گفتوگو با حجتالاسلام دكتر منتظري مقدم
ضعفهاي خواص عصر امام حسين(ع)
پس از آن، سياستهاي مالياي كه در پيش گرفته شد، باعث شد مردم و بهويژه خواص، دنيازده شوند. لذا آنها عدالت اميرمؤمنان عليهالسلام را تحمل نكردند و جلوي حضرت ايستادند.
عقیق:يكي از پرسشهايي كه همواره مورد توجه پژوهشگران و تاريخنگاران بوده اين است كه چه شد كه جامعهاي كه پيامبر اكرم صلياللهعليهوالهوسلم، ۲۳ سال براي آن زحمت كشيده بود، به وضعيتي دچار شد كه پنجاه سال پس از رحلت ايشان، در مقابل امام حسين عليهالسلام قرار گرفتند؟ رهبرانقلاب دربارهي علت اين موضوع ميفرمايند: «بسياري از مسلمانانِ دوران اواخر شصت سالهي بعد از حادثهي هجرت - يعني پنجاه سالهي بعد از رحلت نبي مكرم - از حوادثي كه ميگذشت، تحليل درستي نداشتند. چون تحليل نداشتند، عكسالعمل نداشتند. لذا ميدان، باز بود جلوي كساني كه هر كاري ميخواستند، هر انحرافي كه در مسير امت اسلامي به وجود ميآوردند، كسي جلودارشان نباشد؛ ميكردند.» با حجتالاسلام دكتر حامد منتظري مقدم، عضو هيأت علمي مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني رحمةاللهعليه دربارهي علل و چگونگي انحراف در جامعهي اسلامي، به گفتوگو نشستيم.* يكي از موضوعاتي كه همواره بايد نسبت به آن هوشيار باشيم، موضوع انحراف از مسير حق و آرمانها است. سؤال اين است كه چگونه جامعهي اسلامي ممكن است دچار انحراف در آرمانها شود؟ابتدا بايد تعريفي از انحراف داشته باشيم. انحراف يعني عدول كردن و برگشتن. بهلحاظ مفهومشناسي، انحراف سه ويژگي دارد:۱. انحراف، در اصل لغت يعني «برگشت» از مسيري كه انسان ميپيموده است. البته اينجا برگشتن بهمعناي اين نيست كه ما در مسيري جلو ميرفتيم و حالا بياييم عقبتر، بلكه برگشتن يعني خارج شدن، دور شدن يا دوري كردن و بهعبارتي يعني زاويه گرفتن از مسير قبلي و ورود به مسير جديدي كه غير از مسير قبلي است.۲. انحراف از نظر لغوي ميتواند منفي يا مثبت باشد. اگر مسير قبلي اشتباه باشد، انحراف از آن مثبت است، اما اگر انسان در يك مسير درست حركت ميكند، انحراف از آن، منفي و گاه بسيار خطرناك است. البته در بيشتر كاربردها، انحراف مفهوم منفي دارد و مضمون آن، خارج شدن و دور شدن از مسير حق است.۳. شروع انحراف ميتواند از يك نقطهي كوچك باشد كه در اين حالت، تشخيص آن و نيز مانع شدن از آن بسيار دشوار است.من بحثم را ناظر به واقعهي عاشورا پيش ميبرم. امام حسين عليهالسلام وقتي قيام ميكند، در منزلگاه ذيحُسَم ميفرمايد: «أَلا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لا يُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ الْباطِلَ لا يُتَناهي عَنْهُ، لِيَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ في لِقاءِاللّهِ مُحِقًّا، فَإِنّي لا أَرَي الْمَوْتَ إِلاّ سَعادَةً وَ لاَ الْحَياةَ مَعَ الظّالِمينَ إِلاّ بَرَمًا.» (تاريخ الطبري، ج۵، ص۴۰۴)در آغاز سخن امام، عبارت «اَلا تَرَوْنَ» بهمعناي «آيا نميبينيد، مگر نميبينيد...» خيلي معنا دارد. معمولاً اين عبارت را در جايي ميگويند كه امري واضح و آشكار است و انتظار ميرود همه آن را ببينند، «اما نميبينند». حضرت ميفرمايد: مگر نميبينيد كه به حق عمل نميشود و از باطل اجتناب نميشود. ميفرمايد: بايد اين را بفهميد، ببينيد، چرا نميبينيد؟ حضرت ميفرمايد وقتي انحراف اين اندازه آشكار شد، اما باز ديده نشد، جا دارد كه انسان مؤمن حقجو، آرزوي لقاي الهي و مرگ داشته باشد.اينجا نكتهي بسيار دقيقي وجود دارد. چه ميشود كه انسان نميتواند امور واضح و آشكار را ببيند؟ پاسخ روشن است. انسان «نميخواهد» كه ببيند؛ يعني خودش را ميزند به «نديدن» و «ناديده گرفتن» و تغافل. چيزي كه در دنياي معاصر ما هم بهكرات اتفاق ميافتد. فجايع يمن، سوريه، عراق يا فاجعهي منا را واقعاً نميشود نديد، اما بعضيها خودشان را به نديدن ميزنند.با اين مقدمه، برميگردم به سؤال شما كه چرا انحراف به وجود ميآيد؟ عوامل انحراف چيست؟ به نظر ميرسد كه انحراف از حق، عوامل متعددي دارد. در يك نگاه تحليلي، ميتوان سه عامل را بسيار مهم دانست:۱. ضعف بينش: نشناختن حق. انحراف گاه بهسبب ضعف تحليل و ضعف تشخيص حق از باطل است؛ مخصوصاً در جاهايي كه تشخيص حق دشوار ميشود؛ يعني در شرايط فتنه كه باطل شبيه حق ميشود. گاهي نيز بهسبب اين است كه انسان با توجه به اينكه كسي قبلاً در مسير حق بوده، بدون توجه به اينكه آن شخص حالا از حق انحراف پيدا كرده است، به گذشتهي او تكيه ميكند و آن شخص را معيار حق قرار ميدهد و دنبال او ميرود و از مسير حق منحرف ميشود. اميرالمؤمنين علي عليهالسلام ميفرمايد: «انَّ الحَقَّ لا يعرَفُ بِالرِّجَالِ؛ اِعرِفِ الحَقَّ، تَعرِف أهلَهُ» : حق با انسانها شناخته نميشود، حق را بشناس تا اهلش را نيز بشناسي. (طبرسي، تفسير مجمعالبيان، ج۴، ص۱۴۶)در حادثهي عاشورا كساني كه از امام دعوت كردند، در نامههايشان نوشته بودند: شما بياييد و امامت و هدايت ما را برعهده بگيريد. بعداً با نمايندهي امام، مسلمبنعقيل، بيعت كردند. اما چه شد كه از مسير حق و اهلبيت پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم انحراف پيدا كردند؟ آيا آنها نميدانستند كه حق با سيدالشهداست؟ قطعاً بسياري از آنها، هم امام حسين عليهالسلام را ميشناختند و هم ميدانستند كه جدا شدن از او انحراف است. پس عوامل ديگري در موضوع دخالت داشته است.آنها كه مقابل امام حسين عليهالسلام قرار گرفتند، بيشترشان امام حسين را خوب ميشناختند و همانطور كه گفتيم، حتي به سطحي از علاقهمندي به سيدالشهدا نيز رسيده بودند. فرزدق به خود سيدالشهدا عرض ميكند: «قلوب الناس معك و اسيافهم عليك»؛ قلبهايشان همراه توست، اما شمشيرهايشان برضد توست. در سپاه كوفه، بعضي دعا ميكردند كه خدايا خودت حسينبنعلي را نصرت كن. عصر عاشورا آمدند و شروع كردند به غارت زيورآلات زنان اهلبيت عليهمالسلام.۲. ضعف انگيزش: باور نكردن جايگاه حق. پيروي از حق و حقيقت فقط با شناخت حاصل نميشود، بلكه بايد آن را باور كنيم؛ يعني بايد ايمان داشته باشيم به اينكه براي رسيدن به سعادت دنيا و آخرت بايد از حق پيروي كنيم. اگر اين ايمان وجود نداشته باشد، باز انحراف از حق ايجاد ميشود. وقتي حوادث عاشورا را مطالعه ميكنيم، قرايني مييابيم كه اينهايي كه منحرف شدند و در برابر سيدالشهدا قرار گرفتند، حتي به سطحي از علاقهمندي و احتمالاً باور به سيدالشهدا نيز رسيده بودند، اما اين علاقهمندي و ايمانشان به سيدالشهدا تحتالشعاع عواملي ديگر قرار گرفت و باعث شد نتوانند در دوراهي بسيار سخت انتخاب ميان اردوگاه حسين و اردوگاه يزيد، حق يعني حسين عليهالسلام را برگزينند.۳. دنياگرايي و محاسبهي دنيوي. گاهي انسان هم حق را ميشناسد و هم به آن باور و علاقه دارد، اما علاقه به دنيا هم دارد؛ يعني به چرب و نرم دنيا عادت كرده و دنيازده و اسير جذابيتهاي ظاهري باطل شده است. اين خودش عامل بسيار مهمي است كه باعث ميشود انسان از مسير حق منحرف شود. گاهي اينگونه هم نيست كه انسان اسير دنيا شود، اما ميبيند مسير حق بسيار دشوار و پرهزينه است. محاسبه ميكند كه براي ماندن زير پرچم حق، خيلي بايد دردسر بكشد و هزينه بدهد.امام حسين عليهالسلام در بيانات خودش دقيقاً اين دنياگرايي و اين نحوهي محاسبه را بيان فرموده است: «اِنَّ النّاسَ عَبيدُ الدُّنْيا وَ الدِّينُ لَعْقٌ عَلى اَلْسِنَتِهِمْ يَحوطونَهُ ما دَرَّتْ مَعائِشُهُمْ فَاِذا مُحِّصوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّيّانونَ» : مردم بندهي دنيايند و دين، جز ليسهاي بر زبانشان نيست، اما زماني كه آزمون سخت پيش آيد، دينداران اندكاند. (ابنشعبه حراني، تحفالعقول، ص۲۴۵) كاري كه امام حسين عليهالسلام ميكند، اين است كه در چنين شرايطي الگو ميدهد و راه را نشان ميدهد.* بعد از وفات پيامبر چه اتفاقاتي در جامعهي اسلامي افتاد كه پنجاه سال پس از آن، مردم در مقابل امام حسين عليهالسلام قرار گرفتند؟سرآغاز انحراف به نظر بنده، انحراف در اين نگرش بنيادين اسلامي بود كه «النَّبِي أَوْلي بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِم». در سقيفه اصلاً دنبال اين نبودند كه ببينند پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم براي آيندهي اسلام چه فرموده است. يعني حتي از خودشان سؤال نكردند. در نتيجه، فرمان رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلم دربارهي ولايت اهلبيت عليهمالسلام بر زمين ماند.پس از آن، سياستهاي مالياي كه در پيش گرفته شد، باعث شد مردم و بهويژه خواص، دنيازده شوند. لذا آنها عدالت اميرمؤمنان عليهالسلام را تحمل نكردند و جلوي حضرت ايستادند. سياستهاي خلفا باعث ايجاد شكاف طبقاتي عظيم (فاصلهي دريافتي از بيتالمال گاه شصت به يك بود) و نيز باعث ايجاد اشرافيگري و اشرافينگري در جامعه شد. اين اشرافيگري و اشرافينگري بستر يك انحراف بزرگ در نظام سياسي دنياي اسلام شد و سبب شد تا خلافت به پادشاهي و ملوكيت تبديل شود. اين نظام جديد، مختصاتي كاملاً متعارض با بنيادهاي اسلامي داشت كه ما اينها را در كتاب «اميرالمؤمنين و ملك؛ دو واژه و دو فرهنگ» آوردهايم.صرفنظر از بُعد سياسي، از نظر تربيتي، جامعه با ركود تربيتي مواجه شد و حتي به قهقرا و جاهليت بازگشت. لذا اميرالمؤمنين وقتي به خلافت رسيد، فرمود: الآن زمانهي ما مانند زمانهي بعثت رسول خداست. بهدنبال فتوحات اسلامي، منابع درآمد مردم زياد شد. نياز بود كه مردم با تربيت ديني بياموزند كه چگونه بايد از نعمات دنيا درست استفاده كنند، اما چنين تربيتي در كار نبود و انسانها تبديل شدند به «عبيدالدنيا». وقتي عبيدالدنيا شدند، خيلي راحت جلوي امام حسين عليهالسلام قرار گرفتند. اينجا نكتههاي عبرتآموز بسيار مهمي هست.اولاً آنها كه مقابل امام حسين عليهالسلام قرار گرفتند، بيشترشان امام حسين را خوب ميشناختند و همانطور كه گفتيم، حتي به سطحي از علاقهمندي به سيدالشهدا نيز رسيده بودند. فرزدق به خود سيدالشهدا عرض ميكند: «قلوب الناس معك و اسيافهم عليك»؛ قلبهايشان همراه توست، اما شمشيرهايشان برضد توست. در سپاه كوفه، بعضي دعا ميكردند كه خدايا خودت حسينبنعلي را نصرت كن. عصر عاشورا آمدند و شروع كردند به غارت زيورآلات زنان اهلبيت عليهمالسلام. ديدند يكي از اينها دارد از دست دختربچهاي چيزي را درميآورد و در همان حال، گريه هم ميكند. گفتند چرا گريه ميكني؟ گفت چرا گريه نكنم؟ دارم دختر رسول خدا را غارت ميكنم! گفتند خب غارت نكن. گفت اگر من نكنم، بقيه ميآيند. يعني آنها از نظر شناخت و باور و حتي از نظر قلبي مشكلي نداشتند، اما بندهي دنيا شده بودند. اين خيلي عبرتآموز است كه كسي كه دنياگرا شد، گاه مقابل حقي ميايستد كه آن را كاملاً ميشناسد و حتي به آن علاقهمند است.ثانياً بنا به گزارش قطعي تاريخ، آنها كه در كربلا به هواي دنيا آمدند، چيز چنداني نصيبشان نشد. جوايزي كه دريافت كردند بسيار ناچيز بود و اموالي كه غارت كردند در مقايسه با آن تعداد فراواني كه داشتند، چيزي نبود. اين عبرت بزرگي است؛ يعني اگر كسي براي رسيدن به دنيا يا براي حفظ دنيا، از حق انحراف پيدا كرد و حق را ناديده گرفت، از دنيا هم چيزي نصيبش نميشود.* رهبر معظم انقلاب در يكي از سخنرانيهاي خود فرمودند بعد از رحلت پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم، جامعهي اسلامي دچار انحرافاتي شد؛ بهشكلي كه از ريل و مسير خود خارج شد. روشهاي حكومتداري و تبليغي معاويه چگونه موجب آلوده شدن برخي خواص شد؟يكي از مهمترين اقدامات معاويه و ديگر امويان و حتي پس از آنها عباسيان، همين بود كه نگذارند اهلبيت عليهمالسلام و راه آنها مشخص باشد و سعي ميكردند حركت عمومي مردم جداي از مسير اهلبيت عليهمالسلام باشد. عباسيان هم با آنكه پيش از قدرت با علويان متحد بودند، اما پس از كسب قدرت، از جانب علويان احساس خطر كردند و در برخورد با علي و اهلبيت عليهمالسلام، راه خصومت را پيش گرفتند.اما روشهاي معاويه در آلوده كردن خواص قابل توجه است. معاويه در تقابل با جبههي حق، هم برخورد قهرآميز و جنگ سخت داشت و هم بهاصطلاح امروزي، جنگ نرم. جنگ سخت معاويه محدود به صفين نميشود. پس از صفين هم او غارتگريهاي فراواني داشت (كه كتاب تاريخي «الغارات» دربارهي همين موضوع است). اين برخوردهاي خشن در ترساندن برخي خواص، كه نميخواستند زندگي آرام خود را از دست بدهند، بيتأثير نبود.سياستهاي مالياي كه در پيش گرفته شد، باعث شد مردم و بهويژه خواص، دنيازده شوند. لذا آنها عدالت اميرمؤمنان عليهالسلام را تحمل نكردند و جلوي حضرت ايستادند. سياستهاي خلفا باعث ايجاد شكاف طبقاتي عظيم (فاصلهي دريافتي از بيتالمال گاه شصت به يك بود) و نيز باعث ايجاد اشرافيگري و اشرافينگري در جامعه شد. اين اشرافيگري و اشرافينگري بستر يك انحراف بزرگ در نظام سياسي دنياي اسلام شد.اما اقدامات نرم معاويه ابعاد بسيار گستردهاي داشت؛ از قرآن به نيزه كردن گرفته تا تخريب شخصيت اهلبيت عليهمالسلام و دادن رشوه به خواص. گزارش جالبي وجود دارد كه امام علي عليهالسلام از مالكاشتر ميپرسد مردم چرا بهسمت معاويه ميروند؟ ميدانند كه ما برحقيم. پس چرا ما را رها ميكنند و بهسمت معاويه ميروند؟ مالك عرض ميكند چون او به اشراف و بزرگان قبايل اموال فراوان ميدهد.علاوه بر اينها، بخش مهمي از موفقيت معاويه در منحرف كردن خواص به اين بازميگشت كه او خود را به ظواهر دين ملتزم نشان ميداد. شافعي در كتاب «الامّ» مينويسد: زماني معاويه به مدينه آمد و در مدينه نماز خواند و در نماز خود، «بسم الله الرحمن الرحيم» را از قرائت نمازش حذف كرد و هنگام سجده و برپاخواستن تكبير نگفت. مردم به او اعتراض كردند كه «از نمازت دزديدي». طبق اين گزارش، معاويه نمازش را اعاده كرد (شافعي، ۱۴۰۰ق، ج۱، ص۱۳۰). يعني معاويه به ظواهر دين عمل ميكرد و اين، نقطهي اختلاف ميان معاويه و يزيد بود. يزيد متجاهر به فسق بود، اما معاويه ظواهر را رعايت ميكرد. لذا خواص كه خود آلوده به دنيا شده بودند و حال اعتراض به معاويه را نداشتند، وقتي ميديدند معاويه ظواهر دين را رعايت ميكند، «خودفريبي» ميكردند كه دارد به دين عمل ميشود. اين خودفريبي هم يكي از نقاط مهم در انحراف خواص است.* اگر بخواهيم عملكرد معاويه را بهطور دقيقتر بررسي كنيم، دستگاههاي جريانساز و رسانهاي وي چگونه انحراف را در جامعه تئوريزه ميكردند؟معاويه شخصيت پيچيدهاي داشت. از زواياي مختلف ميشود دربارهي او بحث كرد. اگر بخواهيم با توجه به عملكرد وي بحث كنيم، بايد بگوييم معاويه اولاً بسيار اقتدارگرا و سلطهجو بود. لذا از به راه انداختن شديدترين نبرد داخلي در دنياي اسلام (جنگ صفين) ابايي نكرد. اين جنگ صدمات بسياري به امت اسلام وارد كرد.ثانياً بسيار متظاهر به دين بود. او سعي ميكرد خود را پايبند به اسلام معرفي كند. البته ميدانيم كه اين فقط تظاهر بود. گزارشي وجود دارد كه در يك گفتوگوي محرمانهي دونفره، مغيره به معاويه سفارش ميكند كه با بنيهاشم درست رفتار كند، اما معاويه اين سفارش را رد ميكند و خشم خود را از اينكه روزانه پنجبار در اذان گفته ميشود «أشهد أن محمداً رسولالله» اظهار و تصريح ميكند: «لا واللّه الّا دفنا دفنا» : به خدا سوگند، نيست مگر دفن كردن و دفن كردن. (زبيربنبكار، الاخبارالموفقيات، ص۵۷۷ و مسعودي، مروجالذهب، ج۳، ص۴۵۴)ثالثاً معاويه به افكار عمومي بسيار توجه داشت و سعي ميكرد اقدامات خود را نزد افكار عمومي مشروع جلوه دهد. مثلا پس از شهادت عمار ياسر در جنگ صفين به دست سپاه شام، مردم به اين حديث نبوي توجه پيدا كردند كه حضرت به عمار فرموده بود كه تو را گروه ستمگري خواهد كشت. به معاويه خبر دادند كه اينطور شده است و مردم براساس حديث رسول خدا، قتل عمار به دست شاميان را دال بر حقانيت علي عليهالسلام دانستهاند. اينجا معاويه به اطرافيانش گفت برويد بگوييد كسي كه عمار را به اين ميدان آورده، او را به قتل رسانده است.همچنين معاويه به احاديثي از رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلم استناد ميكرد كه در آنها روش حكومتي او (ملوكيت و پادشاهي) پيشبيني شده بود. البته او در اينجا از پيشبيني وقوع يك امر استفاده ميكرد كه آن امر، مشروع و بر حق است. بهعلاوه راوياني داشت كه براساس تفكرات او، به جعل گستردهي حديث ميپرداختند. مثل اين حديث ادعايي و دروغين كه «يبعَثُ معاويه و عليه رداء من نور» : معاويه در قيامت برانگيخته ميشود، درحاليكه بر او ردايي از نور خواهد بود.اقدام ديگر معاويه در توجيه افكار عمومي مسلمانان، ترويج انديشهي تخديري «جبر» بود. اين انديشه ميگفت انسانها در برابر اراده و قضاوقدر الهي مجبورند؛ بهگونهاي كه «نه اختياري از خود دارند و نه مسئوليتي». پيداست كه اين انديشه، جامعه را به ركود، بياعتنايي، ظلمپذيري و فساد ميكشاند و ميتواند خيلي راحت آنها را در مسير باطل و انحراف قرار دهد. همين الآن هم ميبينيم كه مفتيان سعودي در توجيه فاجعهي منا، به همين انديشه تمسك ميكنند و ميگويند قضاوقدر الهي است!* چرا مردم زمان سيدالشهدا دچار ضعف در تحليل سياسي بودند، بهطوريكه تن به حكومت كسي چون يزيد دادند و در مقابل سيدالشهدا عليهالسلام قرار گرفتند؟مهمترين عنصر براي ارائهي تحليل درست از مسائل، «آگاهي» است. متأسفانه پس از رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلم، جامعه از اهلبيت عليهمالسلام كه منبع آگاهي بودند، دور نگه داشته شدند؛ با اين شعار كه قرآن ما را بس است (حسبُنا كتاب الله)، درحاليكه رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلم فرموده بود: «كتاب الله و عترتي».ما الآن در جمهوري اسلامي، از نعمت وجود رهبر فرزانهاي برخورداريم كه پيوسته همگان را دعوت ميكند به تدبر، تعقل و تحليل و فهم صحيح امور. دعوت اسلام و مكتب اهلبيت عليهمالسلام هم همين است، اما متأسفانه در تاريخ اسلام، سياستهاي فرهنگي خلفا و حاكمان دقيقاً نقطهي مقابل اين دعوت بود و باعث شد امت اسلام از تعقل، تحليل و درك صحيح تحولات عاجز باشند.مهمترين عنصر براي ارائهي تحليل درست از مسائل، «آگاهي» است. متأسفانه پس از رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلم، جامعه از اهلبيت عليهمالسلام كه منبع آگاهي بودند، دور نگه داشته شدند؛ با اين شعار كه قرآن ما را بس است (حسبُنا كتاب الله)، درحاليكه رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلم فرموده بود: «كتاب الله و عترتي».ما در جامعهي اسلامي، از صدر تا همين الآن، هم با «ضعف تحليل» مواجه هستيم و هم با «فقدان تحليل». اين خودش عوامل متعددي دارد. يكي همان انديشهي جبر بود كه عرض شد. انديشهي جبر جامعه را دعوت ميكند به پذيرش «هرآنچه اتفاق ميافتد». لذا افراد جامعه اصلاً تحليل نميكنند كه يزيد چهكسي است؟ و من بر چه اساسي بايد ولايت يزيد را بپذيرم؟ امام حسين عليهالسلام در همينجا شروع كرد به روشنگري و فرمود وقتي «مثل يزيد» فرمانرواي امت اسلام شد، بايد فاتحهي اسلام را خواند: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيدَ.» (ابناعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۷). اين تحليل خيلي عميقي است: اگر مثل يزيد حاكم مسلمانان باشد، بايد فاتحهي اسلام را خواند. اما متأسفانه جامعه با اين تحليل بسيار عميق و دقيق و درست، خيلي خيلي فاصله داشت.* خواص جامعهي زمان سيدالشهدا صلياللهعليهوآلهوسلم چرا نتوانستند آنگونه كه بايد در جامعه بصيرتزايي كنند؟ خواص اين زمان داراي چه اشكالات و اشتباهاتي بودند؟صرفنظر از بحث شناخت و آگاهي كه قبلاً عرض شد، بصيرت بخشيدن به ديگران نيازمند شجاعت است. كسي كه ميخواهد بصيرت بدهد، بايد شجاع باشد و پاي دشواريها و خطرات و تهديدهاي آن بايستد. دنياگرايي و روحيهي اشرافي كه پس از رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلم در امت اسلام عموماً و در بين خواص خصوصاً به وجود آمد، باعث شد آن شجاعت از ايشان سلب شود و آنها جرئت و جسارت لازم براي پايداري در راه حق را از دست بدهند.ببينيد ايستادگي در راه حق دشوار است، اما لزوماً معنايش اين نيست كه هركس در راه حق ايستاد، كشته خواهد شد و از هستي ساقط ميشود. اگر خواص با بصيرت عمل كنند و بصيرتزايي كنند، همگان را به منافع حق فرابخوانند و در قول و عمل پاي حق بايستند، جبههي حق تقويت ميشود و پيروزي اين جبهه دور از دسترس نيست. خداوند در قرآن ميفرمايد: «كمْ مِنْ فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كثيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرين» (بقره: ۲۴۹). نمونههاي تاريخي اين پيروزيها هم بسيار فراوان است: از صدر اسلام، از بدر گرفته تا فتح مكه و جمل و نهروان تا فتح خرمشهر در دفاع مقدس خودمان. اين زماني است كه خواص درست عمل كنند، اما آنجا كه خواص نه خود بصيرت داشته باشند و نه بصيرتزايي كنند، جبههي حق ضعيف ميشود و افرادي كه در اين جبهه هستند به وضعيتهاي بد گرفتار ميشوند.* براي اينكه جامعهي اكنون ما دچار انحرافات صدر اسلام نشود، چه اقداماتي بايد انجام شود؟من فكر ميكنم در چارچوب عوامل انحراف كه قبلاً بحث شد، بايد بهطور مداوم نگرش و رفتار آحاد جامعه حفاظت و نگهباني شود. بايد بهطور مداوم، هم از زمينههاي شناختي و هم از زمينههاي انگيزشي جامعه مراقبت كنيم، پيوسته شناخت جامعه را از حق و باطل ارتقا دهيم و ايمان جامعه را به اينكه «حق ماندگار است و ماندن در راه حق، مايهي رستگاري است» ارتقا دهيم.گام بعدي اين است كه روش درست بهرهمندي جامعه از نعمات دنيوي را به آنان بياموزيم؛ بهگونهاي كه بدون دنيازده شدن، بتوانند رفاه هم داشته باشند. حسابگريهاي دنياگرايانه را به حسابگريهاي واقعبينانهتري كه به حيات اخروي انسان نيز توجه دارد، تعميق دهيم. عاشورا بهترين فرصت است كه نگرش خودمان و افراد جامعه را بهويژه دربارهي مسئلهي «مرگ و زندگي» ارتقا و رشد دهيم. سخن بسيار جالبي را يكي از فرماندهان عراقي پس از حضور مؤثر سردار حاج قاسم سليماني بيان كرد. او گفت سردار سليماني به ما آموخت كه از مرگ نهراسيم. ببينيد اين خيلي مهم است. وقتي اينها فهميدند كه از مرگ نبايد هراسيد، آنوقت شروع كردند به ايستادگي و همين باعث شد كه از بين نروند.امام حسين خطاب به چند كوفي كه براي پيوستن به ايشان آمده بودند، فرمود: «أما و الله! اني لأرجو أن يكون خيرا ما أراد الله بنا، قتلنا أم ظفرنا» : هرچه باشد، كشته شدن يا پيروزي، براي ما خير خواهد بود. (تاريخالطبري، ج۵، ص۴۰۵) اين درس امام حسين عليهالسلام به همهي انسانهاست. اين نگرش، همان نگرش قرآني «احديالحسنيين» است (توبه: ۵۲).در تاريخ عبرتهاي عجيبي هست از كساني كه هموغمشان منافع دنيوي بود و به بدترين ذلت گرفتار شدند؛ نه در گذشتههاي دور، بلكه در دوران خودمان. قذافي و صدام نمونههاي بسيار آشكاري هستند. سخن آخر اينكه تصحيح نگرش ما به مرگ و زندگي و تصحيح نگرش ما به دنيا و آخرت، ما را آماده ميكند براي فهم بزرگترين پيام عاشورا كه ذلتناپذيري است: «هيهات منا الذله!» (طبرسي، الاحتجاج، ج۲، ص۲۵)، «هيهات منا الدّنيه...» (ابنعساكر، تاريخ مدينه دمشق، ج۱۴، ص۲۱۹). اين پيام براي ما حياتبخش است.منبع:حج211008