کد خبر : ۶۰۴۳۷
تاریخ انتشار : ۰۴ شهريور ۱۳۹۴ - ۱۳:۴۸
به مناسبت سالگرد شهادت حاج مهدی عراقی؛

مردی که به تنهایی بیست نفر بود+تصاویر

محمد مهدي حاج ابراهيم عراقي در سال 1309 در تهران به دنيا آمد. وي از مسلمانان مبارز و متعهدي بود که در شهريور 1320 در کنار فداييان اسلام قرار گرفت و در همان سال‏ها به زندان افتاد و دو بار تبعيد شد. وي همچنين در جريان نهضت ملي شدن نفت به رهبري آيت‏اللَّه کاشاني نيز حضوري فعال داشت.
عقیق:


محمد مهدي حاج ابراهيم عراقي در سال 1309 در تهران به دنيا آمد. وي از مسلمانان مبارز و متعهدي بود که در شهريور 1320 در کنار فداييان اسلام قرار گرفت و در همان سال‏ها به زندان افتاد و دو بار تبعيد شد. وي همچنين در جريان نهضت ملي شدن نفت به رهبري آيت‏اللَّه کاشاني نيز حضوري فعال داشت. او در سال 1344 به اتفاق فداييان اسلام در طرح اعدام انقلابي حسنعلي منصور نخست وزير پهلوي، شرکت جست و محکوم به حبس ابد گرديد. عراقي، در ماه‏هاي قبل از پيروزي انقلاب اسلامي، پس از 13 سال از زندان آزاد شد و در خط انقلاب قرار گرفت. وي سپس راهي فرانسه گرديد و پس از ديدار با امام، به همراه پرواز آن حضرت، به تهران آمد. از آن پس به رياست زندان قصر منصوب شد. سرانجام او که همچون سربازي فداکار در خدمت امام بود از کينه منافقان در امان نماند و در 49 سالگي به همراه فرزندش حسام توسط گروهک فرقان به شهادت رسيد و در جوار حضرت معصومه مدفون شد. امام خميني(ره) در پيام شهادت ايشان فرمودند: «من ایشان را حدود بیست سال است که می‌شناسم. مهدی عراقی یک نفر نبود، او به تنهایی بیست نفر بود. حاج مهدی عراقی برای من برادر و فرزند خوب و عزیز من بود. شهادت ایشان برای من بسیار سنگین بود اما آنچه مطلب را آسان می‌کند آن است که در راه خدا بود. شهادت او بر همه مسلمین مبارک باشد. او می‌بایست شهید می‌شد؛ برای او مردن در رختخواب کوچک بود.»
 
در ادامه بخشی از خاطرات این شهید بزرگوار از زبان خود و همرزمان انقلابی‌اش نقل می‌شود:
 
 شهید عراقی حامل پیام امام(ره) به طیب
 
شهید عراقی خاطره‌ی جالبی در مورد علت دگرگونی طیب دارد. این خاطره نشان می‌دهد که طیب به دلیل ارادت به امام خمینی و روحانیون اقدام به نصب عکس امام بر روی علم خود نمود. پیام امام خمینی که از طریق حاج مهدی عراقی به گوش طیب رسید، طیب را دچار چنان تحول روحی نمود که دست از جان شسته، برای دفاع از امام و اسلام به میدان آمد. شهید عراقی می‌گوید: «برای دیدن مرحوم طیب، رفتیم و گفتیم که ما منزل آقا (امام خمینی) بودیم. آنجا به مناسبتی صحبت شد و اسم طیب وسط آمد. بچه‌ها گفتند که این دسته‌ای که روز عاشورا ما می‌خواهیم راه بیندازیم، ممکن است این‌ها بیایند و نگذارند و به هم بزنند. آقا (امام خمینی) گفت: "نه، اینها علاقه‌مند به اسلام هستند و این‌ها هم اگر یک روزی یک کارهایی کرده‌اند، آن عرق دینیش بوده، روی به حساب توده‌ای‌ها و کمونیست‌ها و این‌ها آمده‌اند یک کارهایی کرده‌اند [اشاره‌ی امام خمینی به دخالت مرحوم طیب در کودتای ۲۸ مرداد است.
 


در حکومت دکتر مصدق توده‌ای‌ها به قدرت سیاسی بسیار نزدیک شدند و بیم آن می‌رفت که حکومت کمونیستی در ایران تشکیل شود. این موضوع علما و مردم را به دکتر مصدق بدبین ساخته بود] این‌ها کسانی هستند که نوکر امام حسین علیه السلام هستند، در عرض سال همه فکرشان این است که محرمی بشود، عاشورایی بشود به عشق امام حسین سینه بزنند، خرج بکنند، چه بکنند و از این حرف‌ها، خاطر جمع باشید.”

 

مرحوم طیب جواب داد اینها عید هم از ما می‌خواستند استفاده بکنند (جریان مدرسه‌ی فیضیه). شما خاطره جمع باشید که اینها تا حالا چندین بار سراغ ما آمده‌اند و ما جواب رد به آنها داده‌ایم، حالا هم همینجوره. همان جا دست کرد یک صد تومانی داد به اصغر ـ پسرش گفت می‌روی عکس حاج آقا را می‌خری می‌بری تو تکیه به علامت‌ها می‌زنی».

 

خاطرات مرحوم حبیب‌الله عسگراولادی از شهید مهدی عراقی

 
از آن طرف شهید عراقی در خدمت آیت الله گلپایگانی و دیگر معمرین بود و جلوی چند حجره ایستادند که یک مرتبه فرمانده این گروه مزدور اعلام می‌کند که اینجا کار ما تمام شد، به خانه خمینی می‌رویم. شهید عراقی دو سه نفر از برادران را آنجا می‌گذارد و با سرعت به طرف منزل امام حرکت می‌کند. از در که وارد می‌شود در را از پشت می‌بندد. جمعیت داخل نشسته‌اند، امام می‌شنوند که صدای در آمد. می‌فرمایند: « چه کسی در را بست؟» آقای عراقی می‌گوید:‌« در را من بستم، اوضاع خطرناک است.»‌امام می‌فرمایند:«‌آقا مهدی در را باز کن، من اینها را دعوت کرده‌ام من گفته‌ام که سینه‌ی خود را برای سرنیزه‌های شما آماده کرده‌ام. من دعوت کرده‌ام. این در را نبندید، مردم در وسط خیابان‌ها و اماکن متبرکه زیر چکمه و شلاق و اسلحه هستند، در را باز کنید.» یکی دو بار دیگر در منزل حضرت امام بسته شد، یک بار آن را آ‌یت الله لواسانی آمدند و بستند و یک بار دیگر هم یکی دیگر از بزرگان. هر سه بار امام فرمودند: «در را باز کنید.» شهید عراقی مردم را قانع کرد که از آنجا بروند و منزل امام را خالی کنند. امام هم با اصرار شهید عراقی از وسط حیاط رفتند داخل اتاق، منتها فرمودند: « هر کس کار دارد، بیاید. اینها با من کار دارند با کسی کاری ندارند. هر کس کاری دارد انجام بدهد و برود.»

 

شهید عراقی در ماجرای فیضیه قم

 
قبل از ما شهید عراقی با تعدادی از برادران همراه خود وارد مدرسه فیضیه شده بودند. تا آن روز ما ارتباط نزدیکی با ایشان نداشتیم. و دورادور ایشان را می شناختیم. شهید عراقی یک احساسی راجع به مسائل خطرناک داشت که بی نظیر بود، چون هم از گذشته تجربه داشت و هم از یک روحیه بسیار صاف و صیقلی برخوردار بود ( خداوند درجات این شهدا را متعالی بفرماید). ایشان وقتی به مدرسه فیضیه رسید احساس کرد ناشناسانی در بین مردم هستند، خود او رفت و برادران همراه خود را پای میکروفن برد و خیال کرد که اینها از طریق میکروفن می خواهند شلوغ کنند. برای همین در پای میکروفن نشستند که نتوانند از طریق آن کاری انجام بدهند. وقتی رسیدیم مدرسه فیضیه تا کنار حوض جمعیت بود و همین‌طور جمعیت هم وارد می‌شد. حاج شیخ مرتضی انصاری قمی بالای منبر بود و راجع به نقش روحانیت صحبت می‌کرد. مقداری که صحبت کرد صدای شعاری، درخواست صلوات برای رضاشاه کبیر کرد. در حوزه‌های علمیه و مجامع دینی تا آن روز یک چنین چیزی سابقه نداشت. خود آنها یک تعداد صلوات فرستادند، ما همه احساس کردیم اینها یک گروه هستند. صلوات دوم را برای محمدرضا خائن خواست، جمعیت زیادتری صلوات فرستادند. ما متوجه شدیم اینها در چند قسمت نشسته‌اند. آقای انصاری یک کمی شتابزده برخورد کرد؛ یعنی پیش بینی نکرده بود، اساسا منبرهای ایشان هم منبرهای سیاسی نبود. در متن کارهای سیاسی قرار نمی‌گرفت، منبرهای سنتی خود را داشت. ایشان دستپاچه شد و با همان لهجه شیرین قمی گفت:‌«صلوات نمی‌خواهد، هر وقت صلوات خواست من خودم می‌گویم.» ناگهان صلوات دیگری را برای ولیعهد خواستند که تعداد کمتری صلوات فرستادند. ایشان گفت: « گفتم که صلوات نمی‌خواهد چرا صلوات می فرستید»‌ و با همان لهجه قمی خالص گفت: « اگر سخنرانی نمی خواهید روضه می خوانم.» و شروع کرد به روضه خواندن. وسط روضه ایشان هم صلوات فرستادند، گفت:‌« نمی‌خواهید دعا می‌کنم.»

 

خواست دعا کند، اینها حرکت کردند و در چند قسمت از زیر لباس‌های خود چوب‌های متحدالشکلی بیرون آوردند و شروع کردند هرکس ریش داشت، عمامه داشت، عبا داشت و خلاصه هر کسی را که مذهبی می‌یافتند، می‌زدند. با فاصله‌ کمی شهید عراقی که اوضاع را خطرناک می‌بیند، می‌رود خدمت آیت الله گلپایگانی و چند نفر از بزرگان که آنجا بودند، این اقایان را تحت‌الحفظ به حجره‌ای می‌برند تا اینها نتوانند به مراجع لطمه‌ای وارد کنند.

 

نذری شهید عراقی در زندان طاغوت

 
وقتی شهید عراقی وارد زندان شد، قبایل زندان و زندانی‌ها نسبت به ایشان خیلی ارادت داشتند، چراکه ایشان بچه پاچنار بود و از او حساب می بردند. ایشان همچنین از جنبه‌های عاطفی قو‌ای برخوردار بود و تمام این افراد را زیر پوشش عاطفی قرار داده بود. این شهید بزرگوار تعدادی از گردن‌کلفت‌های زندان را خواست و گفت:‌« ببیند، با امام حسین(ع) در نیفتید. ما می‌خواهیم عاشورای امام حسین را اینجا برگزار کنیم، کاری که تا حالا نشده و می‌خواهیم که آن روز دستجات آزاد باشند. و هر بند دسته ای داشته باشند و دسته‌ها بیایند و دور بزنند و ظهر هم که شد همه مهمان امام حسین(ع) ناهار بخورند.» اینها همه به ایشان قول دادند و البته  روز عاشورا خود سرهنگ کوهرنگی هم با تعدادی از افسرها در حیاط زندان حضور داشتند و خوشبختانه اتفاقی نیفتاد. شهید عراقی که پیش از این گفته بود حدود سه هزار نفر را می‌خواهد غذا بدهد، تصمیم گرفت که تمام بندهای زندان قصر را غذا بدهد؛ یعنی حدود هفت هزار نفر را. مسئولان زندان اول قبول نکردند ولی سرانجام در برابر درخواست‌های ما تسلیم شدند.

 

خوب این کار فرهنگی و حضور ما در زندان‌های عادی به طور طبیعی آثاری به دنبال داشت و این برای ساواک خطرناک بود. شهید عراقی هم با همه این زندانی‌ها حشر و نشر داشت و رفته رفته دیگر کسی مانع او هم نمی شد؛ یعنی همین که ایشان می رسید جلوی در، کلید‌دار در را باز می‌کرد و او هر بندی که می‌خواست می‌برد و می‌توانست وارد شود. چون واقعا ایشان یک شرایط فوق‌العاده‌ای داشت و مقبول همه زندانیان بود.


ارسال نظر
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۰۵:۴۹ - ۱۳۹۴/۰۶/۰۵
0
0
روحش شاد
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین