کد خبر : ۵۹۹۰۴
تاریخ انتشار : ۲۸ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۳:۲۱

حجت الاسلام قرائتی چگونه طلبه شد؟

فرزندم! مثل امّت باش و به همه مساجد برو و مقيّد به جا و مكان و لباس و شخص خاصّى مباش.
عقیق:حجت الاسلام والمسلمین قرائتی در خاطرات خود نوشت‌ خود با ذکر چند خاطره از دوران کودکی، نحوه ورودش به حوزه را بیان کرد.

خاطره تلخ‏

هفت ساله بودم كه به يكى از مساجد كاشان رفتم؛ در صف اوّل نماز جماعت ايستاده بودم كه پيرمردى مرا به عقب هُل داد و گفت: بچه صف اوّل نمى ‏ايستد! و اين در حالى بود كه با بى ‏احترامى هم جايى را غصب كرد و هم ذهن كودكى را نسبت به نماز و مسجد منكدر كرد.

پس ‏از گذشت سال ها هنوز آن خاطره تلخ در ذهنم مانده است.

معلّم بد اخلاق‏

يادم نمى ‏رود در كودكى وقتى معلّم سركلاس مى ‏آمد، مشق ‏ها را چنان خط مى ‏زد كه گاهى كاغذ پاره مى ‏شد و ما همين طور مات و مبهوت نگاه مى ‏كرديم كه آقا! ما تا نصف شب مشق نوشته ‏ايم و شما اصلًا نگاه نكردى كه ما چه نوشته ‏ايم؟؛ آن قدر معلّم ما بداخلاق بود كه اگر يك روز لبخند مى ‏زد تعجّب مى‏كرديم.

اثر كار معلّم‏

يادم نمى ‏رود روزهايى كه مدرسه مى ‏رفتم، وقتى مدرسه تعطيل مى ‏شد بچه‏ ها با سيخى، ميخى يا چوبى ديوارهاى مردم را خط مى ‏كشيدند.

فكر كردم كه اين اثر كار معلّم است. وقتى معلّم مشق شاگرد را خط مى‏ كشد، آن هم طورى كه گاهى ورقه پاره مى ‏شود، بچه ها هم در خارج از مدرسه به ديوار مردم خط مى‏كشند.

كتك مبارك‏

مرحوم پدرم بسيار اصرار داشت كه من محصل‏ حوزه علميه و روحانى شوم ولى من مخالفت مى ‏كردم، لذا براى ادامه تحصيل به دبيرستان رفتم.

روزى به مدير مدرسه گزارش دادم كه چند نفر از همكلاسى ‏هايم در مسير راه مدرسه، ديگران را اذيّت مى ‏كنند، مدير هم آنها را تنبيه كرد.

آنها متوجّه شدند و در تلافى با هم همفكر شدند و در مسير برگشت كتك مفصّلى به من زدند كه سر و صورتم سياه شد و بى‏ حال روى زمين افتادم و به سختى خود را به منزل رساندم. پدرم گفت: محسن چى شده؟. گفتم: هيچى، مى‏ خواهم بروم حوزه و طلبه شوم!.

امروز بسيار خوشحال هستم كه در اين مسير قدم گذارده ‏ام و خدا را شاكرم كه چگونه با حادثه ‏اى مسير زندگيم را عوض كرد.

پاداش نيّت خوب‏

روزى به پدرم گفتم: مى خواهى من چه كاره شوم؟. گفت: خوب درس بخوان، دوست دارم مرجع تقليد و عالم ربّانى مثل آيت ‏اللّه العظمی بروجردى شوى. گفتم: شما ثواب پدر آیت الله بروجردى را بردى. چون به اين نيّت مرا به قم فرستادى.

جريمه خود

بعضى از روزها به حضور در نماز جماعت اوّل وقت موفّق نمى ‏شدم، تصميم گرفتم هر روز كه از نماز اوّل وقت غافل شدم، مبلغى را به عنوان جريمه بپردازم. پس از مدّتى كه حضورم مرتّب شده بود به خود گفتم: تو براى جريمه ناراحتى يا براى از دست رفتن پاداش نماز جماعت؟!.

ضمانت اموال ديگران‏

بچه كه بودم با دوستانم به روستاهاى اطراف كاشان مى‏ رفتيم و بدون اطلاع صاحبان باغ ها، ميوه ‏هاى آنان را مى ‏خورديم و فرار مى ‏كرديم؛ فكر مى ‏كردم چون به سن تكليف نرسيده‏ ام، مسئوليّتى ندارم. سال ها گذشت تا اينكه در حوزه آموختم كه تعرّض به مال مردم ضمانت دارد، گرچه در زمان كودكى باشد.

مقدارى پول برداشته و به همان روستا نزد صاحبان باغ ها رفتم و داستان را برايشان تعريف كرده و حلاليّت طلبيدم.

بعضى پول گرفتند و بعضى علاوه بر حلال كردن، ما را به خانه خود مهمان كردند!.

درخت بدون ميوه‏

كنار خانه ما باغى بود؛ به پدرم گفتم: اين همه درخت، يكى ميوه نمى ‏دهد!. گفت: اين همه آدم در اين خانه زندگى مى ‏كنند، يكى نماز شب نمى‏خواند!.

نصيحت پدرم‏

در چهارده سالگى كه براى ادامه تحصيل عازم قم شدم، پدرم آمد پاى ماشين و به من گفت: محسن! «استُر ذَهبَك و ذِهابك و مَذهبك» پول و رفت و آمد و مذهبت را مخفى نگهدار. گفتم: مذهب را براى چه؟. امروز كه زمان تقيّه نيست!.

پدرم گفت: منظورم اين است كه هيچ وقت براى نماز مقيّد به يك مسجد نشو، چون كه اگر روزگارى به دليلى خواستى آن مسجد را ترك كنى مى‏گويند: خط ها دوتا شده، يا آقا مسئله ‏اى پيدا كرده و يا اين طلبه ...

فرزندم! مثل امّت باش و به همه مساجد برو و مقيّد به جا و مكان و لباس و شخص خاصّى مباش.

آرى! گوش سپارى به همين نصيحت باعث شد كه بحمداللّه وارد هيچ خط سياسى نشوم.


منبع:حوزه


ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین