۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۴۰ : ۰۲
*یک دلیل عمده اتفاقات مصیبتبار عاشورا
جریان کربلا و اتّفاقات مصیبتبار عاشورا، دو دلیل عمده دارد که یکی از آن دلایل، این است: مردم باور به اینکه باید امّت باشند، نداشتند و اصلاً انحراف از همین جا شروع میشود.
وقتی باور نکنند که امّت هستند، معلوم است امام به عنوان امام نخواهد بود. البته این، عندالنّاس است، نه عندالله. و نهایتاً در باب حکومت، نگاه مردم به خلافت است. وقتی عنوان خلافت پیش آمد، عنوان رأی است - که البته در آنجا هم رأی بما هو رأی نبود - و آنجاست که عنوان خطا و صحّت در آزمون خلفا مطرح است.
وقتی امامت را از ناحیه خدا ندانستند، معلوم است که حکومت حتّی از مسیر خودش خارج میشود و از آن ولایتالله «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا» بیرون میرود.
إنشاءالله در جلسه آینده بیان میکنم که جریان عاشورا چگونه به وجود آمد و تاریخ کربلا چه بود، قصّه از کجا شروع شد، چه کسی نامه داد، نامهها چه بود و ادراکات نسبت به این نامهها چه بود؟ آیا در نامهها گفتند: حضرت، امام است. یا فقط به این نتیجه رسیدند که فرزند رسول الله است. اینها نکات ظریفی است که باید دقّت شود.
باور به این که امام باید باشد و ولایتالله از ناحیه امام است، با جریان سقیفه از بین رفت. لذا تصوّر شد که دین بما هو دین، صلاه، صوم، زکات، خمس و بالنّهایه برای تحقّق اینها (نه همیشه)، جهاد است. لذا در این مطلب مهم دقّت نکردند. همه این مطالب به یک شرط است و آن هم وجود امام است.
*ستونهای پنجگانه اسلام
این روایت را خیلی شنیدید ولی ادامهای دارد که بسیار عجیب است و کمتر تبیین شده است. اتّفاقاً این روایت در اصول کافی است، مرحوم آیت حقّ، کلینی عظیمالشّأن این روایت را آوردند و سلسله سند آن هم غوغاست. مستندات این روایت از باب رجالی و درایه، قوی است. طبق نظر بزرگانی چون آیتالله تستری(صاحب قاموس الرجال)، امامالمسلمین(مدّ ظلّه العالی) (صاحب اربعه علم الرجال که ایشان در علم رجال، عجیب تسلّط دارند) و آیتالله العظمی خوئی که در کتب رجالی خود بیان کردند، تمام سندهای این روایت عالی است. نهایتاً به این میرسد که وجود مقدّس امام باقر(ع) میفرمایند: «بُنِیَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسٍ»، بنای اسلام بر پنج چیز است. در یک روایت دیگری هم عنوان «عَلَى خَمْسَةِ أَشْیَاء» است.
«الصَّلَاةِ وَ الزَّکَاةِ وَ الْحَجِّ وَ الصَّوْمِ وَ الْوَلَایَةِ»، نماز، روزه، حجّ، زکات و ولایت.
*ولایت؛ کلید اصول دین
زراره، راوی این روایت است. او از اصحاب هم امام باقر و هم امام صادق، باقرین صادقین(عما) است. عرضه میدارد: «قَالَ زُرَارَةُ فَأَیُّ ذَلِکَ أَفْضَلُ»، کدام یک از این پنج موردی که فرمودید، افضل است؛ یعنی آنهای دیگر هم فضیلت دارد و عالی است، امّا اعلای این عالیها کدام است؟
«فَقَالَ الْوَلَایَةُ أَفْضَلُهُنَّ»، حضرت فرمودند: ولایت، افضل است.
بعد خود حضرت توضیح میدهند که بیان کردم این قسمت کمتر بیان شده است. میفرمایند: «لِأَنَّهَا مِفْتَاحُهُنَّ وَ الْوَالِی هُوَ الدَّلِیلُ عَلَیْهِن». ولایت، برتر است. دلیلش را هم خود حضرت میفرمایند. در ابتدای سخن خود، «لام» را بر سر «إنّ» که تحقیقیّه است، میآورند. «لام»، حرف است و حرف هم کلمه است (کلمه، اسم است و فعل است و حرف). گاهی یک کلمه، معانی مختلفی دارد، «کلمة واحدة تدلّ علی معانٍ مختلفة». حال، یکی از معانی لام، تعلیق است، یکی تبشیر است، یکی انکار است و یکی تحقیق است؛ یعنی محقّقاً. «إنّ» هم یعنی تحقیقاً.
حال، اگر لام را لام تحقیقیّه و تعلیقیّه معنا کنیم و بخواهیم آن را با «إنّ» که در کنارش آمده، معنی کنیم؛ یعنی میشود: متعلّق است به اینکه حتمی و حتمی است. به یک معنی دیگر، یعنی محقّق است، تحقیقاً. یا تحقیقاً محقّق است که همه یک معنا میدهد. که چه؟ به تعبیر عامیانه خودمان یعنی صددرصد.
لذا حضرت میفرمایند: صددرصد کلید همه اینها ولایت است. بدون ولایت، اصلاً فرایضی چون نماز، روزه، حجّ و زکات را نمیتوانی انجام دهی.
شاید کسی بگوید: یعنی چه نمیتوانم نماز بخوانم؟! من بدون ولایت هم نماز میخوانم! سه رکعت نماز مغرب میخوانم قربت الی الله، الله اکبر ...، یعنی چه؟! نوع نماز خواندن را هم برای من گفتند و تعریف کردند. میدانم قرائت آن چگونه است، حتّی مسائلش را هم بیان کردند و میدانم که در شک بین سه و چهار و ... باید چه کنم. احکام آن هم تبیین شده است. چطور است که میگویید: کلید آن، ولایت است؟!
یا در مورد زکات چطور است؟! شما پول هم خرج کن، زکات و خمس مال خود را هم بده، بدون ولایت به درد نمیخورد.
یعنی بدون ولایت، اصلاً کأنّ حقیقت زکات، صلاه، صوم و حجّ را باز نکردی. حجّ میروی، اعمال هم انجام میدهی، هفت شوط دور بیت میچرخی، قرائتت هم صحیح است، پشت مقام ابراهیم نمازت را هم میخوانی، اعمال دیگر هم مانند سعی صفا و مروه را انجام میدهی، در نهایت هم تقصیر و حلق را انجام میدهی و حاجی شدی؛ امّا میفرمایند: بدون ولایت، اصلاً حجّ شما باز نشده است. این ولایت است که میتواند به عنوان حقیقت و کلید نماز و روزه و زکات و خمس و حجّ شما باشد. اگر ولایت نباشد، هیچ کدام از اینها معنا ندارد.
*والی؛ دلالت اصول دین
نکته دیگری که حضرت در ادامه میفرمایند و خیلی مهمتر است، این است: «وَ الْوَالِی هُوَ الدَّلِیلُ عَلَیْهِن». ولایت، اصل و اسّ و اساس است، نسبت به همه آن چهار مورد دیگر، افضل است؛ چون کلید برای آنهاست و آنها بیولایت، معنا ندارند. امّا خود والی (یعنی آن کسی که این ولایت را دارد)، دلیل بر آنهاست.
در مسأله شیء، میگویند: حقیقت هر شیئی به دلالت آن مربوط میشود. نوع دیگری از تبیین این مطالب به این صورت است: شیء بما هو شیء، موجودیِتش با دلالتش معلوم میشود. یعنی اگر شما چیزی را داری و میخواهی آن را بیان کنی، موقعی میتوانی آن را تعریف کنی که دلایل و براهینی را برای اقامه آن بیان کنی.
مثلاً میگویید: اگر عنوان شود قصاص بما هو قصاص چیست و چرا باید باشد؟ میگویید: دلیل قصاص این است که جامعه آرامش میگیرد، «وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی الْأَلْبابِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُون». یعنی اگر یک مرتبه قصاص کردی، شخص دیگر جرأت نمیکند چنین کاری را انجام دهد. امّا اگر کسی را که مرتکب قتل شده، قصاص نکنی، شخص دیگری هم جرأت میکند چنین عملی انجام دهد و یا اصلاً خود همین جانی هم دوباره جرأت پیدا میکند که جنایت و قتل دیگری را انجام بدهد.
مثلاً وقتی دیدند که سازمان ملل به قتلهایی که در سوریه انجام میشود، خیلی واکنشی نشان ندادند، داعشیها به راحتی به عراق هم آمدند. امّا اگر ولو به طریق دیگری آمدند و آنها را بمباران کردند (که حالا در اینجا نمیتوانم بیان کنم و از نشانهها هست)، معلوم است که اینها فرار میکنند و دیگر جنایت کم میشود.
لذا دلیل القصاص را حیات الناس میگویند. حقیقت الشیء بما هو دلیله؛ یعنی اگر شما میخواهید حقیقت شیئی را تبیین کنید، آن دلیلش را باید در ابتدا روشن کنید که چرا میگویید: چنین چیزی باید باشد؟ حقیقت آن را از کجا میگویید؟ میگویید: دلیلش این است، پس این میشود.
همان طور که دیدید برخیها با قصاص مخالفت میکردند و حتّی در زمان امام راحل هم میخواستند راهپیمایی کنند که امام فرمودند: شما نشستید که اینها با نصّ صریح قرآن، مبارزه کنند؟! برای همین اگر کسی گفت شما چرا میگویید: قصاص، خوب است؟ میگویید: اینکه موجودیّت قصاص باید در جامعه باشد و حقیقت قصاص انکارناپذیر است، آن دلالتی است که در آن وجود دارد. دلالت آن هم حیات جامعه است؛ یعنی عامل نجات دیگران میشود؛ چون کس دیگری جرأت جنایت نمیکند.
این را از باب تمثیل بیان کردیم. حالا در اینجا حضرت میفرمایند: «وَ الْوَالِی هُوَ الدَّلِیلُ عَلَیْهِن»، این که ما گفتیم: خود ولایت فیذاته کلید هست، درست است، امّا این کلید دست همه نمیتواند باشد و فقط باید در دست والی باشد که دلیل بر آنهاست.
لذا اگر میخواهیم حقیقت صلاه، حقیقت صوم، حقیت زکات و حقیقت حجّ معلوم شود، دالّ این قضیّه در مفتاح، والی است؛ یعنی آن که حاکم است و ولایت را دارد. پس آن کسی که ولایت را دارد، حقیقت است. اُسّ و اساس حقیقت صلاة در ولایت است. یعنی اگر آن والی الهی، ولایت را داشت، تمام است.
خیلی مختصر آن یعنی باید حاکم از جانب خدا، والی باشد و ولایت را داشته باشد، تا آنهای دیگر هم معنا پیدا بکند، والّا اصلاً صلاه و صوم و ... معنا ندارد.
لذا در باب اینکه بیان میکنند: به منکر علی بگو، نماز خود رها کند (نه قضا کند)، نماز بیولای او، نماز بیوضو بود؛ همین است. مثل این میماند که یک کسی نماز بخواند و در نمازش هم حال خوشی داشته باشد، بعد از نماز تازه متوجّه بشود که عجب من که وضو نگرفتم، نماز هم خوانده، مثلاً با حال خاصّی هم خوانده، امّا میفرمایند: این نماز، نماز باطلی است. حالا بدون ولایت هم همینطور است.
لذا در مورد بحث ولایت، میفرمایند که ولایت، کلید آن چهار مورد دیگر هست. امّا در مورد والی میفرمایند: والی دلیل بر آنهاست؛ یعنی به سوی آنها دلالت میکند. والی است که میگوید: حقیقت الصلاة چیست؟ والی است که میگوید: حقیقت الصوم چیست؟ والی است که میگوید: حقیت الزکاة چیست؟ والی است که میگوید: حقیقت الحج چیست؟
لذا در باب حج همه، هم ما و هم اهل جماعت قبول دارند که اسّ و اساس حجّ به امیر الحاجّ است. امروزه امیرالحاجّ را سرپرستی حج در هر حجی میگویند، امّا در واقع امیرالحاج، خود والی است که به سمت آنها دلالت میکند «وَ الْوَالِی هُوَ الدَّلِیلُ عَلَیْهِن» و میگوید: حقیقت حج چیست.این یک معنی خیلی عجیب است این که چرا اصلاً باید ولایت و امامت باشد؟
اوّل بحث عرض کردم: علت وقوع جریان کربلا و امثال اینها و عقب گرد مسلمین به واسطه این بود که نفهمیدند حقیقت دین در امام و امّت بودن و پذیرش ولایت است.
*ائمّه حق و ائمّه ظلم، حقیقت حلال و حرام
یک روایت دیگر که خیلی عجیب است در اصول کافی است، آن هم با سندهای بسیار زیبا که اینجا دیگر ورود پیدا نمیکنم. یک کسی از وجود مقدّس حضرت باب الحوائج، موسیبنجعفر(ع)، در مورد آیه شریفه 33 در سوره مبارکه اعراف سؤال کرد.
خداوند در این آیه شریفه میفرماید: «قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ أَنْ تُشْرِکُوا بِاللَّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُون»، حبیب من! بگو پروردگارم، بدیها و فواحشی را که آشکار است «ما ظَهَرَ مِنْها» و همچنین آنچه نهان است «وَ ما بَطَنَ»، حرام کرده است.
بابالحوائج فرمودند: «إِنَّ الْقُرْآنَ لَهُ ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ». پیامبر و مولیالموالی(علیهما الصّلوة و السّلام) هم فرمودند: قرآن 7 ظاهر و 70 بطن دارد وخود اهل جماعت هم دارند که اگر حقیقت القرآن را خواستید، بروید سراغ علی(ع). اولیاء خدا نیز در این زمینه تمثیل زدند - چون ما با محسوسات و ملموسات سر و کار داریم، این نوع مثالها اشکال ندارد - و فرمودند: مثل گردو که پوست دارد، امّا اصل آن، درون آن است.
لذا باب الحوائج(ع) در ادامه فرمودند: «فَجَمِیعُ مَا حَرَّمَ اللَّهُ فِی الْقُرْآنِ هُوَ الظَّاهِرُ» جمیع آنچه که خدا در قرآن حرام کرده، ظاهر است.
امّا خیلی عجیب است، خوب دقّت کنید، اگر امام معصوم این را نمیفرمود، هیچکس باور نمیکرد، میفرمایند: «وَ الْبَاطِنُ مِنْ ذَلِکَ أَئِمَّةُ الْجَوْرِ» امّا بدی پنهان چیست؟ فرمودند: ائمّه ظلم و جور!
«وَ جَمِیعُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ تَعَالَى فِی الْکِتَابِ هُوَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ مِنْ ذَلِکَ أَئِمَّةُ الْحَقِّ» هر چیزی که خدای متعال در قرآن فرموده: حلال است؛ ظاهر است، امّا مگر حلال، باطن هم دارد؟
بله، همانطور که پروردگار عالم در این آیه شریفه میفرماید: حبیب من بگو حرام، ظاهری دارد و باطنی، فحشا و گناه، ظاهری دارد و باطنی که ظاهرش همین گناهان است و باطنش، سر سپردن به ائمّه ظلم و جور است، همین طور حلال هم، یک ظاهر دارد و باطن. باطن حلال، امام بر حقّ است.
لذا بعضی از اولیاء خدا میگویند: معنی اینکه فرمودند: «علی مع الحقّ و الحقّ مع علی» یعنی همین.
*تمسّک به امام ظلم، حلال ظاهر را حرام میکند!
ما اینها را درک نمیکنیم و ادراکش برای ما سخت و ثقیل است، اما هم ملّا محسن فیض کاشانی و هم شیخالطائفه، شیخ طوسی و هم آیت عظمی، سیّدمرتضی، علم الهدی- که هردو شاگرد شیخنا الاعظم، آن آیت عظمی و اخ السّدید (برادر جدا نشدنی) حضرت حجّتبنالحسنالمهدی(عج)، یعنی شیخ مفید عزیز بودند - بیان میکنند: ولو کسی حلال ظاهر را مصرف کند و از حرام ظاهر هم دوری کند، امّا از حرام باطن دوری نکند و به حلال باطن تمسّک نجوید، حلال ظاهرش هم حرام است و دوری جستن از حرام ظاهریاش هم باطل است!
دقت کنید سؤال این است: ظاهر، مهم است، یا باطن؟ معلوم است که باطن، مهم است. لذا میگویند: آن کسی که باطن را رها کند، ولو ظاهر را بگیرد و اصلاً گناه نکند، بداند آن ظاهری هم که دارد انجام میدهد، حرام است.
یا آن کسی که باطن حرام را گرفت، ولی ظاهر حرام را رها کرد، مثلاً با چشمش حرام نگاه نکرد و ...، همان کارش هم باطل است.
یا آن کسی که نماز خواند، روزهاش را هم گرفت، خمسش را هم به موقع داد و حجّش را هم رفت، امّا به باطن حرام تمسّک جست، آن کارهایش هم باطل است.
پس توجّه کنید! ملاک، امام حقّ و دوری از امام ظلم و جور و باطل است.
پس اینکه اسّ و اساس در امامت که تبییین میشود و بیان میفرمایند: اسلام بر پنج چیز است و پنجمی افضل است، برای همین است. حالا عرض من این است: به نظر بنده میرسد که آنجا هم چون زراره گفت: «فَأَیُّ ذَلِکَ أَفْضَلُ» برای همین هست که حضرت مجبور شدند در ابتدا بفرمایند: «الْوَلَایَةُ أَفْضَلُهُنَّ» وآن توضیحاتی که دادیم. امّا با بیان ادامه مطلب، میفرمایند که اصلاً آنها فضیلتی ندارند.
امّا در اینجا چون دیگر به صراحت از حضرت سؤال کردند، حضرت فرمودند: ظاهر این فواحش، این است که شما این کارها را انجام بدهید و باطنش، این است که به ائمّه ظلم و جور تمسّک بجویید. ظاهر حلال هم همینهاست که بیان میشود، امّا باطنش چیست؟ بزرگان فرمودند: باطنش این است که باید ائمّه حق را داشته باشی. لذا اگر باطن را نداشته باشی، ظاهرش هم حرام است. یعنی چه؟
یعنی اگر ولایت امیرالمؤمنین، ائمّه حق را نداشتی، نکاحت هم حرام است. چون شما به باطل تمسّک جستی. عزیز دلم! خیلی عجیب است، بدون امام هیچ چیزی نیست و نمیتواند جلو برود. اولیاء خدا، بزرگان، اعاظم، مانند شیخنا الاعظم، حضرت مفید عزیز و همه سلسله نورانی متّصل به امامت از اولیاء خدا، مقدّس اردبیلی، شیخ کلینی و ابوالعرفا و امام راحل گرفته، تا افرادی مثل امامالمسلمین و ...؛ اینها فقط به واسطه اتّصال به امامت، حقّ هستند وإلّا اگر این اتّصال نباشد، این ظاهر قرآن به درد هیچ احدی نمیخورد.
نماز میخوانم، خب بخوان، اتّفاقاً شیطان این نماز را دوست دارد! در مدینه هم قرآن و نماز میخوانند، البته بیادب هم هستند، چون هیچ نمیفهمند و گاهی پایشان هم دراز است و قرآن میخوانند، میخوابند و بعد از خواب بلند میشوند و نماز میخوانند!
*دوری از باطن دین، در نهایت به سخره گرفتن ظواهر دین ختم میشود!
البته دلیل اینکه وهابیّت ملعون، دین را به سخره گرفته، این است که اینها یهود هستند و در این نباید شک کنید. از جلسه آینده إنشاءالله در مباحث با مستندات عرض میکنم که در قضایای کربلا چطور شروع کردند و نامه دادند و بعد چه کسانی، چطور راهنمایی کردند. لذا شک نکنید اینها یهودی بودند و یهود در دین نفوذ کرد و معالأسف دلیلش هم این است که به امامت حقّ، چنگ نزدیم.
پس معنی اینکه نماز و روزه بدون امام حقّ، به درد نمیخورد، همین است. چون مگر آخرش چه بیرون میآید؟ این نماز به درد نخور، میدانی چه میشود؟ اینطور میشود که حتّی نماز ظاهری شما را به سخره میگیرند. الله اکبر، یک حدثی از او سر میزند، بعد میگوید: «اصبروا دقیقة»، مردم را معطّل میگذارد تا برود و بیاید. خدا گواه است اینها دارند علناً دین را مسخره میکنند.
مگر نبود عمروبنعاص که به معاویه گفت: میخواهی بدانی مردم چطور هستند، من به تو نشان میدهم. لذا اعلام کرد چون خلیفه کار دارد و میخواهد برود به بلاد اسلامی سر بزند، نماز جمعه را چهارشنبه میخوانیم! دین را به سخره گرفته بودند.
حالا اینها هم از نسل همانها هستند؛ یعنی اگر شما به حقیقت دین تمسّک نجویید و فقط به ظاهر دین بسنده کنید، یک روز همین ظواهرِ دین شما را هم به سخره میگیرند.
شاید شما هم این کلیپ را دیدید که آن امام جماعت وهابی ملعون میگوید: الله اکبر، بعد حدثی از او سر میزند، میگوید: «انتظروا دقیقة»! مردم را معطل میکند که برود مثلاً وضو بگیرد! همین؟! ببین اسلام به کجا رسیده؟! این به سخره گرفتن دین است.
یا در بحث جهاد نکاح هم هیمن طور است که دین را به تمسخر میگیرند و از این قبیل مسائل.
وقتی انسان دست از ائمّه حق بکشد، ظواهر هم از بین میرود، وقتی انسان به باطن تمسّک نداشته باشد، ظاهرش را نیز از او میگیرند و مسخره میکنند و میخندند. این بیشرفها، این بیدینها، اعتقاد به چیزی دارند؟!!
*رمز مصونیت اعتقادات از نفوذ یهود
ضمن رعایت مسأله وحدت، باید بحث علمی را بیان کرد. باید به برادران عزیز اهل سنت - که به قول آیتالله سیستانی میگوییم: اهل سنّت جان ما هستند - بیان کرد: اگر یک مقدار تأمل کنید، متوجّه خواهید شد که اگر تمسّک به امام حقّ باشد، اینها نمیتوانند شما را بازی بدهند. ما چون تمسّک به امام حقّ داشتیم، وقتی پیر استعمار- یا به قول امامالمسلمین که میفرمایند: انگلیس خبیث - بهائیّت را در تشیّع و وهابیّت را در تسنّن به وجود آورد، آنها در ایران موفّق به ترویج بهائیّت نشد و آخر هم لو رفتند که بازوی یهود هستند. الآن قبر آن ملعون کجاست؟ در فلسطین اشغالی، در حیفا! که جایگاه عبادت بهائیّت شده! اینطور نشان دادند که اصلاً اینها را صهیونست و یهود به وجود آوردند.
چرا برای اهل جماعت هنوز محرز نیست که وهابیّت، یهودی است و باور این مطلب را ندارند؟ برای این که تمسّک به امام حقّ ندارند و إلّا به اینجا کشیده نمیشد.
شیعه چون - طبق این روایتی که خواندیم - تمسّک به امام حق داشت، هر باطلی از بیرون بیاید و بالاخره بخواهد نفوذ کند، از آن دفع میشود. اگر باطلی از بیرون بیاید و لباس حقّ بپوشد، چون شما به امام حقّ تمسّک جستید، لو میرود. لذا بهائیّت بودند و مذاهب دیگری چون عرفانهای مختلف، دراویش و خانقاهها آمدند، امّا نتوانستند کاری از پیش ببرند.
من یک موقعی در باب بحث فرقهشناسی و مکتبشناسی مطالعه میکردم، داشتم میشمردم ببینم اینها میخواستند چه چیزهایی را در به خصوص شیعه اثنیعشری نفوذ بدهند که اتّفاقاً خیلی جالب است در شیعههای دیگر نفوذ ندادند. این را من با تحقیق دارم عرض میکنم - البته یک موقعی میخواهم بحثش را به فضل الهی انجام بدهم که یک بحث مفصّل و مجزّایی میطلبد - مثلاً در اسماعیلیّه و علویّون هم که فرقهای از تشیّع هستند، به وجود نیاوردند، امّا در اثنیعشری به وجود آوردند. چون میدانستند بالاخره آنها فقط در همان حد هستند، امّا در مورد شیعه اثنیعشری چند چیز به وجود آوردند و هیچ کدام هم موفّق نشدند. همه هم به خاطر این تمسّک است. همه به خاطر این است که انسان از باطن رفت و به ظاهر چسبید.
اینجاست که شیخالطّائفه و سیّد مرتضی که هر دو شاگرد شیخنا الاعظم هستند و همچنین ملّا محسن فیض کاشانی بیان میکنند: اگر کسی باطن حلال را رها کند و فقط به ظاهر حلال بچسبد، آن حلال هم حرام است و آن کسی که ظاهر حرام را رها کند، امّا به باطن حرام بچسبد، آن ترک حرامش هم باطل است و به درد نمیخورد و از او نمیپذیرند. شاید کسی بگوید: آقا! من که چشمم را مواظبت کردم، میگویند: تا وقتی باطن حرام را رها نکنی، به درد ما نمیخورد.
*توبه شیطان!
شاید این مطلب برای بعضی سنگین باشد، خوب دقّت کنید یک مثال بزنم تا شاید یک مقدار آسان شود. خیلی جالب است در روایتی که اهلجماعت هم آن را بیان کردند، داریم که شیطان بعد از قضایایی که در خلقت حضرت آدم به وجود آمد (پروردگار عالم بیان فرمود: چرا به آدم سجده نمیکنی و او هم تکبّر کرد و عرضه داشت: من از آتشم و او از خاک است، آتش بالاخره نور دارد و خاک، سرد است، اگر به سجده باشد من استحقاقش را دارم و ...؛ پروردگارعالم فرمود: تو رانده شدهای، پس برو)، یک بار توبه کرد، منتها توبهاش حقیقی نبود (یعنی توبهای که فرمودند: «توبوا الی اللّه توبة نصوحاً» نبود). او چه گفت؟
گفت: خدایا! من توبه میکنم، فقط یک درخواست دارم، من از این پس تو را عبادت میکنم، همانطور که این شش هزار سال عبادت کردم، عبادتی میکنم که هیچ یک از مخلوقات تو از جنّ و انس اینگونه عبادت نکرده باشند.
خود این مطلب او، دلیل بر تکبّر و منیّت و خودخواهی است. کسی که تصوّر کند: من بالاترین عابد هستم، این حماقت است! اولیاء خدا هیچ موقع خود را برتر نمیبینند، تازه همیشه خود را متهّم هم میکنند. آنها حسب روایات، همیشه اینطور تصوّر میکنند که آن کسی که یک ساعت از من بزرگتر است، شاید یک ثواب بیشتر انجام داده، پس من نسبت به او عقبم و آن کسی هم که یک ساعت از من کوچکتر است، شاید هیچ گناهی کرده و اگر هم به فرض گناهی کرده باشد، گناه او از من کمتر است.
پس روایات به ما میفرمایند: همیشه خودت را متّهم کن، همیشه انگشت اتهام به سمت نفس خودت باشد، نه دیگران. اولیاء خدا این گونه به من و شما درس میدهند، میگویند: من و شما نمیتوانیم بگوییم که برتریم، چه کسی چنین چیزی گفته است؟!
این را در مباحث اخلاق و در بحث اخلاص عرض کردهام که حتّی اولیاء خدا میگویند: یک موقع در تعارف مثلاً وقتی میخواهند یک پستی بدهند، نگویید: خیر، استدعا میشود، از من خوبتر هم وجود دارد. چون وقتی میگویی: از من خوبتر هم هست؛ یعنی من اذعان دارم که خوب هستم، ولی دارم میگویم بهتر از من هم هست. لذا میگویند: اینطور نگویید، چون با این بیان دارید میگویید که من خوب هستم.
لذا شیطان بیان کرد: من اگر از سجده بر این آدم معاف شوم، عبادتی میکنم که هیچ جنّ و انسی انجام نداده است. پروردگار عالم فرمود: مهم آن چیزی است که من از تو میخواهم، نه آنکه دل تو میخواهد.
*کد اساسی عبادت
عزیزان من! این کد اساسی عبادت است، آن را به ذهن بسپارید که اصل عبادت آن است که آنچه پروردگار عالم میخواهد، انجام دهیم، نه آنچه که نفس من میخواهد.
یک مثال بزنم، خیلی جالب است، یک موقع نزد ولیّ خدایی بودیم، یک خانمی که از بستگان ما بود، وسواس داشت و مدام همه چیز را آب میکشید. بعد از چندبار آبکشی، آن لباس را بالا برده بود که پهن کند.
آن ولیّ خدا به او گفت: آن را به من بده، این نجس نجس شده است.
آن زن گفت: یعنی چه؟ من این همه آب کشیدم!
گفت: این چیزی که تو مدام آب میکشی و میگویی: این طور پاک میشود، این نجس است و فقط آنچه که خدا میگوید، پاک است.
گفت: چطوری؟
آن ولیّ خدا همینطوری لباس را در حوض انداخت. اگر دیده باشید، این حوضچههای قدیمی، لبههایش یک جوی کوچکی داشت و یک کمی لجن هم معمولاً آن لبه بود. ایشان لباس را در حوض انداخت، بالا آورد و گفت: حالا میروم پهن میکنم. آن هم بنده خدا داد میزد که آشیخ! نکن، این نجس است. آن ولی خدا گفت: تو نجسی، کجای این نجس است که مدام میگویی: نجس است، نجس است؟! آنکه غیر خدا شود، نجس است. آنجا که نفس من است، میگویم: من به دلم نچسبید. پروردگار عالم میگوید، از طریق حضرات معصومین، این را برای ما آورده و میگوید: وقتی عین نجاست رفت، یک بار با آب قلیل میریزی و یک بار هم با فشار، دیگر نگو حالا سوّمین بار هم بریزم. چون اگر گفتی: سوّمی، سوّمی، چهارمی هم میآورد و مدام میگویی: هنوز به دلم نچسبیده. همین است که به وسواس گرفتار میشوند. وسواس از همزات شیطان ملعون است.
پروردگار عالم به شیطان گفت: آنی که من میخواهم، باید عبادت کنی، نه آنی که دلت میخواهد. اوّلاً که تو مغروری داری میگویی من عبادتی میکنم که هیچ کسی نتوانسته و این، دلالت است بر این است که هیچ چیزی متوجّه نیستی. دوم اینکه من میگویم: به آدم سجده کن، تو باید بگویی: چشم.
پس وقتی پروردگار عالم میگوید: از طریق امام به عبادت برس، ما باید بگوییم چشم و إلّا مابقی عبادت، غلط است. آقا نماز خوانده، وضو گرفته و در عبادت حال داشته، قرآن را ختم کرده و ...، امّا بدون امام هیچ کدام به درد نمیخورد.
آنها چقدر حافظ قرآن دارند که من بارها هم عرض کردم و این نکته را داخل پرانتز بگویم و سریع رد شوم که بدانید سربازان آقاجان امام زمان، حافظ قرآنند و عرض هم کردم که از این به بعد بروید دنبال حداقل یک آیه حفظ کردن در هر روز، اگر میخواهید سرباز امام زمان بشوید و إنشاءالله ظهور نزدیک است. امّا آنها حافظ قرآنند، ولی به درد نمیخورد؛ چون خداوند میگوید: من از طریق امامت خواستم، من باطن عبادت را از تو خواستم، چون اگر تمسّک جستی به ظاهر عبادت، ظاهر عبادت تو را هم به سخره میگیرند، حج تو را به سخره میگیرند، نماز تو را به سخره میگیرند، نکاح تو را به سخره میگیرند، میگویند: تو را ده دقیقه برای این عقد میکنم، بعد ده دقیقه برای آن عقد میکنم، بعد دومرتبه عقد میکنم برای ...، خوب پس عدّه و ... کجا شد؟ إنشاءالله ادامه بحث جلسه بعد که وارد مطلب شویم.
*شعور حسینی
عزیزان من! دقّت کنیم شعور حسینی یعنی این، الآن است که انسان میفهمد بحث امام و امّت چیست. وقتی فهیمد که به حقیقت امام تمسّک جسته نشد و نه تنها تمسّک جسته نشد، بلکه امام را به قتلگاه بردند و امام را به شهادت رساندند، اینجاست که انسان وقتی میشنو،د حالش دگرگون میشود و واقعاً انسان باید بر سر و سینه بزند، اینجاست که میفهمد اولیاء خدا چرا شب تاسوعا فقط دور حوض میگشتند و به عدد مخصوصی فقط میگفتند: ابالفضل، عبّاس و فقط همین دو کلمه را میگفتند و اشک میریختند، خودشان را میزدند، روضهای نبود همین دو کلمه برایشان روضه بود، مدام راه میرفتند و میگفتند: ابالفضل، عباس، چون میفهمیدند حقیقت عباس یعنی چه، میفهمند حقیقت حسین یعنی چه، میفهمند تمسّک به ابالفضل عباس یعنی چه، میفهمند تمسّک به ابی عبدالله الحسین سید و سالار شهیدان، آن امام همام(ع) یعنی چه، میفهمند، درک میکنند، اینها هستند که اتّفاقاً تا اسم حضرات معصومین میآید، اشک میریزند و ناله میکنند، امکان دارد جلوی من و تو امام را ذبح هم بکنند و روضههای سنگین هم بخوانند، امّا حال ما تغییر نکند، امّا آنکه فهمید حقیقت امام چیست، ناله میکند، وقتی فهمید حقیقت نبی مکرّم چیست، میگوید: اللّهم انّا نشکو الیک فقد نبینا، ما شکایت میکنیم از این که دیگر نبی نداریم. وقتی حقیقت و باطن را متوجّه شد و این که تمسّک به باطن یعنی چه، آن موقع این داغ بیشتر او را میسوزاند.
«السّلام علیک یا أباعبداللّه(ع)»