عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

با حضور شاعران آیینی در حسینیه ثارالله برگزار شد
اولین جلسه محفل شعر آیینی فرزدق با سخنرانی دکتر محمد رضا سنگری و شعرخوانی جمعی از شعرای آیینی در حسینیه ثارالله تهران برگزار شد.

گزارش تصویری



سرویس شعر آیینی عقیق :اولین جلسه محفل شعر آیینی فرزدق با حضور دکتر محمد رضا سنگری ، محمد سهرابی ، هادی جانفدا ، سید حسین متولیان ، سید محمد سید حسینی ، میثم سلطانی ، روح الله صادق پور ، شهاب خالقی ، مهدی رحیمی ، هادی جان فدا ، عمار موحد ، سید مهدی میر لواسانی و علی عباسی و دیگر شاعران آیینی در حسینیه ثارالله تهران برگزار شد.
 
گزیده مباحث مطرح شده  تو سط دکتر محمد رضا سنگری :

حوزه های گوناگون ادبیات آیینی را می توان بررسی کرد. ادبیات دینی ادبیات هیات
سوال این بود آیا به کل مقوله ادبیات بپردازیم و یا به طور خاص به شعر آیینی بپردازیم . اول یک طرح بحث باشد و پیرامون آن گفتگو کنیم . یا می توان در چند حوزه طرح بحث شود.
یا باید از اول شعر شروع کنیم یعنی از ادات شعر و تعریف شعر شروع کنیم . مقوله شعر مثل همه ی هنر ها تعریف گریز است ودیوار تعریف ها را می شکند. در معیار الاشعار یک تعریف از شعر می بینیم .
در تذکره های دوره صفوی تعریف های دیگری دارد. می رسیم به سده های اخیر اصلا تمام تعریف کلاسیک شعر بهم می ریزد.
یا همین نیم قرن اخیر تمام تعریف ها تغییر می کند.
حتی ابتدایی ترین مباحث شعر مثل موسیقی تعاریفش تغییر می کند. حتی آنهایی که موسیقی کلاسیک شعر را حذف کردند موسیقی شعر را نتوانستند نادیده بگیرند  یعنی حتی آنها که در زمینه شعر نو کار می کردند موسیقی را در آثارشان می توان پیدا کرد.
سوال دیگر این است آیا واقعا می تواند مولودیه و مرثیه از یک موسیقی برخورد باشد. یا اگر شعر شکل روایی به خودش گرفت آیا موسیقی خاصی طلب می کند.
شاهنامه در بحر متقارب سروده شده و هر کس که از شاهنامه تقلید کرده دلگشانامه شهنشهنامه علی نامه و ...
یا برای طرح مسایل عاطفی و احساسی یک وزن خاصی انتخاب شده است . گاهی عناصر شعر را بررسی می کنیم. و باید دانست که موسیقی فراتر از وزن است .
زبان ؛ زبان شعر آیینی باید چه زبانی باشد .
خیال ؛ عرصه خیال تا کجاست و وهم چه نسبتی با خیال می تواند داشته باشد . اصلا ما چقدر می توانیم در عرصه خیال با موضوع شعر آیینی وارد شویم .
تفکر و اندیشه در شعر خودش یک عنصر بسیار مهم است
وعظ و تعلیم که خیلی کمرنگ شده است.
شعرآیینی را می توان به گونه ای دیگر تقسیم کرد که یک تقسیم بسیار مهم است
نیایشی ستایشی تعلیم و اندرز.
یا به صورت موضوعی خاص مثل شعر فاطمی،شعر علوی ، شعر عاشورایی ،شعر مهدوی
می توانیم در تمام این بخش ها نمونه هایی از غلو اغراق ،مبالغه و وهن را مثال بزنیم.

 

اشعار خوانده شده :


حسین متولیان:

تقدیم به شهدای غواص
پشت خدا تو عرش می لرزه
دست یه مردو وقتی می بندن
اونجا که نامردای بی احساس
به دست های بسته می خندن
جونم! بگو کی دستتو بسته؟
دستای کی زنده به گورت کرد؟
یاد کدوم مظلوم بودی که
بغضاش آروم و صبورت کرد؟

گاهی برای مرگ یه ماهی
از آب خارج بودنش بسه
گاهی برا دست یه زندونی
باب الحوائج بودنش بسه
گردان غواصای مروارید
با کوله بار درد برگشته
تو نوجووووووون بودی که می رفتی
حالا یه گردان مرد برگشته
شهرو شناسایی کن و برگرد
این شهر زیر درد مدفونه
ما رو تفحص کن از این دنیا
یادت رو برگردون به این خونه
تو زنده ای و شهر لبریزه
از آدمای مرده و خسته
باب الحوائج باش و زنده م کن
دست تو بازه... دست من بسته

عجبی نیست اگر دامن ما تر باشد

عکس روی تو در کف ساغر باشد

من که بیت الغزلم را به تو دادم

مپسند خانۀ شاعرت انقدر محقر باشد

پنج تن آل عبا زیر کسا جمع شدند

از چه رو پیکر تو جمع مکسر باشد

مردی آنقدر که یک زخم برایت کسر است

زخم باید به تن مرد مکرر باشد

دو برابر بزنیدش، دو برابر بکشید

هم علی بوده و هم شعب پیامبر باشد

تشنه کامی پدر را که مکیدی گفتند

خواست سهمش ز عطش هم دو برابر باشد

 

محمد سهرابی:


ای چرب ز مدح تو زبان ها به دهان ها

لکنت زده ی مدحت تو چرب زبان ها


ما رفته ز خود آمده بودیم که ناگاه

جوشید ز شش سمت بروها و بمان ها


افغان خراشیده به نی یافت تراشی

صیقلکده ی بانگ کلیمند شبان ها


لب تشنگی از حرمت و حرمان دو مقام است

یک روز محرم نشوند این رمضان ها


در شهر کسی نیست که چیزی نفروشد

در راسته ی ما همه بازند دکان ها


توضیح بتان نیز همان ستر بتان است

در پرده ی ناموس حجازند اذان ها

****

خوبان کشند خنجر خوبی بر آینه

از خون جلوه موج فتاده برآینه

آیینه جلوه زار معانی است بی گمان

لال و کر است لیک مصفا هر آینه

روشن دلان ز دل به کدورت کنند پشت

بر جلوه پشت کرد که شد منظر آینه

از خویش رفتگان به جلالت رسیده اند

دارد کرم به وادی کر و فر آینه

دل دل نمی کنند به حیرت شکستگان

با آینه است گرچه شود پر پر آینه

با نرم و با درشت جهان صاف دیده ایم

پیدا شود به زرگر و آهنگر آینه

از شام تار و تیره توان روشنی گرفت

هر زلف یار داده چو شعر تر آینه

دل را غلام قامت قومی کنم که خود

گیرد ز سنگ آب و ز چشم تر آینه

بیت گریز را نتوان گفت سرسری

در شعر تر چو هست ردیف تر آینه

......

سید محمد حسین حسینی

اول راه جمع بسیاری نامه دادند جانب جانان

بی وفاها یکی یکی رفتند گر چه ماندند بهترین یاران

یک به یک آمدند کرب و بلا گرد ارباب عشق

جمع شدند مثل هفتاد دو قول عاشق

همه پروانه های شهر شدند

زینب آرام می شد وقتی یار سوی قریب می آمد

آن طرف سی هزار می رفتند، این طرف یک کویر می آمد

با حبیبان که راه می افتیم یاد شباب باید کرد

مسلم منسجم ما آموخت ریش با خون خزاب باید کرد

زن و فرزند را رها کرد، رفت با عشق آشنا بشود

عشق یعنی زهیر آسمانی، خواست صد مرتبه فدا بشود

بیست سال تمام از اجل خواست تا امان بدهد

آرزوی بُرِیر این بوده است، در رکاب حسین جان بدهد

تیزی تیغش مغیلان را کودک خردسال میداند

راز آن خار کندن شب را نافع بن هلال میداند

تیرباران شروع شد، بعدش شد فدایی حجیر

با پدرش دست در دست هم شهید شدند

ای به قربان جان دم پسرش

در میان سواره های یزید این دلاور پیاده می جنگید

بوی صفین داشت شمشیرش مثل حیدر جناده می کشید

رفت عابس اجننی گویان مست مست از می سبوی حسین

ما همه عاشقیم اما اوست شاه دیوانگان کوی حسین

آن زمانی که عشق می آید هیچ چیزی مقابلش سد نیست

رو سفیدی جو می گوید رو سیاهی همیشه هم بد نیست

کم کمک ظهر شد اذان گفتند، شد فدای نماز خواندن

تیرها را به جان خرید سعید تا نیاید گزند بر تن

کربلا ظهر روز عاشورا یک دم انگار روز محشر گشت

نام زهرا دوباره معجزه کرد آخرین لحظه بود

حر برگشت، کشتگانش اگر چه کم بودند

سهم دارد در آن میان ایران

خوش به حال غلام تو که حسین پسر فاطمه سنه گوربان

وای بر من که در تمام عمر گریه کم کردم برای شما ای شما

ای فداییان حسین، پدر و مادرم فدای شما

میثم سلطانی:

بازم رو به خورشید راهی شدم

رسیدم به گنبد به شمس شموس

رسیدم به تو تا انیسم بشی

رسیدم به تو یا انیس النفوس

رسیدم به تو تا پناهم بشی

رسیدم به تو توی این حال خوب

یه موسیقی از جنس چشمات می خوام

تو باشی و نقاره تنگ غروب

اجابت همین جاست این پنجره

این دست هایی که فولادیه

پایین پا می شینم، دخیلت میشم

که این حس واسه صحن آزادیه

واسه حال این شعر خوبه

که باز بنوشه یکم آب سقاخونه

یهو قافیه گم شد و عقل هم گرفت از سرم آب سقاخونه

من هم مست میشم تو این لحظه ها

دارم پر میشم از هوای جنون

چقدر آسمون اومده رو زمین

یا شاید حرم رفته تا آسمون

چه حالی گرفته تن شعر ما

نمیشه که یک ثانیه بند شم

میخوام دود شم دست یه خادمت

بمیرم برات کاشکی اسپند شم

***
صاحب نفس بودی به روت نیاووردیم

دریا رو دوشت بود مشکو کجا بردی

یه آسمون اعجاز، یه مرثیه دردی

رفتی که بارون شی، وقتی که برگردی

تصویری از پرواز تو ذهن این دشتی

با دست میرفتی با بال برگشتی

روز قیامت یاس بوی فرات میداد

یعنی اینکه با دستات مارو نجات میدادی

اونا که تاریکن ماهو نمی بینن

چشمات قیمت داشت، چشماتو دزدیدن

روح الله صادق پور:

مهر شما به قاب دل هر که جا گرفت

تصویر عمر او همه رنگ خدا گرفت

عمری نشست مریم عذرا در اعتکاف

تا اذن بر کنیزی خیرالنسا گرفت

تا کوثرش خدا به پیمبر عطا نمود

قرآن به پشتوانۀ کوثر بها گرفت

بر روی خاک فاطمه تا آنکه پا گذاشت

عالم ز فیض مقدم زهرا صفا گرفت

زهراست بانویی که ذِیلُبن وجود او

نبض حیات پیکرۀ ماسه ها گرفت

از بهر دست بوسی خاتون عالمین

فرمان مستقیم نبی از خدا گرفت

نام شما دلیل نجات خلیل بود

در حیرتم که خانه ات آتش چرا گرفت

 

شهاب خالقی:

شب تمام هنرش قرص قمر داشتن است

مثل دارو که تمامش به اثر داشتن است

بعد امای زلیخا اگر ای یوسف بود

لذت عشق به اما و اگر داشتن است

شهر علم است و معمار خودش می داند

عزت شهر به دروازه و در داشتن است

نور قسمت شده بین قمر و خورشید است

راز زهرا و علی هم دو پسر داشتن است

با عصا و دم و کشتی نتوان ساخت زهیر

کار دست نظر معجزه گر داشتن است

قسمتت گندم ری باد اگر فکر کنی

که ابوذر شدن یاربه ذر داشتن است

خون اگر کسب کند روزی شمشیر حلال

این تجارت همه سودش به ضرر داشتن است

نخل از اشک علی خورد که آب عاقبتش

میوه چون میثم تمار به برداشتن است

 

مهدی رحیمی:

مثل نماز مثل دعا صبح و ظهر و شام

ارباب را زدیم صدا صبح و ظهر و شام

ما لطف کرده ایم به خود بین روضه ها

ارباب لطف کرده به ما صبح و ظهر و شام

روضه به روضه گریۀ ما فرق می کند

چون فرق بین نمافله ها صبح و ظهر و شام

روزی سه بار از غم تو گریه می کنیم

با رخصت از امام رضا صبح و ظهر و شام

این روزهاست غصۀ ما شام شام شام

همراه درد کرب و بلا صبح و ظهر و شام

دختر نشست پیش پدر گریه کرد و گفت

شلاق می زدند به ما صبح و ظهر و شام

یکبار ظهر کشت تو رو شمر و با سرت

هر روز می کشند مرا صبح و ظهر و شام

 

هادی جان فدا:

باید کسی شبیه تو عمرم را در جادۀ قدیم بیندازد

هر جاریه بدون توقف را در راه مستقیم بیندازد

از دست این زمانه که مجروحم مرداد بی تفاوت اندوهم

پلکی بزن که چشم تو در روحم موج امید و بیم بیندازد

معطل گذاشتی سفر ما را از ما نخواستس نظر ما را

عشقت کشیده عشق سر ما را روزی که با توییم بیندازد

گفتی مریض بی سرو سامانی از دست دردها که تو میدانی

باید که رخت خواب پریشانی در خانۀ حکیم بیندازید

جنگل چه سقف تیره و سختی داشت

او که عقاب ماند چه بختی داشت

شاید اگر کویر درختی داشت در پای یا کریم بیندازد

شوقت کجاست تا بت انسان را تندیس های کهنۀ دوران را

ما کوه های خستۀ بی جان را حتی به یک نسیم بیندازد

 

عمار موحد:

یک عمر تو را نظاره می کرد نسیم

از عشق تو جان پاره می کرد نسیم

آن شب که به روی نیزه بودی آرام

با زلف تو استخاره می کرد نسیم

 

سید مهدی میرلواسانی:

وقتی که دنیا می شود از نور دریا

جزر و مد انس و ملک دارد تماشا

حیران و مبهوتم که در یک خانه جمعند

روی زمین یک جا تمام آسمان

تا بوسه زند بر گون های یک ستاره

قرص قمر با حضرت خورشید اینجا

بابا بزرگ کهکشان لبخند میزد

از دیدن روی گل لیلی، لیلا گرفته

لیلی خود را در آغوش

پیغمبر آمد یا علی یا فاطمه

یا آمد به دنیا پنج تن یکباره امشب

بابا شد ارباب ما ای سینه زنها

جاریست اشک شوق فرزندان حیدر

از دیدن زیباترین عکس پیغمبر

پیمانه ها پر از سبوی ذوالجلالی

انگورها مست از رخ احمد جمالی

باران لیلی آمده در ماه شعبان

دارالمجانین ساخته از این لیالی

آمد علی دوم، آل نبوت

امشب حسین ابن علی دارد چه حالی

این برق چشمان قشنگش سجده دارد

من قبله پیدا کردم در این حوالی

او مغز بادام است و حیدر ذوق کرد

کاهل بود هر کس بماند دست خالی

مولا سفارش کرده بابا جان حسن جان

تو دست گیری کن کمی از این موالی

مکه، مدینه، کربلا عیدیست لابد

وقتی کریم آل پیغمبر عمو شد

امشب دو عالم پر شده از آیت عشق

من دولتم پاینده شد از دولت عشق

دونباله دارد رحمت للعالمین و آمد دوباره

عالمی را رحمت عشق

پر کرده و رو ملائک آسمان را

آمد علی صولت تمام هیبت عشق

جانا حریمت فرق دارد با همیشه

شش گوشه شد دیگر ضریحت حضرت عشق

انگور می خواهد دلش دلبندت آقا

پس تاک ها را جان بده با برکت عشق

آقا دلم جز عشق تو چیزی ندارد

چشم و دلم را سیر کن از ثروت عشق

دور سر این نو گلت چیزی بگردان

انفاق کن آن را به سائل ها حسین جان

نوبت به بابا جان رسیده تازه جانش

بوسه زند بر غنچۀ سرخ لبانش

در بین بوسه غرق رویا گشته بابا

می دید فردا قامت سرو روانش

می دید از فرط عطش جانش به لب را

می دید بین خیمه خشکی زبانش

می دید بین گرگ ها یوسف ترین را

صد پاره بر روی زمین جسم جوانش

آقا به روی زانوان امد کنارش

اولاد و نااکباد و نا ورد لسانش

بابا نمی گ.ید اگر یکبار دیگر

که این لخته های خون مانده در دهانش

عمه سراسیمه رسید و گفت

مضطر گیسو پریشان می کنم پاشو برادر

 

علی عباسی:

از شور عزا شعور درآوردی

از ظلمت محض نور درآوردی

سوزاندی و سوختی و خورشید شدی

تا اینکه سر از تنور درآوردی

***

راوی رسیده بود به پایان داستان

جایی شبیه شام غریبان داستان

راوی رسیده بود به جایی که می چکید

خون مؤلف از لب و دندان داستان

فصلی که سرو حسرت هیزم شدن کشید

از بس بلند بود زمستان داستان

یکباره ریختند سر باغ و باز شد

پای کلاغ ها به درختان داستان

در ازدحام معرکه شیطان رسید و برد

انگشتری ز دست سلیمان

داستان گودال شد دوات پر از خون

نیزه ها همچون قلم شدند به دستان داستان

متنش ورق ورق شده بر خاک و همچنان

بر روی نیزه میرود عنوان داستان

بعد از هزار فصل از این ماجرا هنوز

هستند واژه ها همه گریان داستان

القصه روز واقعه از بس فراز داشت

ماندم کجاست سطر درخشان داستان

حاجت گرفت مثل همه شمر تعزیه

ای جان فدای تعزیه گردان داستان


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۲
علیرضا
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۵:۰۸ - ۱۳۹۴/۰۳/۲۹
0
0
تشکر فراوان بابت قرار دادن اشعار
خداوند خیر کثیر به همه ی شما بدهد
فقط یک نکته که رعایت کردنش به بالا رفتن سطح کاریتان و کیفیت سایت کمک میکند بحث غلط های املایی و نگارشی است
مخصوصا در پست هایی با مضامین مطالب ادبی و شعر که یک غلط سهوی کل کار را از نظر فرم و محتوا زیر سوال میبرد
انشالله به مدد حضرت زهرا(س) این نکات را هم لحاظ کنید موجب پیشرفت کیفیت سایت میشود
در پناه مولا
نصیر حسنی
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۰:۲۹ - ۱۳۹۴/۰۶/۱۰
0
0
سلام علیکم
به نظر من یه بخشی اضافه بشه و برنامه های آینده این حلقه های ادبی رو بده خیلی عالی میشه ما بی سوادها هم اگه چیزی داشتیم ببریم عرضه کنیم تا غلطهاش گرفته بشه

یا علی
صفای نفستون
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین