۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۴۱ : ۱۵
عقیق: آخرین شب از مراسم شب های شعر آئینی «بر آستان اشک» شبهای شعر و مرثیه خوانی هم نوا با کاروان اسراء کربلا با حضور شاعران و ذاکران اهل بیت علیهم السلام در فرهنگسرای اندیشه برگزار شد.
به گزارش عقیق، سومین شب از شب های شعر و مرثیه خوانی «بر آستان اشک» با شعرخوانی استاد محمدعلی مجاهدى (پروانه)، نادر بختیارى، ناصر فیض، احمد بابایى، علی عباسى، فاطمه بیرامی و با حضور سید مصطفی موسوی و رسالت بوذرى و با مرثیه خوانی محسن عرب خالقی و نقالی مرشد میرزا علی برگزار شد.
محمود حبیبی کسبی به عنوان مجری برنامه شب شعر آئینی، غزلی از حسامی محولاتی در رثای حضرت سیدالشهدا(ع) را خواند که:
به غیر از شاه مظلومان نبینی عاشقی صادق
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
سر شه زاده اکبر چون ز شمشیر ستم بشکافت
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها
بگو آماده شو زینب، که بعد از ظهر عاشورا
جرس فریاد می دارد که بربندید محملها
نهان شد زیر خاکستر سر شاه شهید اما
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفلها
چو شب شد غرق وحشت در بیابان کودکان گفتند
کجا دانند حال ما سبکبالان ساحلها
ناصر فیض اولین شاعری بود که در آخرین شب شعر آئینی «بر آستان اشک» حاضر شد و قبل از خواندن اشعارش گفت: «سرودن شعر جدی را با حضور در جلسات استاد مجاهدی آغاز کردیم و هر وقت ایشان پرسیدند که چرا شعر آئینی نمی گویی، پاسخ می دادم که وافعا جرأت این کار را ندارم در برابر کسانی که اختصاصا به این نوع شعر توجه دارند.»
ای اسیری که شدی آبروی حریت
آبرومند شد از غیرت نامت غیرت
بی تو شبهای جهان روشن و مهتابی نیست
صبر با صبر تو جز سایه بی تابی نیست
صبر تو تیزتر از نیزه و خنجر باشد
صبر بر جور رقیبان ز تو خوشتر باشد
بهترین جلوه دلباختن و شیدایی
کربلا بود و تو بودی و فقط زیبایی
ای به زن مرتبه ام مصائب داده
با غمت هرچه غم از چشم فلک افتاده
الف در سفر کرب و بلا دال شده
ای زبان سخن از وصف غمت لال شده
خطبه عزت انسان به بلندای وجود
بانگ پیچیده در آفاق خدا رنگ شهود
گر به عشاق خودت اذن ارادت ندهی
یا به صدق من درمانده شهادت ندهی
چه کنم روز قیامت که مرا یاری نیست
همه ماتم زدگانیم و عزاداری نیست
من فقط در غم تو با غم خود سر کردم
صبر را با غم جانسوز تو باور کردم
دست من خالی و چشمم ولی از اشک پر است
گفتم این کریه مگر برگ براتم بدهد
روز محشر که کسی را غم دیاری نیست
در هیاهوی غم از غصه نجاتم بدهد
مجری برنامه هم شعری از نیر تبریزی را خواند که:
گفت: ای گروه هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما
ناداده تن به خواری و ناکرده ترک سر
نتوان نهاد پای به خلوتسرای ما
تا دست و رو نشست به خون می نیافت کس
راه طواف بر حرم کبریای ما
این عرصه نیست جلوه گه روبه و گراز
شیرافکن است بادیه ی ابتلای ما
همراز بزم ما نبوَد طالبان جاه
بیگانه باید از دو جهان آشنای ما
برگردد آنکه با هوس کشور آمده
سر ناورد به افسر شاهی گدای ما
ما را هوای سلطنت مُلک دیگر است
کاین عرصه نیست در خور فرّ همای ما
یزدان ذوالجلال به خلوت سرای قدس
آراسته ست بزم ضیافت برای ما
برگشت هر که طاقت تیر و سنان نداشت
چون شاه تشنه کار به شمر و سَنان نداشت
سپس احمد بابایی برای شعرخوانی در پشت تریبون قرار گرفت و شعرهایش را قرائت کرد:
تو دست شسته ای ای دل از ملال خودت
حسین دغدغه ات بود و بی خیال خودت
حسین حری اگر داشت من تو را بردم
ببند زخم سرم را به دستمال خودت
سیاه رو شدنم مانع کرامت نیست
بیا و دست بکش بر سر بلال خودت
کسی ز عقده این روضه برنمی آید
خودت به روضه بیا، گریه کن به حال خودت
عجیب نیست به یاد رباب می افتم
چه طعنه ها که شنیدی تو از عیال خودت
***
کهنه زخمی است که وا کرده به مدحت لب را
وام کرده است ز خورشید نماز شب را
گر به میزان تو اندازه شود هر بیتم
مطلع یک غزل تازه شود هر بیتم
زانوی عاشقی خویش بغل خواهم کرد
مثنوی را به همین شیوه غزل خواهم کرد
همچو زنبور که تصویر گلش در جگر است
جوهر آینه را شهد عسل خواهم کرد
شیر اگر زخم خورد خشم معما بشود
نمک زخم به شمشیر تو حل خواهم کرد
موج را از دل دریازده غارت کردید
خودتان را شب آیینه زیارت کردید
پلک دیگر نتوانست ز دل بردارد
این چه عشقی است که دلداده به دلبر دارد
همچو قرآن که گرفته است شرف از زهرا
مصحف فاطمه هم سوره کوثر دارد
پسران را همه بازوی پدر می خوانند
دلخوشی مادر هر خانه به دختر دارد
نصفی از این شب قدر است به نام زینب
گریه نیمه شب اجر دو برابر دارد
نگران است که نامحرمی او را بیند
مرتضی دلهره روضه معجر دارد
زلف دلداگی ام باز پریشان شده است
روضه خوان از خبر آینه حیران شده است
زلف دیوانگی ام باز پریشان شده است
روضه خوان از خبر آینه ، حیران شده است
روضه خوان مانده که با معجر زینب چه کند
گویی از آخر این روضه پشیمان شده است
روضه خوان دم نزد اما همگان می دانند
ماه از حادثه ی کوفه ، هراسان شده است
مستمع حوصله ی صبرندارد دیگر
بعد از این صاعقه ها نوبت باران شده است
روضه خوان لال شد و مستمع ، آهسته گریست
فهم این روضه برای همه آسان شده است
چند سال است که درگیر همین بیدلی ام
" آتش و آب بهم دست و گریبان شده است "
شاه عریان به صلیب است و مسیحا در عرش
ارمنی در عجب از کار مسلمان شده است
روضه کوفه نخوانید مگر نیمه شب
این تنوری ست که گرم از سر مهمان شده است
استاد محمد علی مجاهدی مهمان ویژه آخرین شب شعر آیینی بر آستان اشک بود که مجری برنامه او را با عنوان پدر شعر آیینی امروز دعوت به شعرخوانی کرد. استاد مجاهدی نیز با شکرگزاری بابت شعرخوانی و خدمتگزاری در آستان مقدس امام حسین (ع)، گفت: «اولین سوالی که شمس از مولوی کرد و او را ساخت و سوخت، این سوال اساسی بود که: تو بزرگ قونیه و دانشمند هستی، به من بگو از نظر تو مقام بایزید بسطامی بالاتر است یا مقام پیامبر اسلام (ص)؟ مولوی از این سوال متعجب می شود. اما شمس می گوید سوال جدی است. مولوی می گوید: تردیدی نیست که وجود نازنین رسول گرامی اسلام (ص) بسیار بالاتر از دیگران است و قابل مقایسه با شخص دیگری نیست. او اتصال با کمال مطلق دارد و ما ظرفیت های کوچک داریم. شمس گفت: آری اما بزرگان را با سخن های آنها می شناسیم. پیامبر اکرم (ص) در مناجات خود عرض می کند که خداوندا تحیر من را در ذات خودت افزون کن. ولی بایزید بسطامی می گوید در من جز خدا چیزی نیست. اما این دو حرف فاصله زیادی با یکدیگر دارند. مولانا مضطر شد. شمس گفت: این مشکل برای من حل شده است. و اشاره کرده به تفاوت ظرف ها و ظرفیت ها. یک نفر ظرفیت کمی دارد و مانند انگشتانه زود از آب پر می شود و اگر بگوید از آب پرم دروغ نگفته است. اما دیگری ظرف بزرگتری دارد»
در صبر توروح استقامت دیدند
آثار بزرگی و کرامت دیدند
آن دم که به پا خواستی ای روح بزرگ
در قامت خطبه ات قیامت دیدند
***
والایی قدر تو نهان نتوان کرد
خورشید تو را نمی توان پنهان کرد
توفندگی خطبه ی توفانی تو
کاخ ستم یزید را ویران کرد
***
می گفت دل یکدله تو با من
هم قافله شد سلسله تو با من
خورشید من گر نیست قیامت ز چه رو
یک نیزه بود فاصله تو با من
***
آن روز که شهر از تو پر غوغا بود
در خشم تو هیبت علی پیدا بود
آن خطبه پر شور تو در کوفه و شام
فریاد بلند و سرخ عاشورا بود
***
خورشید می تابد از دور با حالتی غمگنانه
بر خیمه هایی که دارند از کوچ سرخی نشانه
این قرص سرخ مدور انگار یک تشت خون است
خونی کز او می تراود حرم غمی جاودانه
این جرم تار مکدر آیینه بوده است روزی
امروز از آن روشنایی مانده فقط یک فسانه
طوفان سرخی وزیده است بر باغ سبزی که پیداشت
بر شانه های کبودش داغ دو صد تازیانه
از سینه داغ صحرا تا آسمان قد کشیده است
آه بلندی که گیرد از آتش دل زبانه
طومار داغی بزرگ است این جاده پیچ در پیچ
با رد پایی که دارد از کاروانی نشانه
گلبانگ خورشید امروز از حنجر نی بلند است
یا نینوا می سراید شعر بلند زمانه
در
آخرین شب شعر بر آستان اشک یکی از مجریان توانای صدا و سیما، سید مصطفی موسوی، نیز حضور داشت که به
عمان خوانی شهره است. موسوی در این برنامه به دعوت مجری پشت تریبون قرار گرفت و
شعری از نیر تبریزی خواند:
ماند چون تنها به میدان شاه دین
غلغله افتاد بر چرخ برین
آمد از گردون فرود ارواح پاک
بر نظاره ی آن جمال تابناک
شد یکایک سوی شاه شیر گیر
یک هزار و نهصد و پنجه دلیر
در نخستین ضربتش سر باختند
با دو نیمه تن جهان پرداختند
گفت زاد سعد با طیش و تعب
ویحکم هذا ابن قتال العرب
سفله ای را کش خصال روبهی است
پنجه با شیران نمودن ز ابلهی است
خاصه شیرانی که زاد حیدرند
با شجاعت زاده ی یک مادرند
هین فرود آیید یکسر گرد او
تیر بارانش کنید از چار سو
مشرکان رو سوی وجه الله کرد
تیره ابری رو به سوی ماه کرد
زد پره*بر وی خسان با طبل و کوس
چون به گرد شعله ی آتش مجوس
شد پر مرغان تیر تیزپر
چون سلیمان سایه گردانش به سر
جنبش جیش و غریو و هلهله
اوفکند اندر بیابان غلغله
هر چه بر وی سخت تر گشتی نبرد
رخ ز شوقش سرخ تر گشتی چو ورد
آری آری، عشق را اینست حال
چون شود نزدیک هنگام وصال
شیر حق با ذوالفقار حیدری
برد حمله بر جنود خیبری
از شرار تیغ او چون رستخیز
شد مجسم دوزخی دشت ستیز
بس که شد لبریز زاعوان یزید
شد خموش از نعره ی "هل من مزید"
کرد طومار اجل یکباره طی
صیحه ی مت یا عدوالله وی
تا نظر می برد چشم روزگار
بود دشتی پر حسین و ذوالفقار
تاختی هر سو گروه کفر کیش
میدویدی تیغ او صد گام پیش
رسته گفتی بر سر هر کافری
حیدری با ذوالفقار دیگری
بس که خون بارید زابر تیغ تیز
بر اجل ها بسته شد راه گریز
قدسیان بر حال او گریان همه
لب گزان ، انگشت بر دندان همه
کای دریغ این شاه که بی لشکر است
لب ز آبش خشک و و چشم از خون، تر است
ای دریغ این دست و ساعد کش به تیغ
ساربان خواهد بریدن بی دریغ
ای دریغ این سر، که با تیغ جفا
یک دم دیگر برندش از قفا
ای دریغ این تن که خواهد شد سحیق
آخر از سم ستور این فریق
ای دریغ این بانوان با شکوه
که بخواهند هشت سر در دشت و کوه
بخش
بعدی برنامه بر آستان اشک نقالی توسط مرشد میرزاعلی بود که به نقالی ماجرای عاشورا
پرداخت. سپس نادر بختیاری به شعرخوانی پرداخت:
سلام ای جاودان در یاد زینب
تمام معنی فریاد زینب
سلام اندوه گلها در تو خفته
سلام ای راز ای راز نهفته
سلام ای شورش روح خموشم
سلام ای خواهر غربت به دوشم
اسیر آه ای اسیر بی بهاری
امیر کاروان بردباری
تو خار چشم های تنگ بودی
که پرچم دار بعد از جنگ بودی
تو را در غربتت زنجیر کردند
تو را همسایه با شمشیر کردند
شبی آتش به نیزارت کشیدند
چو من در کوچه ها جارت کشیدند
تو دستان مرا بر سینه بستی
پلی بین من و آیینه بستی
تو یادم دادی از توفان بگویم
تو گفتی باید از ایمان برویم
تو گفتی محرم اندوه باشم
تو گفتی سخت همچون کوه باشم
تو گفتی خستگی شیون ندارد
تو گفتی عشق مرد و زن ندارد
نمی خواخهم دل من کوفه باشد
که بی زینب دلم از هم بپاشد
نمی خواهم دلی صد رنگ باشم
که بی زینب شریک سنگ باشم
مبادا آهت از غم باشد ای دل
شب و روزت محرم باشد ای دل
بیا ساقی به رغم اشک و ناله
نصیب امشب ما کن پیاله
ندارم سوسن و نسرین و لاله
فدای زینبم کن لامحاله
نباشد قابل او هستی من
بده ساقی دوای مستی من
ز می در جان من تاب و تب انداز
مرا هر دم بهیاد زینب انداز
که جز زینب دهد ذکر خدایم
وزین خودمحوری سازد جدایم
زنی می بینم از عزم و اراده
در آفاق مردی ایستاده
بدو می گویم ای در عشق زاده
تو را اکسیر بی باکی که داده
مس ما را به میل خود طلا کن
دل ما را به عشقت مبتلا کن
فاطمه
بیرامی نیز شاعر دیگری بود که در این برنامه خواند:
دوباره خاک مدینه پر از خدا شده بود
بقیع شاهد اسرار کربلا شده بود
بقیع ساکت و بی رهگذر از گذرش
دوباره محفل گرم بر و بیا شده بود
نشسته بود زنی روضه خوان زنی گریان
زنی مجلله که صاحب عزا شده بود
طنین خطبه زهراست در صلابت او
مرور خاطره تیغ لافتی شده بود
درست قصه از آنجات شروع شد که شبی
تمام کوفه به یکباره بی وفا شده بود
شکست آن همه پیمان و باورش سخت است
که دین معاوضه با کیسه طلا شده بود
رسید قصه به میدان جنگ آنجا که
نوای جن و ملک بعدک العفا شده شود
صدای گریه طفلی غریب می آمد
صدای گریه طفلی که بی صدا شده بود
نگاه آخر مولا به خیمه بود هنوز
که شعله راهی آغوش خیمه ها شده بود
غروب روز دهم رفت و کاروان هم رفت
اگر چه سخت ولی از پدر جدا شده بود
تنی که مانده به تف یا سری که رفته به نی
کدام اوج غم آل مصطفی شده بود
اگر چه خط به خط کربلا همه درد است
ولی امید فرج درد را دوا شده بود
خدا کند که هواخواه آسمان برسد
دعا کنید فقط صاحب الزمان برسد
حبیبی کسبی هم در ادامه برنامه غزلی را خواند که بر مزار حضرت رقیه (س) حک شده است:
آنکو در این مزارشریف آرمیده است
ام البکاء رقیه محنت کشیده است
این قبر کوچک است زآن طفل خردسال
کز دهر سالخورده بسی رنج دیده است
این جا زتاب غم دل زینب شداست آب
بس ناله ی یتیم برادر شنیده است
این جا زپا افتاده و اورا ربوده خاک
طفلی که روی خار مغیلان دویده است
یارب به جز رقیه کدامین یتیم را ربوده خاک
تسکین به دیدن از تن سربریده است
نازم به آنکه هستی خود داد و زخدای خود
تاروز ازل متاع شغاعت خریده است
تنها زمین نگشته عزا خانه ی حسین
پشت فلک هم ازغم آن شه خمیده است
برچیدنش محال بود تا ابد صغیر
سلطان عشق طرفه بساطی که چیده است
آخرین شاعری که در این محفل به شعرخوانی پرداخت علی عباسی بود:
از شور عزا شعور درآوردی
از ظلمت محض نور درآوردی
سوزاندی و سوختی و خورشید شدی
تا این که از تنور درآوردی
***
تفسیر عشق درس الفبای کربلاست
لب تشنه خضر در پی صحرای کربلاست
باز این چه شورش است که در خلق عالم و
نیل فرات تشنه موسای کربلاست
عیسی به عرش رفت و لی روضه خواند و گفت
عریان به روی خاک مسیحای کربلاست
باید علی شود زکریای کربلا
وقتی که روی نی سر یحیای کربلاست
مجنون کجاست تا که ببیند چه چشم ها
دنبال ردّ محمل لیلای کربلاست
بعد از گذشت این همه سال از شهادتش
خلقت هنوز مات معمّای کربلاست
ای با خبر ز سرّ معما ،شما بگو
ای روضه خوانِ ناحیه ،آقا ،شما بگو
آهی بکش، به باد بده دودمان ما
شعری بخوان که شعله بیفتد به جان ما
صمصام انتقام خدا صبرمان دهد
یک شب اگر شما بشوی روضه خوان ما
تاریخ را ورق بزن، از کربلا بگو
برگرد چارده سده پیش از زمان ما
این خون نوشته ای که تو خواندیش «ناحیه»
این بی کسی که باد فدایش کسان ما
این روضه های باز که با السلام هاش
لکنت گرفته است سراپا زبان ما
شأن نزول کیست که خون گریه می کنی؟
ای کاش کارد بگذرد از استخوان ما
ارباب مقتل، عازم آن سوی نیزه هاست
ای وای بر دلم... سندش روی نیزه هاست
آقا نوشته اند که جدت کفن نداشت
گیرم کفن نبود، چرا پیرهن نداشت!
از پایکوب اسب سواران شنیده ام
بردند روی نیزه، سری را که تن نداشت
پیچیده بود در خودش از آتش عطش
داغی که داشت در جگر خود، حسن نداشت
انگشتری که با خودش آورده بود کو؟
ای کاش هیچ وقت عقیق یمن نداشت
چشمی به چشم قاتل و چشمی به خیمه ها
همراه کاروان خود، ای کاش زن نداشت
حق با شماست، شام و سحر گریه می کنید
جای سرشک خون جگر، گریه می کنید
در ادامه این برنامه رسالت بوذری به خاطره گویی از سفر سوریه و بیان چند حدیث از اهل بیت علیهم السلام پرداخت. همچنین در این برنامه حاج محسن عرب خالقی به ذکر مصیبت و مداحی کریم اهل بیت علیهم السلام امام حسن مجتبی (ع) پرداخت. در پایان نیز مراسم قرعه کشی کمک هزینه عتبات عالیات انجام شد و یکی از حاضرین در مجلس به قید قرعه برنده این هدیه شد.