سخنان کوینده امام حسن(ع)درمجلس معاویه
ما از شاخه هاى درختى هستیم كه بهترين شاخه ها را به وجود آورده است و ميوه هاى پاكيزهاى داده، و اشخاصی قيام كننده تربيت نموده. اصل و ريشه اسلام و نبوت در آن درخت است، ما داراى مقام عالى و شامخ و داراى عزت و قدرت هستيم. ما درياهایى هستيم كه خشك نمى شوند و كوه هایى برافراشته كه مقهور نخواهيم شد.
عقیق:به نوشته مرحوم طبرسی در کتاب احتجاج (جلد 1 ص 280) روزی امام حسن علیه السلام به مجلس معاويه وارد شد، در آن مجلس افرادی چون مروان بن حکم و مغیرة بن شعبه و ولید بن عقبه و عتبة بن ابی سفیان حضور داشتند و هر يك از آن گروه بر بنى هاشم فخر فروخته و بنى هاشم را در انظار كوچك كردند و سخنانى درباره ايشان گفتند كه براى امام حسن عليه السّلام ناگوار بود. امام عليه السّلام فرمود: من شخصيتى از بهترين شخصيت ها هستم، پدرانم گرامى ترين عرب هستند، ما داراى نسب پر افتخارى هستیم، ما داراى حسب با شخصيتى هستيم، ما از شاخه هاى درختى هستیم كه بهترين شاخه ها را به وجود آورده است و ميوه هاى پاكيزهاى داده، و اشخاصی قيام كننده تربيت نموده. اصل و ريشه اسلام و نبوت در آن درخت است، ما داراى مقام عالى و شامخ و داراى عزت و قدرت هستيم. ما درياهایى هستيم كه خشك نمى شوند و كوه هایى برافراشته كه مقهور نخواهيم شد. مروان به آن حضرت گفت: تو خود را ستايش كردى، مقام خود را بالا بردى، اى حسن! هيهات! به خدا قسم ما پادشاهانى والا مقام هستيم. افرادى مقتدر و راهنما که ممنوع و خانه نشين نخواهيم شد، تو نظير عزت و قدرت ما را ندارى، تو مقام و فخر ما را نخواهى داشت. سپس مغيرة بن شعبه شروع به سخن كرد و گفت: من پدر تو را نصيحت كردم ولى نپذيرفت، اگر من قطع رحم را مكروه نمي دانستم، از اهالی شام مي شدم. پدر تو مى دانست كه من به وسيله درشت خویی قبيله قيس و درایت طايفه ثقيف و تجربه هایى كه در امور قبایل داشتند، مي توانم شتران تشنه را از سر آب تشنه بازگردانم. امام حسن عليه السّلام به سخن آمد و فرمود: اى مروان! آيا تو گمان مي كنى من اين سخنان را به خاطر ترس و ضعف و عجز گفتم؟ آيا تو مى پندارى من خود را ستايش كردم، در صورتى كه پسر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هستم، يا خواستم مقام خود را بالا ببرم، در صورتى كه من بزرگ جوانان اهل بهشت هستم!؟ واى بر تو! كسى تكبر مي کند كه بخواهد شخصيت پست خود را بالا ببرد، كسى تفاخر می کند كه بخواهد مقام خود را رفعت دهد، ولى ما اهل بيت رحمت، معدن كرم و بخشش، جايگاه خير، گنجينه ايمان، نيزه اسلام و شمشير دين هستیم. مادرت به عزایت بنشیند! چرا قبل از اينكه تو را دچار جزع و فزع كرده و نامى به تو بدهم كه با آن از اسم خود بى نياز شوى، سكوت اختيار ننمودى!؟ اما اينكه گفتى: غنيمت آوردى و پادشاهان را مغلوب نمودى. آيا اين اعمال را در آن روزى كه شكست خورده و ترسان بودی انجام دادى؟ آن روز غنيمت تو شکست تو بود، تو بودى كه به طلحه بىوفایى کرده، او را فریب دادی و كشتى؛ قباحت دارد! چقدر بی حیا هستی! مروان كه جوابى نداشت سر خود را به زير انداخت و مغيره همچنان مبهوت و متحير بود. آنگاه امام حسن متوجه مغیره شد و فرمود: اى یک چشم ثقيف؛ تو از قبيله قريش نيستى كه من با تو مفاخره کنم. واى بر تو! آيا مرا نمىشناسى! در حالی كه من پسر بهترين و بزرگ ترين زنان هستم! پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله از علم خدا به ما تعليم داد. آن بزرگوار علم تأويل قرآن و مشكلات احكام را به ما آموخت. عزت، قدرت و فرمان روایى، فخر و بزرگوارى مال ماست. تو از آن گروهى هستى كه نه در زمان جاهليت حسب و نسبى براى آنان ثابت شد و نه از اسلام نصيبى داشتند. غلام فرارى را در هنگام زد و خورد شيران ژيان و مبارزه اقران، با تفاخر چه كار!؟ مایيم كه بزرگواريم، مایيم كه حمايتكننده و پيشوایيم. مایيم كه حامى حيثيت و انسانيت هستيم، مایيم كه ننگ و عار را از دامن خويش دور مي کنیم، منم كه پسر زنان نجيب و باكره هستم. تو نسبت به بهترين وصى بهترين پيامبران بدگمان هستى و مي خواستى او را نصيحت كنى، وى به عاجز بودن تو بيناتر و به ضعف تو داناتر بود. تو به خاطر کینه و حسادتی كه در سينه و نیرنگ آشکاری كه در چشم دارى، بايستى دست رد به سينه خود بزنی. هيهات! على اين گونه نبود كه افراد گمراه را تقويت كند. تو گمان مي كنى اگر در جنگ صفين بودى، با درشت خویى قبيله قيس و سرسختی طايفه ثقيف چكار مي توانستى بکنی؟ مادرت به عزایت بنشیند! آيا با عجز و ناتوانى كه در زمان جنگ داشتى يا با فرارى كه در هنگام مبارزات مي كردى؟ به خدا قسم اگر پنجههاى پر قدرت حضرت علی علیه السّلام تو را مي گرفت مي فهميدى كه هيچ قدرتى نمي توانست مانع آن حضرت شود و زنان گريهكننده سخت بر تو گريان مي شدند. اما درشت خویى قبيله قيس! تو را با قبيله قيس چه كار؟ جز اين نيست كه تو غلامی هستى كه ثقيف ناميده شده و خود را به طایفه ثقيف ملحق نمودهاى، براى اينكه شخصيتى به دست آورى. فكر ديگرى بكن، زيرا تو از مردان ثقيف نيستى. تو براى دام نهادن جهت شكار و تدبير طویله گوسفندان لايق ترى از اينكه بخواهى جنگجو باشى. غلامان چه عقل و درایتی دارند؟ تو آرزوی روبرو شدن با امير المؤمنين على عليه السّلام را دارى؟ على همان است كه شناختى، على شيرى شجاع و زهرى كشنده (برای دشمنان) بود که جز شخص شجاع، احدى در هنگام نيزه زدن و مبارزه تاب مقاومت در برابر او را نداشت. پس چگونه كفتار پتياره مي تواند قصد او كند و چطور سرگين غلطانى كه به قهقرا بر مي گردد مي تواند به او دست يابد. اما نسبت تو با شخصيت هاى بزرگ شناخته نشده و قرابت تو با آنان نامعلوم است. قرابت تو با ايشان نظير قرابت حيوانات دريایى است با آهوان صحرایى، بلكه تو از لحاظ حسب و نسب با آنان، از قرابت اين دو دسته حيوان دورتر هستی. پس از اين گفتگوها مغيره از جا پريد، در حالی که امام حسن عليه السّلام مي فرمود: اگر با وجود بی لیاقتی بنی امیه با آن ها سخن گفتیم معذوریم، چرا که ما پیش از آن ها با غلامان هم کلام شدیم. معاويه به مغيره گفت: برگرد! زيرا گردن كشان نمي توانند در برابر فرزندان عبد المطلب مقاومت كنند و افراد بزرگ منش قادر نيستند با ايشان مفاخره نمايند. آنگاه معاويه امام حسن را قسم داد که سکوت کند و امام سکوت کرد. منبع:مشرق211008