عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

عقیق به منظور بهره مندی ذاکرین اهل بیت (ع) منتشر می کند
به مناسبت فرا رسیدن اربعین حسینی عقیق جدیدترین اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت (ع) منتشر می کند.
سرویس شعر آیینی عقیق : به مناسبت فرا رسیدن اربعین حسینی عقیق جدیدترین اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت (ع) منتشر می کند.





مهدی رحیمی:

مروه زینب صفا امام حسین

کعبه ی بی منا امام حسین

هست ذکر قنوت هرشب من

ربنا اتنا امام حسین

با دوتا«یا»رسیده ام به خدا

یا ابالفضل یا امام حسین

عشق ماشد پیاده، گریه کنان

اربعین، کربلا، امام حسین

بعد دور ضریح جان دادن

دوقدم مانده تا امام حسین

اول گریه ها اباصالح

آخر گریه ها امام حسین

گریه ی بی صدا امام حسن

گریه ی باصدا امام حسین

می رسد گر سه جا امام رضا

آمده هرسه جا امام حسین

روضه خوان حسین امام رضا

روضه خوان رضا امام حسین

آخر روضه بر امام رضا

گریه کردیم با امام حسین 

محسن ناصحی :

گرچه گاهی با دلم باید نباید می کنی

گرچه گاهی هم مرا در خود مردد می کنی

مطئنم دوستم داری که در هر اربعین

ناز می آیی و راه مرز را سد می کنی

کُلُکُم نورید و کل ارض هم کرببلا

با همین علت مرا راهی مشهد می کنی

باشد از مشهد برات کربلا می آورم

حل کارم را یقین هشتاد درصد ، می کنی

بیست درصد را هم از پائین پایت خواستم

شک ندارم روزیم را بیش از این حد می کنی

دوستانم گرچه منعم می کنند اما حسین!

باز بی ویزا مرا از مرزها رد می کنی

حجت بحرالعلومی :

 

ﺑﺮﺧﻴﺰ و ﺑﺒﻴﻦ ﻋﺎﻗﺒﺖ و ﺁﺧﺮﻣﺎﻥ ﺭا

ﻟﺒﻬﺎﻱ ﺗﺮﻙ ﺧﻮﺭﺩﻩ و ﭼﺸﻢ ﺗﺮﻣﺎﻥ ﺭا

ﺑﺮﺧﻴﺰ ﻛﻪ اﺯ  ﺑﺎﻍ ﺧﺰاﻥ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﺒﻴﻨﻲ

ﮔﻞ ﻫﺎﻱ ﻛﺒﻮﺩ ﺁﻣﺪﻩ ی ﭘﺮﭘﺮﻣﺎﻥ ﺭا

ﺩﺭ ﺁﺗﺶ ﺧﻴﻤﻪ ﺩﻝ ﻣﻦ ﺭﻓﺖ ﻣﺪﻳﻨﻪ

ﺁﻣﺪ ﻧﻆﺮﻡ ﺳﻮﺧﺘﻦ ﻣﺎﺩﺭﻣﺎﻥ ﺭا

ﺑﻌﺪ اﺯ ﺗﻮ و ﻋﺒﺎﺱ ﺣﺮﻡ ﺭﻓﺖ ﺑﻪ ﻏﺎﺭﺕ

ﻃﻮﻓﺎﻥ ﺳﺘﻢ ﺑﺮﺩ ﺯﺭ و ﺯﻳﻮﺭﻣﺎﻥ ﺭا

ﻛﻢ ﺑﻮﺩ ﺑﻴﻔﺘﻢ ﺑﺨﺪا اﺯ ﺭﻭﻱ ﻧﺎﻗﻪ

ﺑﺮ ﻧﻴﺰه ﻛﻪ ﺩﻳﺪﻡ ﺳﺮ ﺁﺏ ﺁﻭﺭﻣﺎﻥ ﺭا

اﺯ ﺷﻬﺮ ﭘﺪﺭ ﻣﺎﻧﺪﻩ اﻡ ﺁﺧﺮ ﭼﻪ ﺑﮕﻮﻳﻢ

ﺩﺭ ﻛﻮﻓﻪ ﺷﻜﺴﺘﻨﺪ ﺑﺮاﺩﺭ ﺳﺮﻣﺎﻥ ﺭا

در اﻣﻨﻴﺖ ﻛﺎﻣﻞ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗﻮ ﺑﻮﺩیﻡ

ﺑﺎ ﻧﻴﺰﻩ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺩﻭﺭﻭ ﺑﺮﻣﺎﻥ ﺭا

ﻳﻚ ﺷﻬﺮ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺧﻴﺮﻩ و ﻣﻦ ﺧﻴﺮﻩ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺖ

ﺩﻳﺪی ﺗﻮ ﺧﻮﺩﺕ اﺯ ﺭﻭﻱ ﻧﻲ ﻣﺤﺸﺮﻣﺎﻥ ﺭا

ﺟﺎﻥ ﺩاﺩﻥ ﻣﺎ ﺩﺭ ﻣﻼ ﻋﺎﻡ ﻃﺒﻴﻌﻲ اﺳﺖ

ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﻧﺒﺮﺩﺳﺖ ﻛﺴﻲ ﻣﻌﺠﺮﻣﺎﻥ ﺭا

اﺯ ﺷﺎﻡ ﻫﻤﻴﻦ ﻗﺪﺭ ﺑﮕﻮﻳﻢ ﻛﻪ ﺷﻜﺴﺘﻨﺪ

ﺑﺎ ﺿﺮﺏ ﻟﮕﺪ ﺷﺎﺧﻪ ی ﻧﻴﻠﻮﻓﺮﻣﺎﻥ ﺭا

ﺩﺭ ﻓﻜﺮ ﺭﺑﺎﺑﻴﻢ ﻫﻤﻪ ﮔﺮﭼﻪ ﮔﺮﻓﺘﻴﻢ

ﮔﻬﻮاﺭﻩ ی ﭼﻮﺑﻲ ﻋﻠﻲ اﺻﻐﺮﻣﺎﻥ ﺭا 



شهاب خالقی – مهدی رحیمی :

از اول این مرثیه تا آخر افتادن

زائر شدن در راه مثل خواهر افتادن

زینب زیارتنامه اش را خوانده در این راه

مثل روایات صحیحه با سر افتادن

از كودكان كاروان آموختم این را

از ناقه ها در مقدم یكدیگر افتادن

تا مرز تاول زخم پا را میبرم در راه

خوب است در این راه با این باور افتادن

هر خط شبیه نامه و هر جمله یك كودك

با تازیانه آخرش از دفتر افتادن

كل زیارتنامهء عباس یك حرف است

كاری نمی شد كرد وقت معجر افتادن

كل زیارتنامهء حیدر ولی این بود

وقتی كه در افتاد با آتش در افتادن

در این مسیر این داستان برعكس شد اما...

زینب علی می گشت در وقت سر افتادن

افتادن اصلآ معنی اش پرواز خواهد شد

در آخر این راه مثل خواهر افتادن

زهرا حسینش را امانت داد به زینب

ربط است بین زیور و انگشتر افتادن

اصغر شدن اما علی اكبری رفتن

اكبر شدن اما علی اصغر افتادن

رونق گرفته كسب و كار مردم بازار

كار سرت تا هست در تشت زر افتادن

پیشی گرفته حرمله با تیر معروفش

شمر است و در اینجا به فكر خنجر افتادن

 

محمد حسن بیاتلو:

از آتش نبودن تو شعله ور شدم

دنبال نیزه ی سر تو دربه در شدم

یک اربعین کنار سرت بر سرم زدند

با خنده های قاتل تو همسفر شدم

باور نکردنیست که من زنده ام هنوز

با اینکه بعد کشتن تو محتضر شدم

در این سفر حقیر شدم نیمه جان شدم

خسته شدم شکسته شدم مختصر شدم

در علقمه اگر که شکسته کمر شدی

در کوچه های شام خمیده کمر شدم

وقتی که تازیانه به طفل تو می زدند

با جان و دل برای تن او سپر شدم

بالا سر مزار اباالفضل می روم

خیلی پس از شهادت او خون جگر شدم

یک حرف می زنم فقط از طول این مسیر

من مورد اهانت هر رهگذر شدم

 

محمد قاسمی :

شبیـه جـام ، که دنـبال باده آمــده است
بـرای رفعِ عـطــش دل به جـاده آمده است

دلی که اهــل نـظـر می شوند تسـلیمش
اراده کـرده ای و بـی اراده آمـده اسـت

به هر طریق که می شد گذشته از همه چیز
در این طریق اگر صاف و ساده آمده است

به سمت طور قدم می زنــم شبیهِ کـلیــم
بگو به کفش ، که بی استفاده آمده است

شــریک ذرّه ای از دردِ خانواده ی توست
کسی که در پی او خــانواده آمـده است

بزرگ زاده ی عالم ، ببین ز سمت نجف
هزار طایـفه چــون بنده زاده آمده است

به عشق ساقیِ بی دستِ کربلات ، ای شاه
چه قدر مستِ دل از دست داده آمده است !

به جــای طفلک جا مانده در خرابه ی شام
چه قــدر "بچّه سه ساله” پیاده آمده است !

 

 

مهدی مقیمی :

 

دوباره مثل همه سال های قبل از این

ز کاروان رفیقان خویش جا ماندیم

همه ، برات گرفتند و رفته اند و ما

به پشت پنجرهء جنت الرضا ماندیم

 

زمان بدرقه شان بغضمان شکست آقا

که خوبها همه رفتند و باز ، ما ماندیم

هنوز گرم همین فکرهای خود بودیم

که ما چرا ز رفیقان خود جدا ماندیم

 

پیام آدرس هیات آمد و ما باز

به زیر پرچم سقای با وفا ماندیم

هنوز جمعه شبی هست و هیاتی باقیست

اگر به حسرت دیدار کربلا ماندیم

 

به پشت گرمی این وعده های ... سال بعد ...!

گریستیم و پس از آن به این هوا ماندیم

برای دیدن تصویر زائران حسین

شبانه روز به پای رسانه ها ماندیم

 

علی اکبر لطیفیان (پیاده روی ):

 

صحرا به صحرا، کو به کو ، داریم نم نم میرویم

پشت سر هم، دم به دم ، آدم به آدم میرویم

ما هر دو عالم را به این معراج دعوت میکنیم

از این سوى عالم اگر آن سوى عالم میرویم

راهى شدن، دریا شدن، یعنى کمال قطره ها

ما هم به راه افتاده ایم و جانب یم میرویم

در شعله آتش میشویم، آتش به عالم میزنیم

هم مثل یک پروانه میسوزیم ما، هم میرویم

هم در نجف هم کربلا پرچم بدست زینب است

هر جا که پرچم میرود دنبال پرچم میرویم

عیسى بن مریم، آدم، ابراهیم، موسى، نوح، هود

این راه را پیغمبران رفتند و ما هم میرویم

ما تشنه وصلیم و دنبال سلوک وصلتیم

پس پابرهنه، تشنه لب ، تا نهر علقم میرویم

بى واسطه اسماء حق در ما تجلى میکند

هر وقت تحت قبه ى سلطان عالم میرویم

 

محسن رضوانی (مناجات):
مخواه شاکله ی این غزل، قوی باشد

از ابتدا غرض این بود مثنوی باشد

ببخش اگر کمی از حیث وزن کم دارد

نشد شبیه غزل های منزوی باشد

نه مثل نغمه‌ی حافظ، نه چون کلام کلیم

قرار نیست که این نفخه عیسوی باشد

به پای خمسه‌ی من هیچ پنجه‌ای نرسد

اگر چه نظم نظامی گنجوی باشد

 زمام شمس – علی ما نُقِل – به دست شماست

چه جای صحبتی از عشق مولوی باشد

غلام محتشم و خاک پای حِمیری ام

و هر که شاعر دربار مهدوی باشد

زیارت حرمت از سرم زیاد؛ قبول

مرا فقط برسان مرز خسروی... باشد؟

محمد جواد پرچمی( حماسه اربعین):

 

باید نشست و از برکاتى چنین نوشت

تا روز حشر از حسناتى چنین نوشت

از کشتى وسیع نجاتى چنین نوشت

از شور بهتر از عرفاتى چنین نوشت

بر گردن جهان تشیع چه دینى است

این شور بى مقایسه حج حسینى است

کى دیده است جمعیتى اینچنین بگو

شور و شعور و تربیتى اینچنین بگو

یک مکتب و اهمیتى اینچنین بگو

کى دیده است تسلیتى اینچنین بگو

پاى پیاده در دل صحرا به شوق کیست؟

گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست

این رستخیز عام که درسى حماسى است

یک مکتب مجرب انسان شناسى است

رزمایش بزرگ عبادى سیاسى است

این کار ریشه ایست پیامش اساسى است

بى سابقه ترین تجمع روى زمین شده است

حالا مدال وحدت ما اربعین شده است

این اربعین همایشى از اتحاد ماست

یک پرده از نمایش یوم الجهاد ماست

مقیاسى از تلاطم مردم نهاد ماست

این اربعین نشانه اى از اعتقاد ماست

ما سالهاست عاشق یک بى کفن شدیم

تاثیر عاشقى است که دور از وطن شدیم

اول نجف مقابل میخانه ی على

جامى بزن ز باده ی مستانه ی على

اذن دخول پشت در خانه ی على

زآنجا سپس زیارت دردانه ی على

باید ولى شناخت سپس جان به کف گذشت

باید براى کرببلا از نجف گذشت

وقت وصال مى طلبد دل به جاده زد

موکب به موکب از لب پىمانه باده زد

باید در این مسیر قدم بى اراده زد

بوسه به روى تاول پاى پیاده زد

عاشق شدن وسیله ی آواره بودن است

آوارگى نتیجه ی بیچاره بودن است

مردم دلى به سوى قرن مى برند آه

جان هاى مست را سوى تن مى برند آه

سر را براى کشته شدن مى برند آه

دنبال خویش بچه و زن مى برند آه

شکر خدا که غذاى فراوان رسانده اند

زوار شاه تشنه که تشنه نمانده اند

پاى پر آبله غم مرهم نداشتند

چیزى براى طى سفر کم نداشتند

زن هاى این پیاده روى غم نداشتند

یک لحظه ترس در دل خود هم نداشتند

یک لحظه چادر از سر یک زن جدا نشد

یک گوشواره دردسر گوش ها نشد

 بعد از حسین جوشش مکتب شروع شد

خونش که ریخت گریه ی هرشب شروع شد

در بین دختران حرم تب شروع شد

یک اربعین رسالت زینب شروع شد

گرچه به روى ناقه ی عریان سوار شد

حیدر شد و همش سخنش ذوالفقار شد

 مرثیه را به وادى کوفه رساند و رفت

او سنگ خورد ولى خطبه خواند و رفت

در بین کوچه چادر خود را تکاند و رفت

ابن زیاد را سر جایش نشاند و رفت

کاخ یزید را به سر او خراب کرد

ویک تنه به جاى همه انقلاب کرد

 

قاسم نعمتی :

 

زینبم من که علمدار غمم

به خدا قافله سالار غمم

منکه پیغمبر رنج و آهم

من سفیر ابی عبداللهم

ریشه ی آب و گلم با اشک است

 چون تسلای دلم با اشک است

من بلا دیده ترین زن هستم

عهد غم با لب دلبر بستم

فاتح غربت عاشورایم

 کربلا نائبة الزهرایم

فاطمه زاده ام و طاهره ام

در بیابان بلا صابره ام

نام من شرح تمام است به عشق

 روی عشاق همه سوی دمشق

مدفنم قبله عرش نبوی است

 بارگاهم چو حریم علویست

دست بوسم حرم آل الله

خون من خون رگ ثارالله

حال دلخسته و زار آمده ام

بهر دیدار نگار آمده ام

سینه پر آتش و لب ها خاموش

مانده سوغات سفر در آغوش

بهر من مانده به جز روی کبود

زان سفر پیرهنی خون الود

یاد دلدار دلم غرق مهن

قلب من پاره تر از پیراهن

شرح غمها و مصیبات کنم

سخن از غربت سادات کنم

قسمتم رنج و بلا شد ای وای

 صبح تا عصر چه ها شد ای وای

ز غریبی سخنم قاصر شد

 شاه مظلوم "بِلا ناصِر” شد

چه بگویم من از آن وضع عجیب

 ناله ی این زهیر این حبیب

باغ شد طعمه ی طوفان بلا

مَصرع لاله بود کرب و بلا

اولین لاله چسان پرپر شد

 اربا اربا بدن اکبر شد

بعد از او یاسمن ازهم پاشید

جسم پور حسن از هم پاشید

آن کفن پوش و عسل نوش وصال

 زیر سمها بدنش شد پامال

شد شدائد ولی اندم احساس

 کامد از علقمه صوت عباس

بعداز آن رشته احساس گسست

تیرکین ساقه یک غنچه شکست

مرغکی را ز جفا پر کندند

 روی دست پدرش سر کندند

دور تا دور حرم نا محرم

یک کمر تا شده از این همه غم

آمد و دست به قلبم بگذاشت

 پرده ی صبر به کَربَم بگذاشت

ترسش این بود که گردم بی تاب

 شدت داغ کند قلبم آب

خم شد و زیر گلو بوسیدم

 بعد از آن لحظه چه غمها دیدم

دیدم ” ابدانِ بِلا اَکفان” را

 بین صحرا ورق قرآن را

آسمان گشت دگر تیره و تار

 عرش تا فرش همه گرد و غبار

دیدم از تل همه ی غوغا را

جلوه ی غربت عاشورا را

یک سری روی نی آویخته بود

بین یک دشت بدن ریخته بود

به خدا نور دو عینم گم شد

 زیر سم جسم حسینم گم شد

باب بی حرمتی اندم شد باز

 با اسارت سفرم شد آغاز

قافله تا که زگودال گذشت

این چهل روز چهل سال گذشت

کی مصیبات زمین گیرم کرد

 به خدا داغ حسین پیرم کرد

دشمن و مستی و شادی کردن

منو ازجسم حسین دل کندن

بی حسین رفتم از این کرب و بلا

جانب کوفه و آن شام بلا

صاحب روضه مکشوفه شدم

 قد خمیده وارد کوفه شدم

بعد هجران سه روزه با یار

 دیدمش سوخته رخ نیزه سوار

بی جواب است سوالم ز وصال

قرص مه بود چرا گشته هلال

سخت بگذشت برایم یک داغ

که در آورد صدایم یک داغ

داغ آن میکده ی ابن زیاد

مجلش عشرت آن بد بنیاد

صحنه ای دیدم و بی تاب شدم

از خجالت به خدا آب شدم

مردم از بی کسی و زنده شدم

پیش طفلان همه شرمنده شدم

گشتم از عقده و کردم تبعید

 جانب شاه بلا ، کاخ یزید

من و هشتاد و چهار گلدسته

ره چهل منزل و طفلان خسته

کاخ حمراء و بیابان و عطش

 چشم سقا و یتیمان و عطش

عزم بشکستن غیرت ای وای

 کعب نی سیلی و تهمت ای وای

راس در صندوق و گه بر نی بود

 در پیش سینه زنان ، روی کبود

بسکه سر،بازی این مردم شد

وای دیگر شب و روزم گم شد

لطمه ای سخت به سادات رسید

 ره به دروازه ی سادات رسید

نام دروازه که ساعات نبود

 جای تسبیح و عبادات نبود

پایگاه همه رقاصان بود

 جایگاه طرب مستان بود

بعد تجهیز سه روزه با ساز

کوچه گردی حرم شد آغاز

همه ابعاد جفا سنجیدند

چه مسیری بَرِ ما بگزیدند

دم دروازه و بازار شلوغ

حرفهای بد و القاب دروغ

بینشان فحش دمِ رایجی است

 کمترین تهمتشان خارجی است

بدترین لحظه برایم آن بود

 رَهَم افتاد در آن کوی یهود

بر تلافیِّ قیام خیبر

حمله کردند به سوی معجر

ریشه ی هرچه حیا را کندند

پرده محمل ما را کندند

سنگ کین از همه سو برسرریخت

وان یکی آتش و خاکستر ریخت

ازحرارت همه پیکرها سوخت

دامنو گیسوی دخترها سوخت

درد ، بسیار و ندارم مونس

 من نگویم سخنی زان مجلس

خیزران دست ز نسل نمرود

یک سرو تشت و لبی خون آلود

آنقدر چوب لبانش بوسید

 ضربه ، شیرازه ی لبها پاشید

بوسه گاه نبوی شد ویران

 کرد تغییر صدای قرآن

شدم از غصه دگر خانه خراب

 دور تا دور سرش غرق شراب

حال با اینهمه غم آمده ام

با قد و قامت خم آمده ام

اربعینی غم و محنت دیدم

 من چهل روز مصیبت دیدم

کنج ویران گل لاله جا ماند

حیف در شام سه ساله جا ماند

کو؛ که هنگامه ی امداد شده

گریه کردن دگر آزاد شده

 

منبع : حدیث اشک ، حسینیه ، صفحه شخصی شاعران

 


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین