۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۳۹ : ۰۰
1
حسین، راه نجات از هجوم طوفانهاست
حسین، ساحل آرامش پریشانهاست
فقط نه محرم درد دل مسلمانهاست
حسین، سنگ صبور تمام انسانهاست
طبیب عشق مسیحا دم است از ذکرش
فدای درد کسی که دلیل درمانهاست
کسی که تشنهی او ماندهاند دریاها
کسی که حسرت جاری... امام بارانهاست
نبود و نیست کسی مثل او که خون خداست
وجود نامی او افتخار دورانهاست
«هزار دشمنم ار میکنند قصد هلاک»
خوشم به بودن مردی که مرد میدانهاست
مرا برای رسیدن، به پا نیازی نیست
که بای بسمل این روضه، ختم عرفانهاست
سیاهپوش محرّم، همیشه زنده دل است
عزا و اشک حسینی، طراوت جانهاست
بگو به مدعیانی که عشق را کشتند
بهار، منتقم ظلمت زمستانهاست
2
سال تا سال اگر یاد تو را کم داریم
باز خوب است که یک ماه محرّم داریم
باز خوب است غمت هست وگرنه با ما
غم صاحب نفسی نیست، اگر هم داریم
غم ما پیش غمت، قطرهای از دریاهاست
شرممان باد که خیر سرمان غم داریم
نسب از کوفهی نامرد نداریم، ولی
خوی کوفی عوضش قدر مسلّم داریم
عهد بستیم و شکستیم ولی با این حال
ما فقط باز تو را همدم و محرم داریم
3
عقل، سرگشته و حیران معمّای حسین
نرسد دست تخیّل به بلندای حسین
گره از بغض کسی وا نشود جز با اشک
اشک حلّال معمّاست، معمّای حسین
بهتر از آب حیات است، بپرسید از خضر
اشک هر کس که رسیده است به امضای حسین
من که مشهور به آزادگیام، مفتخرم
که شده زندگیام نذر تمنّای حسین
نیست بر لوح دلم جز الف قامت او
بر زبانم نرود غیر الفبای حسین
دل من وقف حسین است، حسینیهی اوست
نگرفته است و نگیرد احدی جای حسین
چشم تا روشن از این است که او را دیده است
پس چرا باز شود جز به تماشای حسین؟!
جان و مال و پدر و مادرمان، قربانش
هر چه داریم و نداریم، گوارای حسین
«عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد»
عشق، هفتاد و دو مرد است که همپای حسین...
::
شعر عاجزتر از آن است که قادر باشد
اندکی فهم کند معنی والای حسین
4
اهل هیات خوب میفهمند حال خوب را
فرق بین اشک خوب و اشک نامرغوب را
یازده ماهی به امّید محرّم زندهاند
عاشقند از کل سال این ماه شهرآشوب را
هیچ ترتیبی و آدابی ندارد اشکشان
بغض بر هم میزند هر شیوه و اسلوب را
تن، سیاه از داغ دل، دلهایشان غرقاب خون
همچنان آتش که سوازنده است جان چوب را
صبرشان کم نیست امّا داغ از آن سرتر است
بسته حتّی دست صبر و طاقت ایّوب را
شور میگیرند و میچرخند و بر سر میزنند
آه تا مداحها آن نوحهی سرکوب را...
هر کسی یک گوشه چون پروانه، مستی میکند
شمع هم گِردش ندیده این همه مجذوب را
تکیهها مثل کلیسا از مسیحیها پر است
تازه میفهمند گویا معنی مصلوب را
دست خالی از در هیات کسی بیرون نرفت
میدهد ارباب وقتی حاجت مطلوب را
5
سرودهایم به عشقت اگرچه دفترها
هنوز مانده که درکت کنند باورها
به رغم قدّ بلندش، هنور کوتاه است
نمیرسند به پایت، خیال منبرها
عجیب نیست بگوییم دین نیاوردند،
مگر به دیدن اعجاز تو پیمبرها
شهادت تو برای همیشه ثابت کرد
که بد به خون خدا تشنهاند خنجرها
به حیرت است از این ذبح، هر چه ابراهیم
ز شیرخوار تو شرمندهاند هاجرها
شکست داده قمار تو پاکبازان را
ندیدهاند شبیه تو را قلندرها
به لطف ساقی تو، بعد یوسف و هابیل
دوباره یافتهاند آبرو برادرها
وجودِ هر که تو را درک میکند خوشبوست
معطّرند از آن مشک و یاس و عنبرها
و آب با نفست میشود شراب طهور
خرابِ چایی هیات کجا و ساغرها؟
6
عشق هر قدر هم آسان بشود، سختتر است
هر چه از وسعت آن شرح شود مختصر است
روی منبر، دم از ایثار زدن، کاری نیست
که عمل کردن و برخاستن از جا هنر است
روی گلگون تو ای عقل کجا، عشق کجا؟
سرخی عشق فقط سرخی خون جگر است
«عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد»
که فقط اوست که از عشق و بلا با خبر است
او، حسین است که عالم همه دیوانهی اوست
عقل از روز ازل در پی او دربهدر است
نامه دادند «بیا»... آمد و او را کشتند
خطّ این قوم همانقدر که زیباست، شر است
مانده سرگشتهی قربان شدنش ابراهیم
تیغ این بار سر از هر چه پسر با پدر است...
عشق، هفتاد و دو امضا شده با خون خدا
عشق از بعد حسین است اگر مفتخر است
7
میشود ممکن و میسر کرد، هر چه ناممکن است را با عشق
«که یکی هست و هیچ نیست جز او»، نیست همتای عشق، الا عشق
شرق تا غرب، زیر سیطرهاش، مُلک فرمانرواییاش دلهاست
افتخار تماممان این است، همگی بنده، حکم فرما، عشق
تا زمانی که عشق، ارباب است، خواهش از غیر عشق، جایز نیست
ناامیدی کجا و عشق کجا؟ به کسی خیر گفته آیا عشق؟
لطف او سفرهایست گسترده، هرکسی طالب است بسمالله
«ما گدایان خیل سلطانیم»، نیست غیر از حسین، ما را عشق
سالها پیش، آسمان او، قدر هفتاد و چند اقیانوس
روی صحرای کربلا بارید، تا شکفت از زمین آنجا، عشق
بعد از آن روز، هر کسی هر جا، تا که با یاد عشق میبارد
هر چه هم سنگ، آخرش یک شب، میشود در دلش شکوفا عشق
طبق جغرافیای عرفانی، کربلا جاری است در دنیا
تا که هر روز، روز عاشوراست، نشود از زمانه منها عشق
هر چه گوییم و گفتهاند کم است، مانده تا حق او ادا بشود
خط پایانی غزل اینجاست، خط پایان ندارد امّا عشق
منبع:فارس