۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۴۲ : ۰۳
قالَ الإمامُ علی بن محمد النقی الهادی: «الدُّنْیا سُوقٌ رَبحَ فیها قَوْمٌ وَخَسِرَ آخَرُونَ. »
دنیا بازاری است که گروهی در آن سود میبرند و دسته ای زیان میبینند.
(أعیان الشّیعة: ج 2، ص 39 - تحف العقول، ص 483- مستدرک الوسائل، ج 9، ص 512 )
«اِنّ اللّهَ جَعَلَ الدّنیا دارَ بَلْوى وَالاْخِرَهَ دارَ عُقْبى، وَ جَعَلَ بَلْوى الدّنیا لِثوابِ الاْخِرَهِ سَبَباً وَ ثَوابَ الاْخِرَهِ مِنْ بَلْوَى الدّنیا عِوَضاً.»
همانا خداوند، دنیا را جایگاه بلاها و امتحانات و مشکلات قرار داد، و آخرت را جایگاه نتیجه گیرى زحمات، پس بلاها و زحمات و سختیهای دنیا را وسیله رسیدن به مقامات آخرت قرار داد و اجر و پاداش زحمات دنیا را در آخرت عطا میفرماید.
(تحف العقول: ص 358 )
1
در دیدۀ عارفان، جهان محراب است
یک سجدۀ عاشقانه، ذکری ناب است
فصلی ست برای عشقبازی با «او»
زیبا غزلی خجسته و نایاب است
2
مردان خدا به کار دنیا سردند
در بندگی و خدا پرستی فردند
با سُکر سماع و ذکرِ «یا رب! لبیک»
گِردِ حَرم رضای حق میگردند
3
دلباختهام به داستان وصلش
روی لب عاشقم، اذانِ وصلش
دنیا به نگاه من بُوَد محرابی
تا سر بنهم بر آستان وصلش
4
دنیا طلبی بد است، دنیا بد نیست
در ذهن و زبان حق پرستان رد نیست
بال است برای اهل عرفان دنیا
زندان کسی ست، کو خدا مقصد نیست
5
ای ذاتِ زلالِ در حقیقت جاری!
جانمایه رستگاری و بیداری
ما را تو به گنجِ عشق، مُستغنی کن
ما را بِرَهان ز حرص دنیاخواری
6
ای عشق! به جسم مُرده جان میخواهم
از فتنۀ این جهان، امان میخواهم
سهمی ز جهان اگر مرا میبخشی
یک پنجره سمت آسمان میخواهم
7
این کهنه رُباط را که دنیا نام است
شک نیست که عرصه هزاران دام است
هر کس ز خیال این جهان برگردد
دارای دلی خجسته و آرام است
8
ای خالق روزگار! ما را دریاب
با خلقِ جهان تو یار، ما را دریاب
ما را بِرَهان ز دارفانی، ای خوب!
ای زندهی پایدار! ما را دریاب
9
عاشق شده ای، زمانه را میخندی
این برزخِ آب و دانه را میخندی
فارغ شده ای ز پیشهی گِل بازی
این بازی کودکانه را میخندی
10
هر چند وصال این جهان چون قند است
نَفسِ تو ز همنشینی اش خرسند است
بر وعدۀ این جهان مبندی دل را
زیرا که عروس دهر، خالی بند است!
11
ای خوب! بیا از این جهان برگردیم
از دانه و دام و آب و نان برگردیم
ویرانهی خاک، ُمفت کرکسها باد
سیمرغ! بیا به آسمان برگردیم
12
دنیا به مَثل شبیه یک گنجشک است
سمتش بروی اگر، نیاید بر دست
فارغ بشوی اگر ز قصد صیدش
بر دست مناعت تو خواهد بنشست
13
دنیا زده ای، به آب و نان چسبیدی
چون کِرم به سیبِ گنده، هان! چسبیدی
چون غافلی از تبسمِ بعد از مرگ
ای نَفس! به لاشۀ جهان چسبیدی
14
عُمر تو حرامِ بادبادک بازی ست
روح تو به منزل عروسک بازی ست
خوش باش عزیز! آب و گِل بازی کن
دنیا به نگاه مستِ کودک، بازی ست!
15
یک عُمر تو احتکار کردی، بس نیست؟
هِی دنیا را شکار کردی، بس نیست؟
سرگرم شدی به خاک بازی افسوس!
با زندگیات قمار کردی، بس نیست؟
16
تردید مکن، در عشق مشکل داری
یک راه دراز در مقابل داری
درمانده و مانده ای تو در این مشکل:
در خانه دو دلبر است و یک دل داری!
17
با عشقِ «صنم»، «صمد» نمیفهمی چیست
مجنونی و خوب و بد نمیفهمی چیست
ای خوب! حقیقت دل و دلبر را
تا «او» نکند مدد، نمیفهمی چیست
18
ای زندۀ آب و گل! ز دنیا برخیز
از حضرتِ جان خِجل! ز دنیا برخیز
«این ره که تو میروی به ترکستان است»
این قافله را بِهل، ز دنیا برخیز
19
برخیز حکایتی مُعطر گوییم
از غربتِ لاله های پرپر گوییم
افسانۀ خاک و خاکیان تکراری ست
خوبست حدیثی از کبوتر گوییم
20
ای خوب! تجرّدی ز بالا بطلب
سهمی ز جهان مخواه، «او» را بطلب
دنیا به تو هر چه داده، پس میگیرد
دولت تو ز حضرت توانا بطلب
21
در دیدۀ عارفان جهان سجاده ست
محرابِ وصال و خلوتی آماده ست
فصلی ست برای عشقبازی با «او»
هنگامۀ مستی است، بوی باده ست