الامة» پس من آن را به صورت ظاهر ترک و رها کردم، به واسطه این‌که مصلحت امّت را این‌ گونه دیدم و خدا این‌گونه از من خواسته است.

لذا حضرت می‌فرمایند، این حق، مال من بود و او در این باب حق، منازعه کرد. یعنی گاه انسان با حق می‌ستیزد. إنّ، إنّ تحقیقیّه است؛ یعنی محققاً کار او، نزاع با حق بود، نه نزاع با من. چون إنّ با حقاً تبیین شده و می‌دانید وقتی إنّ بیاید، اسم آن منصوب است که در این‌جا حقّاً است. پس معاویه با من در آنچه حقّم بود، منازعه کرد.

اما گاه انسان، برای صلاح بزرگتر، حتی ای بسا به صورت ظاهر دست از حقّ بکشد. گرچه این مطلب، دست کشیدن از حقّ نیست و خود رسیدن به یک حقّ عظیم است. لذا حضرت فرمودند: من به خاطر این که صلاح امّت بود، آن را رها کردم. دقّت کنید که نفرمودند صلاح شخصی خودم بود، بلکه فرمودند: «لصلاح الامة» لام در ادبیّات، چند معنا دارد، لام تعلیق، لام تحقیق و ... داریم. «کلمة واحدة تدل علی معان مختلفة» گاهی یک کلمه (اسم، فعل و حرف) است، امّا معانی مختلفی دارد. لذا در این‌جا هم یک معنایش این است که به تحقیق من به خاطر صلاح امّت بود که آن را ترک کردم. در ادامه هم می‌فرمایند: «و حقن دمائها » یعنی دلیل دیگر جلوگیری از ریختن خونشان بود. یعنی اصل امّت از بین می‌رفت.

*مثل صلح امام حسن(ع) مانند سوراخ کردن کشتی توسط حضرت خضر بود

من اینجا یک حاشیه کوچک بزنم و باز به بحث برگردم. خیلی جالب است اگر در روایات دقّت کنید، می‌بیند که حضرات معصومین هر جا می‌خواهند مطلبی را تبیین کنند، عنوان امّت را می‌آورند و این خیلی مهم است. معلوم می‌شود که ما حسب آیات شریفی هم که داریم بحث امّت را داریم و بحثی به نام دولت و ملّت نداریم. حالا جای این بحث، این‌جا نیست و بحثم این‌طور نیست که تصوّر کنید از این سیاسی‌بازی‌ها است. نمی‌خواهیم بگویند: بحث سیاسی دارد می‌کند. گرچه سیاست ما، عین دیانت ماست و دیانت ما، عین سیاست ما. همانچه که شهید عظیم‌الشّأن، آیت‌الله مدرّس تبیین فرمودند.

ولی علی أیّ حال ببینید که اگر انسان بخواهد به یک پیروزی برسد، باید امام و امّت وجود داشته باشد. مع‌الأسف یکی از دلایل صلح حضرت هم همین بود که امّت، امّت نبود. اگر امّت، امّت بود، مطیع امام بود. چرا امیرالمؤمنین بعد از پیامبر عظیم‌الشأن خانه‌نشین شد، طبعاً به خاطر اینکه امّت، امّت نبود.

خیلی عجیب است یک کسی به حضرت رسید، عرضه داشت: «عَلَیْکَ السَّلَامُ یَا مُذِلَ‏ الْمُؤْمِنِین»، حضرت فرمود: «مَا أَنَا بِمُذِلِّ الْمُؤْمِنِینَ وَ لَکِنِّی مُعِزُّ الْمُؤْمِنِینَ إِنِّی لَمَّا رَأَیْتُکُمْ لَیْسَ بِکُمْ عَلَیْهِمْ قُوَّةٌ سَلَّمْتُ الْأَمْرَ لِأَبْقَى أَنَا وَ أَنْتُمْ بَیْنَ أَظْهُرِهِم‏ کَمَا عَابَ الْعَالِمُ السَّفِینَةَ لِتَبْقَى لِأَصْحَابِهَا وَ کَذَلِکَ نَفْسِی وَ أَنْتُمْ لِنَبْقَى بَیْنَهُم» بعد هم حضرت به نکته بسیار عجیبی اشاره می‌فرمایند و آن اینکه «وانتم من الحمقاء» شما احمق هستید و مطلب را نگرفتید.

حضرت فرمودند: شما به من با این عنوان سلام می‌کنید، امّا من ابداً مذّل المؤمنین نبودم، من مؤمنین را ذلیل نکردم، بلکه من به مؤمنین، عزّت دادم. آن کسی که تکلیف مؤمنین را بداند و آن را انجام بدهد، در حقیقت سبب عزّت آن‌ها می‌شود. من وقتی دیدم که شما دیگر در برابر این دشمن، قدرت ندارید و امور را به او واگذار کردید، به واسطه این‌که شما و خودم را نجات بدهم، این صلح را پذیرفتم. مثل من، مثل آن کسی است که در کشتی نشست و کشتی را سوراخ کرد تا کشتی برای صاحبانش باقی بماند. مثل قضیه آن عالمی که کشتی را سوراخ کرد (منظور حضرت، حضرت خضر نبی(ع) بود) تا برای صاحبانش باقی بماند. حکایت من و شما مانند همان کسانی است که در میان کشتی بودند. اگر این را واگذار نمی‌کردم، چیزی از ما نمی‌ماند.

*اولین مذاکره با برگه سفید امضاء شده!

یک دلیل هم قبلاً بیان کردم که معاویه تصوّرش این بود که امام مجتبی(ع) اصلاً صلح نمی‌کند. عرض کردم معمولاً این‌هایی که فتنه می‌کنند، هربار با همان فتنه جلو نمی‌آیند، بلکه هربار با فتنه جدید می‌آیند. اصلاً فتنه گران عالم این‌طور هستند و یکی از خصوصیّات مکر، این است. یک روز قرآن به نی کردند، امّا امروز که دیگر نمی‌آیند قرآن به نی کنند. یک روز حکمیّت درست کردند، امروز که نمی‌آیند این کار را بکنند، امروز نوع دیگری مکر می‌کنند.

لذا بعد از اینکه امثال ابن‌عباس خریده شدند و دیگر هیچ‌کس برای حضرت نماند، معلوم است حضرت می‌بیند دیگر کسی نیست و مجبور به صلح می‌شود.

منتها معاویه هم تصور ذهنی‌اش این است که حضرت امروز نمی‌پذیرد. چون عرض کردم در جنگ صفین دیده بودند که تاختن حضرت در میدان جنگ و درون قلب دشمن، طوری بود که امیرالمؤمنین، به محمّد حنفیه بیان می‌فرمایند: مواظب باشید، حسنم بی مهابا بر دل دشمن می‌زند.

لذا اینکه بعضی بیان می‌کنند که مثلاً امام حسن، صلح طلب است و امام حسین جنگ طلب؛ این حرف‌ها، حرف‌های مناسبی نیست. چون هر امامی جایگاه خود را دارد. امام حسن، اگر جای امام حسین بود و امام حسین اگر جای امام حسن بود، همین حالت پیش می‌آمد. شرط زمان و مکان است که عملی را ایجاد و ایجاب می‌کند که ولیّ خدا، حجّت خدا و امام همام انجام بدهد.

فلذا او تصورش این بود که حضرت، صلح طلب نیست. لذا می‌آید یک ورقه خالی به حضرت می‌دهد، آن هم امضا کرده و می‌گوید: هرچه شما بنویسید، من می‌پذیرم. من این را بارها عرض کردم که معمولاً در مذاکرات، طرفین می‌نشینند، یکی او می‌گوید، یکی این می‌گوید، بالاخره بالا و پایین می‌کنند، امّا تا حالا در مذاکرات هیچ کس ورقه سفید نداده و این، برای اوّلین بار است که یک ورقه سفیدی را می‌دهد و می‌گوید: هرچه که شما بنویسید، قبول است. خوب است؟ اگر فکر می‌کنید من می‌خواهم مکر کنم، من این بار ورقه سفید می‌دهم و مکری ندارم.

البته خود این مکر بود و حضرت بر مکر او غالب آمدند و حضرت در اینجا بزرگترین و شجاعانه‌ترین عمل را انجام دادند و إلّا اگر صلح را نمی‌پذیرفتند، اصلاً شاید امروز چیزی به نام اسلام ناب محمّدی(ص) در عالم نبود. این، یک واقعیّت است.

*پاسخ امام حسن(ع) به اعتراض مردم برای پذیرش صلح

در جلد اوّل کتاب کمال الدّین و تمام النّعمه روایتی آمده که بعد از صلح، باز یک عدّه دیگری آمدند و حضرت را بازخواست کردند. این‌ها، همان هایی بودند که خودشان فرار کردند و حضرت را تنها گذاشتند. مثل همان قضیه حکمیّت که حضرت فرمودند: این قرآن‌ها را که به نی هست، بزنید (البته همان‌طور که بیان کردم، قرآن کامل نبود، بلکه پاره هایی از قرآن بود که روی پوست می‌نوشتند و قرآن به این سبک نبود که صحافی شده و کامل باشد). آن‌ها هم اعتراض کردند: یعنی چه قرآن را بزنیم؟! امیرالمؤمنین نعوذبالله خودش را بالاتر از قرآن می‌داند!

با اینکه بارها شنیدند پیامبر فرمودند: «علی مع القرآن و القرآن مع علی»، یا این که فرمودند: «علی مع الحق والحق مع علی»، اصلاً جدای از هم نیستند. همانگونه که خود حضرت فرمودند: «لن یفترقاً» قرآن و عترت از هم جدا نمی‌شوند و این، یک قاعده است، اما این‌ها از روی این‌که ظاهربین هستند، حاضر به تبعیّت از امام نشدند.

در مباحثمان بیان کردیم که راجع به جهل، دو مورد بیان شده که برای هیچ چیزی، این‌طور بیان نشده است. یک جهل راجع به علم است و یک جهل راجع به عقل است. گاهی اگر انسان از جهل سوادی بیرون بیاد و با سواد بشود، در جهل عقلی می‌افتد و گرفتار خواهد شد. چون تصوّر می­کند دیگر خودش همه چیز را می­‌داند. این حسادت‌ها هم گاهی این‌طور می­‌شود، من خودم بلدم، من خودم می­‌دانم، این منم، منم ها گرفتار می­‌کند.

لذا این‌ها هم تصوّر می­‌کردند که در مقابل امیرالمومنین، کسی هستند، آن‌ها هم یکی از صحابه هستند، ضمن اینکه تازه امیرالمؤمنین جوان است و این‌ها صحابه­‌ای هستند که مسن و دنیا دیده‌اند. امّا اصلاً بحث صحابه چیست؟! بحث امامت باید از جانب خدا باشد و آن‌ها این را نفهمیدند.

مولی‌الموالی از ناحیه خدا انتخاب شدند و برای همین است که خداوند در قرآن به پیامبر اکرم فرمود: اگر بیان نکنی، کانّ اصلا رسالت را تبلیغ نکردی. اما مردم اصلاً باور به این ندارند، چون گاهی این طور می­‌شود که وقتی انسان از جهل سوادی بیرون بیاید و باسواد بشود، تازه به جهل عقلی دچار می­‌شود و تصور می‌­کند خودش کسی هست و همین تصور کردن‌ها باعث شد که طی تاریخ ضربه‌­های فراوانی به اسلام ناب محمّدی(ص) بخورد.

قرآن می‌­فرماید: «و ممن حولکم من الاعراب منافقون» در اطراف تو منافقین هستند، حالا اگر بخواهیم این را هم با این که صراحت کتاب الله است، تبیین نکنیم، امّا اقل قضیه این است که طرف احساس می­‌کند خودش چیزی می­‌داند و بعد نعوذبالله بیان کند پیامبر، موقع جان دادن دارد هذیان می­گوید! یعنی آن کسی که در شأنش تبیین شده: «لو لاک و ما خلقت الافلاک»، یا آن کسی که به جایی می‌رود که «قاب قوسین او ادنی» است که هنوز نمی‌دانند معنای آن چیست، آن پیامبری که  ملک الموت که درب خانه احدی را نمی‌زند، درب خانه پیامبر را می‌­زند و برادرش حضرت عزرائیل می­‌آید و می­‌گوید: عرشیان آماده‌اند و انبیاء صف کشیده­‌اند و چه و چه، اگر اجازه می­‌فرمایید، برویم. آن‌وقت یک عدّه این­طور تبیین می­‌کنند. پس اگر نگوییم منافق هستند، اقلّ قضیه این است که تصوّر می‌کنند چیزی می­‌دانند که همین تصوّر، انسان را بیچاره و گرفتار می­کند.

لذا این‌ها همان افرادی بودند که وقتی قرآن را به نی دیدند، گفتند: مگر می­‌شود قرآن را زد؟! بعد هم که امیرالمومنین می‌­فرماید: ابن‌عبّاس حکم باشد، می­گویند: فامیل بازی نمی‌شود، ابوموسی اشعری باشد.

امّا همان افراد که حکمیّت را درست کردند، خودشان باز معترض شدند و خوارج را تشکیل دادند. آن‌ها دیدند که عمروعاص به سبک نامردی قضیّه را پیش برد و ابوموسی اشعری گفت: من همان‌طور که انگشتر را از دستم درآوردم، هم علی و هم معاویه را خلع می­کنم، امّا عمروعاص انگشتر را در آورده و گفت: همان طور که ابوموسی اشعری انگشتر را در آورد، من هم علی را خلع می­‌کنم، امّا همان طور که انگشتر را مجدّد به دست می­کنم، معاویه را برای خلافت نصب می­‌کنم.

امّا امیرالمومنین می­‌پذیرد و بعد همین افراد، خوارج می­‌شوند. همین‌هایی که وقتی امیرالمومنین به آن‌ها فرمود: قرآن‌ها را بزنید، نپذیرفتند و نگذاشتند ابن‌عباس حکم باشد، جلوی امیرالمومنین می­ایستند و شمشیر می­کشند و می­گویند:شما اشتباه کردی. چرا؟ چون احساس می­‌کنند که کسی هستند.

حالا همین افرد هم آمدند بعد از آن قضیه به وجود مقدس امام مجتبی(ع) اعتراض می­‌کنند که شما چرا صلح را پذیرفتید، آیا این عمل شما، عمل درستی است؟

حضرت می‌­فرمایند: «وَ اللَّهِ الَّذِی عَمِلْتُ خَیْرٌ لِشِیعَتِی مِمَّا طَلَعَتْ عَلَیْهِ الشَّمْسُ أَوْ غَرَبَتْ» شما آمدید بر من اعتراض می‌­کنید، وای بر شما، چه دارید می­‌گویید و آنچه من انجام دادم برای شیعیان، بهتر از آن چیزی است که آفتاب بر او تابیده و غروب کند.

«أَ لَا تَعْلَمُونَ أَنَّنِی إِمَامُکُمْ مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ عَلَیْکُمْ وَ أَحَدُ سَیِّدَیْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ بِنَصٍّ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص عَلَیَّ »، شما نمی‌­دانید که من، امام شما هستم، شما نمی‌­دانید که خدا، طاعت من را بر شما فرض کرده است. ببینید باید کار به کجا برسد که امام امّت مجبور شود خودش از خودش دفاع کند. خیلی درد است که امام مجبور شود خودش از خودش دفاع کند، بگوید: مگر من امام نیستم، امامی که خدا اطاعت او را بر شما واجب کرده است، مگر من یکی از آن دو سیّد شباب اهل الجنّه نیستم که پیامبر بیان کرد؟آن‌ها هم اقرار کردند، «قَالُوا بَلَى ».

بعد فرمودند: خضر(ع) را یادتان نیست که چه کرد؟ کشتی را سوراخ کرد، جدار را بست، غلام را کشت، آن طفل را کشت، ما مثلمان آن گونه است که حتّی موسی بن عمران(ع) هم بر او خرده گرفت که تو چه کردی؟ «أَ مَا عَلِمْتُمْ أَنَّ الْخَضِرَ ع لَمَّا خَرَقَ السَّفِینَةَ وَ أَقَامَ الْجِدَارَ وَ قَتَلَ الْغُلَامَ کَانَ ذَلِکَ سَخَطاً لِمُوسَى بْنِ عِمْرَانَ إِذْ خَفِیَ عَلَیْهِ وَجْهُ الْحِکْمَةِ فِی ذَلِکَ».

شیخ الطائفه تبیین می‌­فرمایند: جواب حضرت به خاطر یک مطلب است، به خاطر اینکه می‌خواهد بفهماند که آنجا که موسی بن عمرانش گاه در حکمت‌های الهی می­‌ماند، من از شما چه انتظاری دارم؟! من تکلیف الهی خودم را انجام می‌­دهم و انتظار ندارم که شما متوجه شوید؛ چون حتّی موسی بن عمران هم حکمت را نمی­‌دانست. لذا من تکلیفم را انجام می‌دهم که این کار نزد خداوند، پاداش بزرگی دارد و عین حکمت و صواب است، «وَ کَانَ ذَلِکَ عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَى ذِکْرُهُ حِکْمَةً وَ صَوَاباً».

نمی‌دانید از ما امامان، کسی نیست، مگر اینکه در گردن او، بیعت طاغوت زمانش هست، مگر وجود مقدّس حضرت حجّت‌ بن‌ الحسن‌ المهدی(عج) که به هیچ عنوان، بیعت کسی بر گردن ایشان نیست و بیعت طاغوت زمان را ندارند. عیسی‌ بن‌ مریم(ع) پشت سر ایشان نماز می‌خواند «أَ مَا عَلِمْتُمْ أَنَّهُ مَا مِنَّا أَحَدٌ إِلَّا وَ یَقَعُ فِی عُنُقِهِ بَیْعَةٌ لِطَاغِیَةِ زَمَانِهِ إِلَّا الْقَائِمُ الَّذِی یُصَلِّی رُوحُ اللَّهِ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ خَلْفَهُ». پروردگار عالم، مثل ایشان را مثل خود حضرت عیسی قرار می‌دهد و تولّدش را مخفی می‌سازد و شخص او را تا هنگام خروج، پنهان و غایب می‌کند تا آن که بیعت و سازش با احدى در گردن او نباشد، «فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یُخْفِی وِلَادَتَهُ وَ یُغَیِّبُ شَخْصَهُ لِئَلَّا یَکُونَ لِأَحَدٍ فِی عُنُقِهِ بَیْعَةٌ إِذَا خَرَجَ‏». و ایشان نهمین فرزند برادرم حسین، فرزند سیّده و بهترین کنیزان خدا است «ذَلِکَ‏ التَّاسِعُ مِنْ وُلْدِ أَخِی الْحُسَیْنِ ابْنِ سَیِّدَةِ الْإِمَاءِ»، خداوند در زمان غیبتش عمر او را طولانى می‌گرداند، سپس با قدرت خود او را به صورت جوانى - که کمتر از چهل سال دارد - ظاهر می‌فرماید، این کار به خاطر این است که بدانند خداوند بر همه چیز، قادر و توانا است «یُطِیلُ اللَّهُ عُمُرَهُ فِی غَیْبَتِهِ ثُمَّ یُظْهِرُهُ بِقُدْرَتِهِ فِی صُورَةِ شَابٍّ دُونَ أَرْبَعِینَ سَنَةً ذَلِکَ لِیُعْلَمَ‏ أَنَّ اللَّهَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیر».

تازه، این یکی از مطالب است. یکی دیگر این است که بالاخره امام باید به واسطه عقل مردم زمان سخن بگوید و اگر این‌گونه نباشد، فایده ندارد. این روایت را دقّت کنید: «لَا یَغُشُّ الْعَاقِلُ مَنِ‏ اسْتَنْصَحَه‏ و أمّا العاقل کلامه کلامٌ خاطبهم ناس و نصحه النّاس بقدر عقولهم»، حضرت می‌فرمایند: خردمند، به کسی می‌گویند که به کسی که از او نصیحت می‌خواهد، خیانت نمی‌کند. بعد هم عاقل به اندازه خرد مردم نصیحتشان می‌کند و به قدر عقل آن‌ها سخن می‌گوید.

لذا یک تعبیر این است که حضرت دارند به قدر عقول آن‌ها تبیین می‌کنند. یعنی یک تعبیر این است که ما بالاخره زیر بیعت طاغوت رفته‌ایم، امّا یکی از حقایق، این است که حضرت دارند اصل اسلام ناب را از آن هجمه‌ها حفظ می‌کنند. از جمله آن هجمه‌ها این است که مردم حقیقت عصمت را متوجّه نشدند. مردم هنوز حقیقت علم را متوجّه نشدند. امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «سلونی سلونی قبل أن تفقدونی»، امیرالمؤمنین(ع)، خطبه‌های بسیاری خواندند، امّا مردم هنوز نمی‌دانند.

یکی از بزرگترین معجزات زمانی علم حقیقی، همان زمانی بود که بنی امیّه و بنی عبّاس به هم مشغول شدند و دعای «اللّهمّ اشغل الظّالمین بالظّالمین» مؤمنین، مستجاب شد. می‌بینیم باقرین صادقین، آن دو امام همام، امام محمّد باقر و امام جعفر صادق(عما)، فرصت را غنیمت می‌شمارند و این‌ها باقرالعلوم (شکافنده علوم) می‌شوند. می‌بینید فیزیک، شیمی، جبر، فقه و اصول و ...، هر چه که هست، در زمان آن حضرات تبیین شده است.

باز در زمان ثامن‌الحجج(ع) نیز فرصت غنیمت شمرده می‌شود تا علم آل محمد آشکار شود. امّا مع‌الأسف آن کسانی که متوجّه نیستند، به وجود مقدّس ثامن‌الحجج(ع) خرده می‌گیرند که چرا ولایتعهدی را پذیرفتند. در حالی که حضرت تکلیف خود را انجام می‌دهند. معلوم است در رأس تکلیف‌گراها، حضرات معصومین هستند. آن‌ها در رأس بندگان صالح خدا هستند. می‌بینیم حضرت به عنوان عالم آل محمّد(ص) شناخته می‌شود. چرا؟ چون بیاید این علم را باز کند. یعنی آن حیله‌ای که مأمون می‌خواهد بزند، بر عکس جواب بدهد. حضرت می‌آیند و این علم را در مناظرات علمی و ... بیان می‌کنند. مناظرات ایشان طوری بود که با هر کسی با زبان خودش صحبت می‌کردند و چقدر زیبا حضرت علم را گسترش می‌دهند.

امّا آن زمان کسی متوجّه نبود که این‌ها، عالم هستند و فی‌ذاته علم در آن‌ها هست. نمی‌دانستند که این‌ها برگزیدگان پروردگار عالم هستند. هنوز مردم آن زمان متوجّه نبودند و باور به این نداشتند که امام حسن مجتبی(ع) برگزیده خداست. چون هنوز حقایق علمی مکشوف نشد. آن‌ها را فقط به عنوان این که دو نوه بزرگوار پیمبر عظیم‌الشّأن هستند، می‌شناختند. در باب تقوا هم از همه برتر هستند. امّا باز هم یادشان رفت. کتب خود اهل جماعت دارد که هر کدام از این خلفا بیان کردند: «لو لا علی لهلک ابابکر»، «لو لا علی لهلک عمر» و «لو لا علی لهلک عثمان». در موارد بزنگاه حضرت به داد این‌ها می‌رسید. یعنی به داد اسلام می‌رسید، چون می‌داند الآن اسلام در دست این‌هاست.

علی ایّ حال بر این نکته دقّت کنید که اگر مردم می‌دانستند به حقیقت امامت چیست، شاید به انحراف کشیده نمی‌شد، ولی مردم نفهمیدند. یک دلیلش این است که بعضی از همین صحابه احساس کردند که خودشان هم چیزی می‌دانند. برای همین هست که بین مهاجرین و انصار هم اختلاف بود که خلافت به کدام‌یک از آن‌ها می‌رسد. قضایای سقیفه و بعد از رحلت پیامبر را در کتب اهل جماعت مانند تاریخ‌الدمشقیّه، تاریخ طبری و ... مطالعه بفرمایید، ببینید که حتّی بین خود این‌ها هم اختلاف بود که حالا چه کسی باید حاکم شود. اصلاً فکر نمی‌کردند که حاکمیّت مِن الله تبارک و تعالی است. قرآن، این همه دارد از امام و امّت بیان می‌کند، اصلاً باید امام از ناحیه پروردگار عالم منصوب شود و غیر از این معنا ندارد.

لذا بعضی‌ها نفهمیدند و این‌ قدر کندذهن بودند که نفهمیدند پیامبر اکرم(ص) چرا در حجّة‌الوداع آن‌گونه برخورد کردند، طوری که به افرادی که رفته بودند، فرمودند: برگردید و بعد منتظر شوند که بقیّه هم برسند. بعد جهازهای شتران را بر روی هم قرار دادند و پیامبر بر روی آن‌ها قرار گرفتند و فرمودند: صدای من را می‌شنوید و از هر طرف می‌گفتند: بله، می‌شنویم. بعد آن خطبه غرّاء را بخوانند و در آخر بگویند: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه». بعد تصوّر کردند که منظور فقط دوستی است! این که نعوذبالله یک کار عبث است، پیامبر رحمت، پیامبر عقل کلّ همه را جمع کند و بعد بگوید: هر کس من را دوست دارد، علی را دوست داشته باشد؟!

اگر مردم همان موقع این را می‌فهمیدند که قضیّه امامت مِن ناحیة‌الله تبارک و تعالی است، کفایت می‌کرد. لذا وقتی این را درک نکردند، امیرالمؤمنین باید دست بیعت به آن خلفای ظاهری و معاویه بدهد؛ امیرالمؤمنین باید خانه‌نشین شود؛ امیرالمؤمنین باید به مالک اشتری که تا کنار خیمه ظلم رفته تا آن‌ها را ریشه‌کن کند، دستور دهد که اگر علی را زنده می‌خواهی، برگرد و همین افرادی را که در کنار امیرالمؤمنین هستند بر روی ایشان شمشیر بکشند و بگویند: قرآن برتر از توست، تو که قرآن نیستی. یک کسی که نفهمید امام یعنی چه، همین می‌شود.

برای همین است که امام مجتبی هم باید با آن سبک، صلح را بپذیرند. حالا آن چیزهایی که نوشتند و معاویه هم عمل نکرد! پس معلوم می‌شود این‌ها، عاقل نبود و حضرت هم در آن‌جا به آن‌ها فرمود: شما از حمقاء هستید و متوجّه نمی‌شوید. به من می‌گویید: مذّل المؤمنین، در حالی که «ما أنا مذّل المؤمنین و لکن معزّ المؤمنین» اصلاً من عزّت آوردم و شما متوجّه نیستید و تا پول آمد، کنار رفتید. حالا به من می‌گویید که من، مذلّ المؤمنین هستم؟! عجبا! أسفا! موقعی که باید بیایید یاری کنید، نمی‌آیید، حالا من را به عنوان مذّل المؤمنین هم خطاب می‌کنید؟! ببینید حماقت به کجا می‌رسد! وقتی کسی حقّ امام را نشناسد، امام بیاید خودش آن‌گونه خطبه بخواند و در جواب آن‌ها آن‌گونه سخن بگوید که «أَنَّنِی إِمَامُکُمْ مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ عَلَیْکُمْ وَ أَحَدُ سَیِّدَیْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ بِنَصٍّ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ» . حالا من بعضی از نکاتی را که حضرت در آن صلح‌نامه‌ای که به ظاهر امضاء شد، تبیین می‌فرمایند، در جلسه آینده بیان خواهم کرد.

*امت باید امت باشد، تا امام ناچار به بیعت با ظالم نشود

پس باید در مورد خطورات نفسانی و شیطانی، خیلی مراقب باشیم؛ چون گاهی بر ذهن می‌آید و یک باره انسان می‌بیند که دارد آن عمل را انجام می‌دهد. یکی از دلایل این است که انسان تصوّر می‌کند که من، خودم می‌دانم. یا تصوّر به این می‌کند که من نگذارم که دیگران به من، بدبین شوند. این هم باز هماننفس و شیطان است. ائمّه هدی اصلاً دنبال این مطالب نبودند. همه عالم بدبین شوند، آن‌ها کار خودشان را می‌کردند. همه عالم خوش‌بین شوند، کار خودشان را انجام می‌دادند.

منتها یک چیز معلوم می‌شود و آن، این که مردم باید به آن مقامی برسند که بدانند امام، امام است و امام، نباید زیر بار بیعت ظالم برود. امّا وقتی امّت، امّت نبود؛ یعنی اصلاً معلوم می‌شود امّتی در کار نیست، در این صورت امام هم مجبور می‌شود که زیر بار این بیعت برود.

امّا حضرت حجّت(روحی له الفداء) دیگر این طور نیست و مردم باید به آن رشد برسند. لذا آخرالزّمان، تفاوت دارد و امروز شما می‌بینید. حسب روایات شریفه، «الذین یؤمنون بالغیب» همین ما محبّین اهل‌بیت در آخرالزّمان هستیم که إن‌شاءالله غیر از محبّ بودن، ما را جزء شیعیان  و امّت حضرت حجّت، امام مهدی(عج) هم بنویسند. لذا آن موقعی که امام بیاید، دیگر باید امّت، امّت باشد و تبعیّت کند.

*لزوم تمرین امام و امّت در زمان غیبت

لذا قبلاً بیان کردم، نکته مهمّی است که شما هم باید همه جا، آن را تبلیغ کنید و آن، این که قبل از ظهور، یک دوره تمرین امام و امّتی باید باشد.

امام راحل عظیم‌الشّأنمان، وقتی بر روی رساله‌شان که در نجف اشرف چاپ کردند، می‌نویسند: زعیم حوزه‌های علمیّه، می‌گویند: چه کسی گفته که من زعیم حوزه‌های علمیّه هستم؟! بروید بدهید آن را عوض کنند. می‌گویند: آقا! دیگر هزار نسخه از آن چاپ شده است، اسراف است. فکر می‌کردند با بیان اسراف، می‌توانند جلوی خشم امام را بگیرند. امام می‌فرمایند: من به شما می‌گویم، شما می‌گویید: اسراف است؟! بروید آن را عوض کنید. لذا مجبور می‌شوند آن را تغییر دهند. وقتی به چاپخانه می‌روند، مسئول آنجا تعجّب می‌کند، می‌گوید: این سید کیست؟! من برای همه مراجع این را نوشته‌ام.

اما همان امامی که این‌قدر مقید و متخلق به اخلاق الهی است، می‌پذیرد که به او امام بگویند. آیا نعوذبالله کسی که هشتاد سال دارد، مثلاً حبّ به ریاست و ... دارد، خیر! او می‌داند که تمرین امام و امّت باید در زمان غیبت صورت بگیرد تا مردم بدانند وقتی امام حقیقی آمد، دیگر امّت باشند.

حالا ببینید همین امام چگونه آن شرایط را که واقعاً انقلاب داشت از بین می‌رفت، مدیریت کرد! امام کدام دانشکده سیاسی درس خوانده بود؟! از کجا، این مدیریت‌ها را به دست آورده بود؟! سیستان و بلوچستان، کردستان، خزعل در خوزستان، حزب خلق مسلمان و ... . جوانان نمی‌دانند، آن زمان، غوغایی بود.

با مرحوم ابوی خدمت یکی از آقایان بزرگوار و با عظمت بودیم. ایشان می‌گفت: شما علاقه من به آیت‌الله خمینی را می‌دانید، ولی ای کاش انقلاب نمی‌کرد. مرحوم ابوی پرسیدند: چطور؟! گفت: آقا! مگر نمی‌بینید مملکت دارد تکه تکه می‌شود، یکی آن است که در لباس مرجعیّت، مصیبت بزرگی برای ما شده است (سیّد کاظم شریعتمداری)، در خوزستان ببینید که خزعل چه می‌کند، کردستان را ببینید، جنگل را ببینید که بعد هم قضیّه هزار سنگر در آمل به وجود آمد، ... مملکت دارد از بین می‌رود، شما می‌گویید: چرا؟!

چه کسی توانست اداره کند، جز حضرت حجّت(روحی له الفداء)! خدا گواه است دست و یاری حضرت حجّت(روحی له الفداء) در خواباندن فتنه‌هایی که به وجود آمد، مشهود است.

لذا قضیّه امام و امّت در زمان غیبت، تمرین برای آن زمان است. امام مجتبی در آن روایت که بیان کردم، فرمودند: من امام هستم که خداوند اطاعت من را بر شما فرض کرده است. مردم نفهمیدند باید امّت باشند. این نکته بسیار مهم است که باید در آن تأمّل کنیم.

«ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتّقین، الذین یؤمنون بالغیب...» که بیان کردند این کسانی که به غیب ایمان دارند، در آخر الزّمان هستند. کسانی که ندیدند، امّا با درک مطالب، ایمان دارند و این‌ها استوار هستند. اتّفاقاً همین بود دیگر که مردم در جبهه‌های جنگ، فتنه‌ها و ... می‌گفتند: اماما! اماما! از تو به یک اشاره، از ما به سر دویدن!

تاریخ این انقلاب را بخوانید، در یک روز قریب به هزار انفجار صورت گرفت. این‌ها را چه کسی توانست مدیریت کند؟ همه به این علّت بود که مردم می‌گفتند: ما امّتیم، هر چه امام امّت بگوید.‌

الآن هم همین است، باید تمرین امام و امّت باشد. فرقی نکرده است. در آن زمان هم امام که امام که معصوم نبود. آیا نعوذبالله امام راحل عظیم‌الشّأن جز چهارده معصوم بود؟! ایشان نائب امام زمان بود. اگر امام زمان برای این انقلاب، کاری نمی‌کرد؛ نه خود ایشان می‌توانست کاری کند و نه الآن، حضرت امام خامنه‌ای(مدّ ظلّه العالی) می‌توانست با این فتنه‌های 78و 88 کاری کند. فتنه‌های دیگری هم در راه است که إن‌شاءالله با هوشیاری امّت سر نمی‌گیرد.

به صراحت می‌گویم: تا امّت نشویم، امام یعنی حضرت حجّت‌بن‌الحسن المهدی(عج) نمی‌آید. با یقین صددرصد می‌گویم: تا امّت نگردیم، امام نخواهد آمد. این قاعده است. چون خدا آخرین ذخیره‌اش، حضرت حجّت است. چه زمانی می‌آید؟ موقعی که ما امّت باشیم و قبل از ظهور باید امام و امّتی را تمرین کنیم. حداقل شیعه باید این‌طور تمرین کند.

والله العظیم، خدا گواه است، به این خانه امام زمان، به آن کسی که ناظر بر قلوب است، این‌ها را با آنچه که در وجودم هست، به صدق بیان می‌کنم که جز اطاعت از این سیّد عظیم‌الشّأن، حضرت امام خامنه‌ای به امام حقیقی نخواهیم رسید. والله، تالله، بالله. همین‌طور نمی‌شود اسم جلاله را قسم خورد، شوخی نیست. اگر کسی بیهوده قسم بخورد، چوب دارد. هشیار باشید، بیدار باشید، مواظب و مراقب باشید. تمرین امام و امّت است.

«السّلام علیک یا أبامحمّد یا حسن بن علی»

امّت وقتی نفهمد باید امّت باشد، بدن مطهّر آقا را تشییع می‌کنند، به سمت قبر مطهّر جدّش رسولالله می‌برند که دفن کنند. یک موقعی دستور می‌دهند که این بدن را با تیر بزنند. اگر امّت بیدار نباشد، به جنازه امام، تیر می‌زنند، وقتی امّت بیدار نباشد، جنازه امام زیر سمّ اسبان می‌رود و ... .


منبع:فارس


ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پربحث ها
پرطرفدارترین عناوین