کد خبر : ۶۰۲۶۶
تاریخ انتشار : ۰۳ شهريور ۱۳۹۴ - ۰۸:۱۸
یادداشت؛

مبانی خودشناسی در قرآن کریم

هدف این مقاله تبیین مبانی خودشناسی در قرآن است تا با استفاده از آن بتوانیم، درس‌های خودشناسی را در مکتب قرآن بهتر فرابگیریم.
عقیق:مقاله زیر با عنوان مبانی خودشناسی در قرآن نوشته حجت‌الاسلام و المسلمین حمید‌رضا مظاهری سیف، رئیس مؤسسه بهداشت معنوی است.

مقدمه‏

خودشناسى یکی از مسائل اساسی انسان است که در طول تاریخ بسیار از آن سخن گفته شده است. اما عظمت و پیچیدگی موضوع مانع از آن است که مطالعه و تحقیق در این باره به پایان برسد. اهميت و عظمت خودشناسى به اين علت است كه نفس آدمى مراحل و اطوار گوناگونى دارد و تحصيل معرفت و شناخت آن پيچيده و دشوار است. كشف هر مرتبه‏ اى از نفس راه و رمز ويژه ‏اى دارد كه بدون كار بر آن رمز و پيمودن آن راه ثمرى در ميان نخواهد بود. گاهى تفكر، زمانى مطالعه و تحقيق، زمانى ديگر عبوديت و بندگى و گاه ديگر قوت بخشيدن به ايمان. اين‌ همه نيست مگر بر آمده از عظمت وجودى انسان كه آينه دار كمال حق است.

برای پاسخ دادن به مسائل مربوط به خودشناسی و بلکه یافتن مبانی تحقیق در این موضوع، بدون شک بهترین منبع قرآن است. قرآن کریم کتابی است که خالق انسان برای هدایت انسان به دست کامل‌ترین انسان فرو فرستاده، از این رو موضوع اصلی آن انسان شناسی است. انسان‌شناسی را به طور کلی می‌توانیم خودشناسی نوعی بدانیم، یعنی سطحی از خودشناسی که در رابطه با همة افراد بشر برابر است و نوع انسان‌ها با استفاده از معارف انسان‌شناسی به درجه‌ای از خودشناسی می‌رسند. در سطح دیگر خودشناسی شخصی را داریم که در حقیقت با تطبیق دانش انسان‌شناسی و خودشناسی نوعی بر یک فرد از طریق درون‌نگری حاصل می‌شود.

بنابراین وقتی که خودشناسی را به منزله یک دانش قابل تعلیم و انتقال درنظر می‌گیریم می‌توانیم از دو موضوع سخن بگوییم نخست خودشناسی نوعی و دیگر مهارت تطبیق مباحث این دانش بر خود شخصی. قرآن کریم کتاب خودشناسی است و مسائل مربوط به خودشناسی را برای نوع بشر مطرح کرده‌ است، هر کس بتواند تعالیم قرآن کریم را در ارتباط با خود مورد بررسی قرار دهد؛ آنگاه قرآن برای او کتاب خودشناسی خواهد بود و مثل آیینه‌ای زوایای گوناگون هستی و زندگی انسان را بازتاب خواهد داد.

موضوع خودشناسى‏

ترديدى نيست كه انسان در همه لحظات وجودش حقيقتى به نام «من» يا «خودم» را مشاهده مى‏كند. كه اگر در آن دقت و كاوش نمايد، آن را غير ابعاد محسوس و مادّى وجود خویش خواهد یافت. «خود» حقيقتى است كه مانند امور جسمانى دستخوش تغيير و تقسيم نشده و زمان و مكان را برنمى‌تابد. «خود» غير بدن مادى است كه اعضا و اجزايش در بند احكام مادّه‏اند. به اين دليل كه بسيارى از اوقات، بلكه غالباً از اين كه داراى اعضاى بدن هستیم غفلت كرده، بلكه به طور كلى جسم خود را فراموش مى‏كنیم و با اين حال از خود بى‌خبر نيستیم.

اگر هم گاهى در شرايطى ويژه، مى‏گويیم از خود بى‌خبر شدم يا از خود غافل هستم و يا خود را از ياد بردم؛ در حقيقت مجازگوئى است. زيرا در همين تعبيرات اقرار مى‏کرده‌ایم كه هنوز درکی از خود داریم و اینکه از خود غافل هستیم نیز آگاهیم. فاعل اين غفلت و فراموشى كسى است به نام خودم. (المیزان ج۶.ص۲۶۴)

اگر من این جسم مادی آشنا نیست پس «خود» حقیقی یا حقیقت «من» چیست؟ آياتى كه از مرگ سخن گفته‏اند؛ پاسخ به اين پرسش را به خوبى بيان نموده و روشن كرده‏اند. براى نمونه پاسخ خداوند به منكرين معاد بسيار شيوا و گوياست. «و قالوا اذا ضللنا فى الارض اءنّا لفى خلقٍ جديدٍ بل هم بلقاء ربّهم كافرون قل يتوفّيكم ملك الموت الذّى وكّل بكم ثمّ الى ربّكم ترجعون» كفران گفتند: آيا بعد از آنكه در خاك نابود شويم، دوباره به خلقت جديدى در مى‏آييم؟ آنها بر كفرشان دليلى ندارند و به ديدار پروردگارشان كفر مى‏ورزند. اى پيامبر بگو: فرشته مرگ از طرف خدا وكيل است تا شما را به تمامى بگيرد و سپس به سوى پروردگارتان باز مى‏گرديد. (سورة سجده آیات ۱۰و۱۱)

كلمه توفى يعنى چيزى را به طور كامل دريافت كنى، مانند توفى حق، و توفى قرض از بدهكار خداى تعالى به رسول گرامى خود دستور داد كه در پاسخ كافران بگو: حقيقت مرگ نابود شدن انسان نيست، و شما در خاك گم نمى‏شويد، بلكه فرشته مرگ شما را بطور كامل مى‏ گيرد، بدون اينكه چيزى از شما كم شود. او روح شما را از بدن‌ها بيرون مى ‏كشد و چون تمام حقيقت شما روح شماست، پس شما(كه يك عمر مى‏گفتيد من، تو، او...)، بعد از مردن محفوظ و زنده‏ايد، و چيزى از شما كم نمى‏شود، آنچه درخاك گم مى‏شود و تغيير مى‏يابد، و از اول آفرينش در تحول و دگرگونى بود؛ بدن‌هاى شما بوده است.» (المیزان ج۱۶ص۳۷۶)

حال ببينيم اين «من» در كجاى بدن ما نشسته و خود را از همه پنهان كرده است؟ قطعاً در هيچ يك از اعضاى بدن ما نيست، آنكه يك عمر مى‏گويد «من» در داخل سر ما نيست ، در سينه ما و در دست ما و خلاصه در هيچيك از اعضاى محسوس ما نيست، همچنين در حواس ظاهرى ما هم نيست زيرا ما آنها رابه خود نسبت مى‏ دهيم و وجودشان را ثابت مى ‏كنيم. شنوايى من وجود دارد چون من هستم و من مى‏شنوم پس شنوايى من موجود است و در حواس باطنى ما از قبيل حافظه و تخيّل و تفكّر و... كه وجود آنها را از راه تجربه اثبات مى‏كنيم، و به خود نسبت مى‏ دهيم، نيست. بدليل اينكه بارها شده و مى‏شود كه من از اينكه داراى بدنى هستم و يا داراى حواس ظاهرى يا باطنى هستم، بكلى غافل مى‏شوم و ليكن حتى براى يك لحظه هم نشده كه از هستى خودم غافل باشم، و هميشه من در نزد (من) حاضر است، پس معلوم ميشود اين (من) غير بدن اعضاء آن است.

اگر اين دو مشاهده را با هم بسنجید، مى ‏بينید كه «من» معنائى بسيط و يكپارچه است كه قابل تقسیم و تجزيه نيست، ولى بدن قابل انقسام است، پس معلوم مى‏شود نفس غير بدن است، بنابراين جزيى از آن يا خاصيتى از خواص آن هم نيست، براى اينكه همه اينها مادّى است و ماده در تغيير و دگرگونى بوده و انقسام مى‏پذيرد. پس نفس به هيچ وجه مادى نيست. حقيقتى كه با نام «خود» مشاهده مى‏ كنيم امرى واحد و بسيط است كه كثرت و اجزاء و مخلوطى ندارد، بلكه واحد صرف است، هر انسانى اين معنا را در خود مى‏بيند و درك مى‏كند خودش است و غير خود نيست و دو نفر نيست، بلكه يك نفر است و دو جزء ندارد بلكه يك حقيقت است. (المیزان ج۱ص۱۵۰و۱۵۱)

ویژگی‌های گفته شده دربارة نفس که هر کس با درون‌نگری در خودش خواهد یافت ما را به این نتیجه می‌رساند که حقیقت وجود ما و خود حقیقی ما روح است. هر شخصی اگر كمى با حقیقت خود انس بگيرد و اندكى از مشغله‏هاى گوناگون بدنى و آرزوها و هدف‌هاى مادى روگرداند؛ حقیقت خود را آشکارتر خواهد دید و زندگی دیگری را تجربه خواهد کرد. در صورتی که این توجه و خودکاوی ادامه یابد خود را فراتر از مادیات و زمان و مکان خواهیم یافت و از اسرار و شگفتی‌های هستی آگاه خواهیم شد. ولى متاسفانه، اشتغال به مشاغل روزمره و هدر دادن همه نیروها و فرصت‌ها در راه آرزوهاى زندگى مادى و رفع نيازهاى بدنى، آدمى را واداشته است كه از این حقایق چشم بپوشد و به درکی ناچیز و ابتدائی از خود اكتفا کند.

حقيقت روح‏

معمولا گفته می‌شود که خداوند در قرآن کریم از روح سخن نگفته و پرسش از چیستی روح را بی‌پاسخ گذاشه است. اما به نظر می‌رسد که چنین نیست و قرآن کریم به اندازة کافی روح را تبیین کرده است اما پیچیدگی موضوع و اینکه قرآن کتابی برای همه است و نباید به صورت درس‌نامة علمی در آید،‌ مطالب مرتبط با روح پراکنده‌ شده و در بین سایر مطالب و حتی داستان‌های قرآنی بیان شده است.

کلید اصلی شناخت روح در قرآن این آیه است:‌ »يسئلونك عن الرّوح» (اسراء/ ۸۵) كلمه روح به طورى كه در لغت معرفى شده به معناى مبدأ حيات است كه جانداران به وسيله آن قادر بر احساس و حركت ارادى مى‏شونداین تعریف تنها شامل روح حیوانی می‌شود که جسم را زنده می‌کند. اما حیات معنوی هم به روح نسبت داده می‌شود و از این نظر ایمان، علم و وحی نیز روح هستند. در آيه شريفه «ينزل الملائكه بالروح من امره» (نحل/ ۲) به همين جهت روح را به وحى تفسير كرده‏اند و همچنين آيه «و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا» (شورى/ ۵۲) كه مراد از آن قرآن است. اگر خدا قرآن و وحى را روح ناميده به این علت بوده است كه نفوس مرده به وسيله آن حيات و زندگى مى‏يابند همچنانكه روح مايه حيات جسدهاى مرده است.(التحقیق فی‌کلمات القرآن. ماده روح)

كلمه روح در بسيارى از آيات مكّى و مدنى تكرار شده، و در همه جا به اين معنائى كه در جانداران مى‏يابيم بكار نرفته است. مثلاً در آيه: «يوم يقوم الروح و الملائكة» (نبأ/ ۳۸) و در آيه «تنزل الملائكة و الروح فيها باذن ربهم من كل امر» (قدر/ ۴) بدون ترديد مراد از روح در اين دو آيه غير روح حيوانى و غير ملائكه است.» (المیزان ج۳ص۲۷۰) زیرا اگر منظور ملائکه بود در کنار روح دیگر نیاز به تکرار ملائک نبود. همچنین روح حیوانی در آسمان‌ها نیست و تنزل و قیام ندارد. از این آیات و آیات دیگر قرآن کریم بر می‌آید كه روح موجود مستقل بوده و داراى علم و قدرت و حيات است. نه آنطور كه بعضى پنداشته‏اند وابسته به موجودى ديگر مثل جسم يا ملائكه باشد. بلكه محافظ، همراه و حيات بخش جسم انسان، ملائكه و همه هستى است.(المیزان ج ۱۲ ص ۳۰۲ و ۳۰۳)

خداى سبحان براى بيان حقيقت روح فرمود: قل الروح من امر ربى(۱۵۲)؛ روح از امر من است. ظاهر كلمه مِن اين است كه حقيقت و جنس روح را بیان مى‏كند. همچنانكه اين كلمه در ساير آيات مربوط به روح برای اشاره به حقیقت و ماهیت روح است. مانند: «يلق الروح من امره» (مؤمن/ ۵) و آيه «ينزل الملائكة بالروح من امره» (نحل/۲)و نيز آيه «اوحينا اليك روحا من امرنا» (شوری/۵۲)  وآيه «تنزل الملائكة و الروح فيها باذن ربهم من كل امر» (قدر/۴) در همه اينها كلمه من مى‏ فهماند روح از جنس و سنخ امر است.

بنابراین حقیقت و ماهیت روح از جنس امر است اما امر چیست؟ آيات ديگر چيستى «امر» را توضيح داده‌اند: «انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون فسبحان الذى بيده ملكوت كل شى‏ء» همانا امر او هنگامى است كه چيزى را بخواهد. همين كه بگويد باش، پس مى‏ باشد. پاك و منزّه است او كه (ملكوت) هرچيز بدست اوست. (یس/۸۲) اين آيه در درجه اول اين راز را باز مى‏گشايد كه امر او عبارت است از كلمه كُن: باش، كه همان كلمه ايجادى است و در واقع پديد آمدن و وجود هر چيز است. امّا نه وجود آن شى‏ء از هر جهت بلكه از جهت ربطش به خداى تعالى و اينكه وجودش وابسته و برپا به ذات اوست.( المیزان ج۱۳ص۲۷۲و۲۷۳)

خداوند با کلامش می‌آفریند. فعل خداوند عین ارادة اوست و همین که اراده کند، تحقق پیدا می‌کند. قرآن کریم این راده را با قول کُن معرفی کرده که به اصطلاح آن را فعل گفتاری خداوند می‌نامند. پس روح از جنس ملكوت و امر خداست و ملكوت آن جهت از وجود اشياء است كه مستقيم و دور از دخالت اسباب به خدا مربوط مى‏شود و از اين جهت به آن امر مى‏گويند كه به كلام و فرمان خدا پديد آمده است، نه با وساطت و تأثیر اسباب و علل. از جمله دليل‌هايى كه مى‏رساند، وجود اشياء از جهت ربط به ذات پروردگار و با قطع نظر از اسباب كلام خدا هستند، اين آيه است كه مى‏فرمايد: «و ما امرنا الا واحدة كلمح بالبصر» (قمر/۵۰) یعنی امر خدا در یک چشم بر هم زدن انجام می‌شود.

  در اين آيه بعد از آنكه امر خدا را يگانه معرّفى نموده، به لمح بصر (يعنى چشم به هم زدن) تشبيه مى‏ كند كه منظور از آن نفى تدريجى بودن است و مى ‏فهماند كه موجودات با اينكه تدريجاً و بوسيله اسباب مادى موجود گشته و منطبق بر زمان و مكان هستند. با اين حال وجهى دارند كه پيراسته از تدريج و رها از زنجير زمان و مكان است و به همين خاطر، امر خداوند و قل و كلمه او شمرده شده است.

 «امّا همه چيز از جهتى ديگر كه در مسير سلسله علل و اسباب قرار داشته و بر زمان و مكان منطبق مى‏گردد، امر خدا نبوده، بلكه خلق خداست. صد البته که خلق و امر هر دو به دست خداست، اما یکی از جنس اسباب و علل و دیگر از جنس امر و بدون اسباب و واساطه‌ها «الا له الخلق و الامر» آگاه باشيد كه خلق و امر از آن خداست. (اعراف/۵۴)  پس امر، وجود هر موجود است از اين نظر كه تنها مستند و مربوط به خداى تعالى است، بدون وساطت اسباب و خلق عبارت است از وجود هر موجود از جهت ربط به خدا با واسطه علل و اسباب، در این میان حقيقت روح از جنس امر است. يعنى روح آن جهت از وجود اشياء است كه بدون واسطه با خدا رابطه دارد.

 درباره بيان حقيقت روح روايات ارزشمندى وارد شده است كه مهمترين آنها را مى‏خوانيم. كافى به سند خود از ابى بصير روايت كرده كه گفت: من از امام صادق‏عليه السلام از آيه: يسلونك عن الروح قل الروح من امر ربى سؤال نمودم، فرمود: روح مخلوقى است بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل كه همواره همراه رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم) بود، و همان روح همراه امامان نيز هست، و از عالم ملكوت است.»( نورالثقلين ج ۳ ص ۲۱۵)

 باز هم از ابى بصير روايت شده كه امام صادق‏عليه السلام و امام باقرعليه السلام در پاسخ به سؤال او از آيه مذكور فرمودند:«روح همان است كه در همه جنبندگان هست، ابا بصير مى‏گويد پرسيدم: آن چيست؟ فرمودند: از عالم ملكوت و از قدرت است.» (تفسير عياشى ج ۲ ص ۳۱۷) در ادامه آيه يسلونك عن الروح می‌فرماید: «و ما اوتيتم من العلم الا قليلا» كه به اين معناست كه علم به روح بسیار بزرگ است و آنچه خدا به شما داده اندكى از بسيار است، زيرا روح موقعيتى در عالم وجود دارد و آثار و خواصى در اين عالم بروز مى ‏دهد كه بسيار بديع و عجيب است، و شما از آن آثار بى‏خبر هستيد.»(المیزان ج ۱۳ ص ۲۷۶)

انواع خودشناسی

سراسر عالم سرشار از آيات و نشانه ‏هاى روشن اوست كه كسب معرفت راستين و صحيح اين آيات موجب درك عظمت پروردگار و يافتن حقيقت بندگى و دلدادگى به محبوب بى‌همتا خواهد بود. آنچه مورد معرفت قرار مى ‏گيرد يا جلوه‌های الاهی در درون انسان است كه قرآن به آن آيات انفسى مى‏گويد و يا در جهان پراكنده است، كه آيات آفاقى ناميده می‌شود. «سنريهم آياتنا فى الآفاق و فى انفسهم حتّى يتبيّن لهم انّه الحق...» نشانه‏هايمان را در آفاق و از كران تا كران هستى و نيز در درونشان به زودى نشانشان مى‏دهيم تا حق براى آنها آشكار شود. (سورة فصلت آیة) و فرمود: «و فى الارض آياته للموقنين و فى انفسكم افلا تبصرون» در زمين نشانه ‏هايى براى اهل يقين است و در جانتان هم نشانه ‏ها و آثارى، آيا نمى ‏بينيد. (سوره زاریات آیة۲۱)

حضرت امام على‏ عليه السلام فرموده ‏اند: «از آن دو معرفت، معرفت نفس بهتر است.» ( نقل از غررالحكم خوانسارى ج ۱ ص ۲۹۷) ظاهراً مراد حضرت از دو معرفت، يكى معرفت به آیات آفاقی و دیگری معرفت انفسی است. اما چرا معرفت انفسى از معرفت آفاقى بهتر است؟ علامه طباطبایی در پاسخ به این سوال می‌فرمایند: «شايد از اين جهت باشد كه معرفت نفس معمولاً با اصلاح اوصاف و اعمال نفس بدست مى‏آيد. ولى معرفت آفاقى چنين نيست.» (المیزان ج۶ ص۲۵۱)

سير انفسى آگاهى‌هايى را در پى دارد كه در خودسازى مؤثر و مفيد است. اطلاع از ذات نفس، توانايى‏ها و ابزار و امكانات روح و جسم، شناخت عوارض آن از قبيل ميانه روى و زياده روى و كاهلى در كارها و همچنين ملكات و خصلت‏ها و احوال نيك و ناپسند در سير انفسى به دست مى‏آيد. و معلوم است كه آگاهى از اين گونه امور و باور داشتن به لوازم آن از قبيل آسايش، و خطر و سعادت و شقاوت و درد و درمان، نداهاى درونى را از نزديك به گوش دل مى ‏رساند و وقتى آدمى به دردهاى روحى و درمان خود آگاه شد به اصلاح آنچه فاسد شده می‌پردازد و آنچه صحيح و صلاح است التزام پیدا مى ‏کند.

این همه را می‌توان خودشناسی اخلاقی نامید، با این تعریف که خودشناسی اخلاقی یعنی: شناخت خود از جهت خوبی‌ها و بدی‌های نفس و آگاهی از ظرفیت‌ها، ضرورت‌ها و راهکارهای اصلاح خود. علامه طباطبایی با توجه به این گستره از خود شناسی نوشته‌اند: «درست است كه سير آفاقى هم آدمى را به اصلاح نفس و تهذيب از اخلاق نكوهيده و آراستن جان به فضايل معنوى و مكارم اخلاق وامى دارد. ليكن اين معانى را از بيرون و راهى دور به گوش دل مى‏ رساند.»(المیزان ج ۶ ص ۲۵۲)

اما قلمرو خودشناسی به خودشناسی اخلاقی محدود نمی‌شود، بلکه گستره بسیار فراخ‌تری از خودشناسی وجود دارد که آن را خودشناسی عرفانی می‌نامیم. خودشناسی عرفانی عبارت است از آگاهی از ربط نفس خود به روح خداوند.

روایت مشهور رسول خدا (صلى ‏الله ‏عليه‏ وآله ‏و سلم) كه شيعه و سنى آنرا نقل كرده‏اند و از امام علی نیز نقل شده است: «من عرف نفسه فقد عرف ربه» (غررالحكم خوانسارى ج ۵ ص ۱۹۴) به خودشناسی عرفانی مربوط می‌شود. بعضى گفته ‏اند: اين حديث معرفت نفس را تعليق به محال نموده و مى‏ خواهد بفرمايد شناختن نفس محال است چنان كه شناخت و احاطه علمى بر خداى تعالى محال است. اما علامه طباطبایی این نظر را رد کرده و می‌نویسند: «پرواضح است كه اين سخنى نارواست. اولاً بدليل اينكه در روايت ديگرى دارد: «اعرفكم بنفسه اعرفكم بربه» خودشناس ‏ترين شما، خداشناس‏ترين شماست. (اين روايت نشان مى‏ دهد كه خودشناسى امكان دارد.) ثانياً بدليل حديث مذكور در حقيقت عكس نقيض آيه شريفه «و لا تكونوا كالذين نسوا الله فانساهم انفسهم» (سورة حشر آیه ۱۹) است و بنابراین معنای محصل و صادق دارد. (المیزان ج ۶ ص ۲۵۰)

خود شناسی عرفانی و خودشناسی اخلاقی دوشادوش هم پیش می‌روند. هرچه سطح معرفت کسی در خودشناسی عرفانی بالاتر رود بیشتر به خودشناسی اخلاقی توجه می‌کنند و اهتمام می‌ورزد. و هرچه معرفت و اهتمام به خودشناسی اخلاقی بیشتر شود، خودشناسی عرفانی رشد می‌کند. اما به هر روی این از هم متمایز هستند و نتایج و رهاوردهای هر کدام و نیز لوازمش با دیگری متفاوت است. خودشناسی اخلاقی عمل محور است اما خودشناسی عرفانی تأمل محور،‌ خودشناسی اخلاقی نفس را فی‌حد ذاته در نظر می‌گیرد، اما خودشناسی عرفانی نفس را در ربط با خداوند و هستی‌بخش ملاحظه می‌کند.

مراتب خودشناسی

خودشناسی اخلاقی به خودی خود یک مسیر خطی را دنبال می‌کند، در این مسیر معرفت‌جو هرچه بیشتر با پیچ وخم‌های نفس خود آشنا می‌شود، بهتر می‌توان خود را تزکیه کند. مراتبی که در خودشناسی اخلاقی قابل تصور است معمولا درقابل منازل سیر و سلوک عرفانی مورد بحث قرار گرفته است اما مراتبی که در خودشناسی عرفانی وجود دارد کمتر مورد توجه بوده و به صورت مدون و یکپارچه جدا از مراتب و مراحل اخلاقی مورد بحث قرار نگرفته است. مراتب خودشناسی عرفانی در حقیقت شناخت مراتب روح است که مسیر سیر و صعود انسان را تا روح خداوند نشان می‌دهد.

در قرآن کریم معمولاً «روح» با اضافه و قيد ذكر شده است، مثلاً و «نفخت فيه من روحى»، «و نفخ فيه من روحه» (سجده/۹)، «فارسلنا اليها روحنا» (مریم/۷)، «و روح منه» (نساء/۱۷۱)، «و ايدناه بروح القدس» (بقره/ ۸۷)، و آياتى ديگر كه در آنها تعبيرات روحم، روح او، روحمان، روحى از او، روح القدس و روح الامين آورده است.

 «ولى در بعضى از موارد هم بدون قيد آورده است، مثلاً «تنزل الملئكة و الروح فيها باذن ربهم من كل امر» (قدر/۴) كه از ظاهر آن بر مى‏آيد، روح موجودى مستقل و مخلوقى آسمانى و غير ملائكه است. نظير اين آيه كه مى ‏فرمايد: «تعرج الملئكة و الروح اليه فى يوم كان مقداره خمسين الف سنة» ملائكه و روح در روزى كه اندازه آن پنج هزار سال است بسوى خداوند بالا مى‏روند. (معارج/ ۴)

از جمع‌بندی آیات معلوم می‌شود که روح در حقیقت یکی است و مواردی که روح به طور مقید و به صورت اضافه یا مضاف به کار رفته به جنبه خاصی از روح مطلق اشاره دارد و نسبت میان آن‌ها مثل نسبت یک شیء با سایة آن است. یعنی جنبه های خاص روح مثل سایه‌هایی برای روح مطلق هستند. جریانی از فیض الاهی که از روح مطلق سرچشمة گرفته‌اند. (المیزان ج۲۰ص۲۸۱و۲۸۲) بنابراين روح موجودی يكتا و بى‌همتا است كه خداوند آفريده و آن را منشأ حيات و هستى در عالم قرار داده و هستى و حيات ساير موجودات از فيض اوست. «آنچه از ساير آيات قرآن به دست مى ‏آيد اين است كه: روح، مخلوقى از مخلوقات خداست و حقيقت واحدى است كه داراى مراتب و درجات مختلفى است.» (ج۱۲ص۳۰۵) مراتب روح به طور کلی در هفت مورد خلاصه می‌شود. (المیزان ج ۱۳ ص ۲۷۶ و ۲۷۵ و همان ج ۲۰ ص ۲۸۱ تا ۲۸۳)

۱- روح مطلق: اصل و منشأ حيات ساير مخلوقات و سرچشمه پيدايش ملائكه و مراتب پايين‏ تر روح است.

۲- روح وحى يا ايحاء: كه هنگام نزول وحى همراه پيام خداوند است تا پيامبران به وسيله آن وحى را دريافت نمايند.

۳- روح ملكى: ملائكه با تفاوت مقام و منزلتشان همه از جنس روح اند.

۴- روح ايمان يا تأييد: كه همراه مؤمنين است و به آنها حيات طيبه مي‌‌دهد و از لغزش‌ها حفظ مى‏ كند. اين روح به كسانى افاضه مى‏ شود كه اهل ايمان و عمل صالح باشند.

۵- روح نفخ يا روح بشرى: روحى است كه در همه انسان‌ها از دوران جنينى دميده مى‏شود. اين روح توانايى آن را دارد كه در صورت قوت ايمان و اخلاص به مراتب بالاتر روح رسيده و از روح ملكى و روح وحى بگذرد و به روح مطلق كه اصل اوست بپيوندد.

۶- روح حيوانى: حيوانات زنده روح دارند كه از روح عادى انسان (روح نفخ) پايين‏تر است و از جهت شعور و اراده ضعيف‏تر بوده و در حد حيات حيوانى است البته بنابر روایات هر انسانی نیز از برای تدبیر امور جسمانی و برخورداری از قوای حیاتی از روح حیوانی برخوردار است.

۷- روح نباتى: رشد، تغذيه، توليد مثل و ساير علائم و شاخص‏هاى حيات در گياهان، آثار روح نباتى است كه از هر جهت از روح حيوانى ضعيف‏تر بوده و تنها متناسب با ايجاد حياتى از نوع نباتى است.

ادامه دارد ... .


منبع:مهر


ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین