۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۳۲ : ۰۵
در بحث راجع به نامه ۶۹ نهج البلاغه رسیدیم به این جملات چهارگانه که مرتبط با هم هستند: «وَاکْظِمِ الْغَيْظَ، وَتَجاوَزْ عِنْدَ المَقْدِرَةِ، وَاحْلُمْ عِنْدَ الْغَضَبِ، وَاصْفَحْ مَعَ الدَّوْلَةِ، تَکُنْ لَکَ الْعَاقِبَةُ»؛ غیظ خود را فرو ببر؛ و آنگاه که می توانی انتقام بگیری انتقام نگیر و گذشت کن؛ و آنگاه که بر مسند قدرت هستی چشم پوشی کن تا عاقبت برای تو باشد. گفته شد که این چهار جمله همگی با چگونگی مواجهه انسان با خشم و غضب ارتباط دارد. به طور طبیعی و گریزناپذیر همه ما در طول زندگی شبانه روز با مواردی مواجه می شویم که باب میل ما نیست و ناراحت می شویم و دچار خشم و غضب می شویم. اگر خشم و غضب افسار گسیخته باشد، موجب نابودی دین و دنیا می شود.
گفته شد که خشم در نابود کردن زندگی دنیایی و دین چنان کارآمد است که علی علیه السلام آن را «جند عظیم شیطان» می داند تا انسان را نابود کند. روایات در این زمینه آنقدر زیاد و تکان دهنده است که عالم بزرگی مثل مرحوم نراقی در کتاب شریف جامع السعادات وقتی به بحث غضب می رسد، می نویسد: «الغضب من المهلکات العظیمه و ربما ادی الی الشقاوت الابدیه»؛ خشم از بزرگترین اسباب هلاکت و بدبختی و نابودی انسان است و چه بسا انسان را برای همیشه دچار شقاوت و بدبختی کند.بعد ایشان جملاتی دارد و احادیثی را نقل می کند از جمله این روایت مشهور از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم که فرمودند: «الغضب یفسد الایمان کما یفسد الخل العسل»؛ خشم ایمان را فاسد می کند. ایمانی که داریم را از بین می برد؛ همان طور که سرکه عسل را از بین می برد و نابود می کند. عسل هر قدر هم که خالص و پاکیزه باشد، با کمی سرکه نابود می شود. خمره ایمان انسان هم با قطره خشمی که کنترل تشده باشد فاسد می شود.
کنترل و مهار این خوی درنده از اولویت دار ترین برنامه های تربیتی انسان است؛ هم برای خودش و هم برای دیگران و جامعه. انسان هم باید خشم خودش را کنترل کند و هم جامعه و دیگرانی که از او الگوپذیرند را اینگونه تربیت کند تا در بهترین حالت به جایی برسد که اصلا عصبانی نشود. وقتی چیزی می بیند که با طبعش سازگار نیست، دریای وجودش طوفانی نشود و کنترل خود را از دست ندهد. «حلم» یعنی اینکه انسان اصولا خشمناک نشود. درجه بعدی این است که اگر خشمناک شد، خشم خود را کنترل کند. «کظم غیظ» داشته باشد. گفته شد که «حلم» از «کظم غیظ» بالاتر است. حلیم اصلا خشمناک نمی شود اما کظیم کسی است که عصبانی می شود ولی آن را کنترل می کند. گاهی انسان هر قدر هم خودساخته باشد عصبانی می شود. اینجا باید کظم غیظ کند.
انسانی که دچار عصبانیت می شود دو راه بیشتر ندارد: یا کظم غیظ و یا انتقام. اصلا معنای غضب در بیان علمای اخلاق همین است: هیجان باطن و به جوش آمدن خون انسان برای انتقام. به آدم عصبانی که عطش انتقام دارد، «غضبان» می گویند.
راه انتقام و پاسخ مثبت دادن به خشم در متون دینی ما اصلا توصیه نشده است؛ حتی انتقام مشروع. چون آدمی که می خواهد انتقام بگیرد، معمولا پا را از حد مجاز زیاده روی می کند. اما فرض اینکه حد خود را هم رعایت کند و به اندازه مشروع هم بخواهد انتقام بگیرد. در همین حد هم توصیه نشده است. مثلا در قرآن راجع به قصاص دقیقا همین تعبیر در سوره بقره آمده است: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصَاصُ فِي الْقَتْلَى»؛ ما اجازه دادیم و مشروع است که اگر کسی را از شما کشتند، شما هم با این شرایط می توانید یکی را بکشید: «الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَالْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَالأُنثَى بِالأُنثَى»؛ اما بعد بلافاصله می فرماید: «فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَأَدَاء إِلَيْهِ بِإِحْسَانٍ»؛ توصیه می کند از همین انتقام مشروع چشم بپوشید. قصاص جایز است؛ واجب نیست. اگر انتقام مشروع بگیری گنهکار نیستی اما قرآن می فرماید بهتر است از این انتقام مشروع چشم بپوشی. چرا؟ دو علت به ذهن می رسد.
یک. اینکه وقتی آتش غضب شعله می کشد و انسان را به انتقام گیری دعوت می کند، اینگونه وانمود می کند که اگر انتقام بگیری، این آتش فرو می نشیند. به ظاهر هم همین طور است که انسان موقتا آرامش کاذب پیدا می کند. اما اولا اینگونه است که غالب انسان های خشمناک در انتقام گیری حد و حدود را رعایت نمی کنند. چرا؟ چون خشم در روایات نوعی دیوانگی و جنون معرفی شده است. اولین کار غضب این است که عقل انسان را از کار می اندازد و وقتی عقل از کار بیفتد، انسان قدرت تشخیص مرز و حد و اندازه را ندارد. آدم عصبانی آنقدر عقلش از کار میفتد که به خودش هم رحم نمی کند و گاهی خودزنی می کند و یا به خودش هم ناسزا می گوید، چه رسد به دیگران. کسی که این را هم تشخیص نمی دهد و به خودش هم رحم نمی کند، انتظار داشته باشیم در نسبت با دیگران حد و حدود را رعایت کند؟ این طور نیست. آتش در درون این آدم هر لحظه شعله ور تر می شود.
دو. وقتی انتقام گرفته می شود و این انتقام ها غالبا خارج از تعادل و انصاف و حد عدالت است، طرف مقابل هم عصبانی و مشتاق انتقام متقابل می کند: زدی ضربتی، ضربتی نوش کن... و معلوم نیست این تسلسل باطل تا کجا ادامه یابد. اتفاقا آن کسی که اول عصبانی شده و خواسته با انتقام گیری خودش را آرام کند، معمولا اولین قربانی خشم خودش است.
تاریخ را که می خوانیم می بینیم گاهی جنگ های ۴۰ ساله بین قبایل بزرگ بر سر همین انتقام گیری ها بوده در حالی که اگر از اول چشم پوشی می کردند و خودشان را کنترل می کردند این همه کشته روی دست انسان ها نمی ماند. بسیاری از جنگ هایی که بین ملت ها اتفاق می افتد، سر عصبانیت های لحظه ای است. چه خانواده های گرم و مومن و محکم که به سبب عصبانیت های لحظه ای بین زن و شوهر از هم پاشیده می شود و خودشان و بچه هایشان و نزدیکانشان را اذیت می کند. چه رفاقت های صمیمی و قدیمی که بر اثر خشم و غضب از هم بریده می شود. خشم و غضب آتشی است که هر چیزی را خاکستر می کند.
در روایتی از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم است که: «ألا وإن الغضب جمرة في قلب ابن آدم أما رأيتم إلى حمرة عينيه وانتفاخ أوداجه فمن أحس بشيء من ذلك فليلصق بالأرض»؛ هان! بدانید و آگاه باشید که خشم شعله آتشی در درون فرزندان آدم است. آیا سرخی چشمان شخص عصبانی را ندیده اید؟ این مال حرارت درونشان است. آیا ندیده اید رگ گردنش باد می کند؟ پس هرکس احساس کرد این شعله خشم دارد در درونش زبانه می کشد پس بر زمین و سر جایش بنشیند.
«فليلصق بالأرض» را دو جور می شود معنی کرد. یکی این معنی رایجی که می گویند راه کنترل خشم این است که انسان حالت جسمانی و فیزیکی خودش را عوض کند. مثلا اگر ایستاده است، بنشیند. معنای دوم اینکه کنایه از سر جای خود نشستن و اقدام نکردن و تصمیمی نگرفتن است. هر دو هم ممکن است. از علی علیه السلام هست که: «الغضب نار القلوب»؛ خشم، آتش دلهاست. یا اینکه «الغضبُ نارٌ مُوقَدة، مَن كَظَمَه أطفأَها، ومَن أطلَقَه كان أوّلَ مُحتَرِقٍ بها»؛ خشم آتشی برافروخته است، هر کس خود را کنترل کند، این آتش را خاموش کرده است؛ اما اگر کسی خشمش را کنترل نکند اولین کسیست که در آتش غضب خودش خواهد سوخت.
پس ما باید این قوه ای که در ما وجود دارد را مهار کنیم. اما چگونه؟ ما از چه چیزی عصبانی می شویم؟ از چیزی که بد است. احساس کنیم کسی به ما حرف بدی زده یا کار بدی کرده، غضبناک می شویم و می خواهیم انتقام بگیریم. طبیعتا اولین قدم برای اینکه انسان بتواند خشم خود را کنترل کند این است که وقتی بدی دید، از آن بگذرد.به این مرحله «تجاوز» می گویند. گذشت کند. مرحله بالاتر از گذشت این است که اصلا به روی طرف مقابل نیاورد که من بدی را از تو دیدم و گذشت کردم. کانه اصلا بدی ندیده است. اگر می تواند در مقابل بدی خوبی کند. به این مرحله «صفح» می گویند. پایین ترین مرحله «تجاوز» و «عفو» است و بالاتر از آن «صفح». البته هر کسی نمی تواند به «صفح» برسد. کار انسان های باتقواست. باتقواهایی که برای رسیدن به بهشت مسابقه گذاشته اند. در آیه ۳۳ سوره آل عمران آمده است: «وسارعوا الى مغفرة من ربكم وجنة عرضها السموات والارض اعدت للمتقين»؛ بشتابید و مسابقه بگذارید برای رسیدن به آمرزش پروردگار و بهشتی که وسعت و پهنای آن به اندازه آسمان ها و زمین است؛ همان بهشتی که برای افراد باتقوا بهشت شده است.
اصلا ارزش بهشت به همین است. بهشت خودش موضوعیت ندارد. بهشت یک ظرف است و ارزش هر ظرفی به مظروف آن است. ارزش بهشت به بهشتیان است. این بهشتی ها هستند که بهشت را بهشت می کنند. بهشت ابزار پذیرایی از متقین است. بهشتی ها کیانند؟ «الذين ينفقون في السراء والضراء والكاظمين الغيظ والعافين عن الناس والله يحب المحسنين»؛ کسانی که انفاق می کنند، چه در تنگدستی و چه در گشاده دستی (در روایات داریم که به هنگام تنگدستی با صدقه دادن تجارت کنید. صدقه برای کسی که به وعده های الهی اعتقاد دارد، تجارت در هنگام تنگدستی است) و آنها که خشمشان را فرو می برند و گذشت هم می کنند و نه تنها گذشت می کنند، بلکه در مقابل بدی دیگران خوبی هم انجام می دهند.
داستان معروف را شنیده اید که کنیز امام سجاد(ع) آمد روی دست حضرت آب بریزد که ظرف افتاد روی دست حضرت و دستشان درد گرفت. حضرت او را نگاهی کردند. فهمید که حضرت دردشان گرفته است.کنیز فهمیده ای بود. فوری گفت: در قرآن آمده است «والکاظمین الغیظ». حضرت فرمودند خشمم را فرو بردم. کنیز ادامه داد: «والعافین عن الناس». حضرت فرمودند (مثلا) خوب قبول؛انگار نه انگار که کاری کردی. کنیز ادامه داد: «والله یحب المحسنین». حضرت فرمود: در راه خدا آزادی. برو.
کسی مثل امام سجاد می خواهد که بتواند کظم غیظ و عفو و صفح داشته باشد. پس در مرحله اول اینکه خودمان را کنترل کنیم که به آن کظم غیظ می گویند. مرحله بالاتر اینکه کاری کنیم که اصلا عصبانی نشویم که به آن «حلم» می گویند. بالاتر از این هم «تجاوز و عفو» است و از آن بالاتر هم «صفح».
حضرت در این چهار جمله ما را قدم به قدم به این چهار مرحله بالا راهنمایی کرده اند. می فرمایند: «وَاکْظِمِ الْغَيْظَ، وَتَجاوَزْ عِنْدَ المَقْدِرَةِ، وَاحْلُمْ عِنْدَ الْغَضَبِ، وَاصْفَحْ مَعَ الدَّوْلَةِ، تَکُنْ لَکَ الْعَاقِبَةُ». البته این جملات در نسخه های مختلف دو جور نقل شده است. بعضی نسخه ها مثل ابن ابی الحدید و ابن میثم اینگونه آورده اند: «وَاکْظِمِ الْغَيْظَ، وَاحْلُمْ عِنْدَ الْغَضَبِ، وَتَجاوَزْ عِنْدَ المَقْدِرَةِ، وَاصْفَحْ مَعَ الدَّوْلَةِ، تَکُنْ لَکَ الْعَاقِبَةُ». اما در نسخه صبحی صالح و نسخه های رایج بین ما این چهار مرحله را یکی در میان آورده اند که در بالا هم گفتیم. البته در معنی فرقی نمی کند.
در این چهار عبارت چند نکته لطیف هست که خوب است از آنها نگذریم:
یک. حضرت می فرمایند که «واکظم الغیظ». غیظ آن حالت خشم شدید و غضب شعله ور است. ولی راجع به حلم می فرمایند: «واحلم عند الغضب». گفتیم حلم یعنی انسان اصلا غضبناک نشود. پس معنی این جمله چیست؟ آیا معنی آن این است که وقتی غضبناک شدی، حلم نشان بده؟ در حالی که حلم یعنی اصلا غضبناک نشوی. منظور چیست؟ نکته این است که حضرت فرموده اند: «عند» الغضب. یعنی موقعی که نشانه های خشم آشکار می شود، مراقب باش که عصبانی نشوی. منظور، غضب بالقوه است. همان ابتدایی که می بینی داری عصبانی می شوی مراقب باش. نگذار آن جرقه به شعله تبدیل شود. حداقل کار این است که بیرون بروی. آن موقعی که انسان معمولا عصبانی می شود، زود جلوگیری کنید تا به غیظ تبدیل نشود. همان ابتدا جلویش را بگیر.
دو. راجع به «واکظم الغیظ» و «واحلم عند الغضب» حضرت هیچ قیدی نگذاشته اند. این دو از همه کس خوب است و پسندیده؛ خواه قدرت انتقام داشته باشد، یا نداشته باشد. این فضیلت است که ولو انسان قدرت انتقام دارد یا نه، کظم و حلم داشته باشد. اما برای «تجاوز» و «صفح» حضرت قید آورده اند: «وَتَجاوَزْ عِنْدَ المَقْدِرَةِ» و «وَاصْفَحْ مَعَ الدَّوْلَةِ». گذشت و تجاوز مربوط به وقتی است که توان انتقام داری وگرنه هنری نیست که توان انتقام نداشته باشی و انتقام نگیری. ارزش در این است که با وجود قدرت و توان، بگذری و هنگامی که توانمندی صفح داشته باشی. ارزش گذشت به این است که در عین توانایی، انتقام نگیری. هر چقدر قدرت انتقام بیشتر، ارزش گذشت هم بالاتر.
در جاهای دیگر نهج البلاغه هم همیشه تجاوز و عفو و صفح مقید به توان انتقام شده است. می فرمایند وقتی می توانی انتقام بگیری، نگیر. حکمت ۱۱ نهج البلاغه می فرماید: «اذا قدرت على عدوك فاجعل العفو عنه شكرا للقدرة عليه»؛ وقتی دشمنت را شکست دادی و قدرت برای انتقام گذشته پیدا کردی، گذشت کن و این گذشت را شکر بر آن پیروزی قرار بده. شکر عملی این است. در حکمت ۲۱۱ می فرمایند که زکات پیروزی گذشت است: «العَفوُ زَكاةُ الظَّفَرِ». در حکمت ۵۲ می فرماید: «أولى الناس بالعفو أقدرهم على العقوبة»؛ شایسته ترین کس برای گذشت مردن، قادرترین کس به انتقام است.
داستان معروف نبرد امیرالمومنین(ع) با عمر و بن عبدود را شنیده اید. در جنگ خندق عمرو بن عبدود آمد و مبارز طلبید. قهرمان عرب بود. سه بار مبارز طلبید. غیر از امیرالمومنین هیج کس داوطلب نشد. دفعه سوم که آمد شروع کرد به مسخره کردن. گفت مگر از بهشت و وعده های الهی صحبت نمی کردید؟ چرا نمی خواهید بهشت بروید؟ یا بیایید تا من شما را به بهشت بفرستم یا شما من را به جهنم. امیرالمومنین اجازه گرفت و رفت. آن جمله معروف را شنیده اید که پیامبر به خدا عرضه داشت: خدایا تمام اسلام در مقابل تمام کفر قرار گرفته است.
او پهلوان عرب بود و امیرالمومنین هم جوان. گرد و غبار که فرو نشست، دیدند امیرالمومنین روی سینه عمرو بن عبدود نشسته است. ناگهان دیدند حضرت بلند شد. برای همه سوال شد که علت چیست. خود عمرو بن عبدود هم سوال کرد که چرا من را نکشتی؟ حضرت فرمود آن آب دهان که به صورت من پرتاب کردی من را عصبانی کرد. من بلند شدم تا عصبانیتم را کنترل کنم. قدرت انتقام داشتم ولی خواستم خودم را کنترل کنم.
مولوی آن شعر زیبا را راجع به این قضیه دارد: از علی آموز اخلاص عمل...
سه. حضرت برای گذشت و تجاوز، حضرت از قید «المَقْدِرَةِ» استفاده کرده اند؛ اما برای صفح از «الدَّوْلَةِ». «وَاصْفَحْ مَعَ الدَّوْلَةِ» یعنی چی؟ این را دو گونه می توان معنی کرد و هر دو درست است. یکی به معنای توانمندی و تمکن انسان است. مثلا از مال برخوردار باشد. اگر این معنی باشد، ترجمه این می شود: بگذر، در حالی که می توانی انتقام بگیری؛ و اگر می توانی به او احسان هم بکن. ولی بعضی مترجمین کلمه «الدَّوْلَةِ» را به معنای مناصب اجتماعی و شخصیت سیاسی در نظر گرفته اند. این هم مناسب است. چرا؟ چون کسانی که دارای قدرت اجتماعی می شوند و صاحب منصب می شوند، معمولا منتقدانی دارند و معمولا هم ما ظرفیت شنیدن انتقاد را نداریم و با انتقاد عصبانی می شویم و پرخاش می کنیم. لذا برای صاحب منصبان مناسب است که از منتقدین ناراحت نشود و با آنها محبت و صفح بیشتری داشته باشد.برای همین هم هست که در حکمت ۱۷۶ می بینیم: «آلَةُ الرِّئاسَةِ سِعَةُ الصَّدر»؛ گشاده رویی و سینه فراخ داشتن و زود به خشم نیامدن از ابزار ریاست است. کسی که زود عصبانی می شود و موضع می گیرد، صلاحیت ریاست ندارد. جالب اینکه وقتی حضرت کسانی را به مسئولیت منصوب می کردند، از توصیه های مشترک در احکام اینها کنترل خشم است. در نامه ۷۶ که حکم ماموریت عبدالله ابن عباس برای ولایت بصره است می بینیم: «سع الناس بوجهک و مجلسک و حکمک ، و اياک و الغضب فانه طيره من الشيطان»؛ با مردم در نشست و برخاست و دستورها گشاده رو باش. عصبانی و گرفته نباش. مراقب باش عصبانی نشوی. عصبانیت با کنترل و مدیریت جامعه سازگار نیست.
یا در ابتدای نامه معروف به مالک دستور به خوشرویی و محبت به مردم آمده است و اینکه دلت را از محبت مردم لبریز کن و فرمودند «ولا تكن عليهم سبعًا ضاريًا تغتنم أكلهم، فإنهم صنفان، إما أخ لك في الدين أو نظير لك في الخلق». مثل حیوان خشمناک درنده به جان مردم نیفت، چرا که مردم دو دسته اند. یا برادر دینی و یا انسانی مثل تو. بعد می فرمایند: «يَفْرُطُ مِنْهُمُ الزَّلَلُ وَتَعْرِضُ لَهُمُ الْعِلَلُ وَيُؤْتَى عَلَى أَيْدِيهِمْ فِي الْعَمْدِ وَالْخَطَإِ»مردم گرفتارند. مشکلات به آنها فشار می آورد و چیزی می گویند که نباید. گرفتاری از هر سو به آنها فشار می آورد و عمدا یا سهوا چیزهایی می گویند که آدم را ناراحت می کند. اما تو در مقابله و مواجهه عصبانی نشو بلکه «فَأَعْطِهِمْ مِنْ عَفْوِكَ وَصَفْحِكَ مِثْلِ الَّذِي تُحِبُّ وَتَرْضَى أَنْ يُعْطِيَكَ اللَّهُ مِنْ عَفْوِهِ وَصَفْحِهِ»؛ در قابل عفو و صفح پیشه کن؛ کما اینکه دوست داری خداوند با تو اینگونه باشد.
چهار. اگر کسی مراقب باشد که عصبانی نشود و یا اگر عصبانی شد عصبانیت خودش را کنترل کند و بلکه بالاتر، در مقابل بدی ها خوبی کند؛ عاقبت مال اینهاست (والعاقبه للمتقین). ممکن است در حال حاضر حس نکند ولی عاقبت مال اوست، البته کار سختی است و همین کارهای سخت است که انسان را به قله های انسانیت می رساند.
جملاتی از امام راحل را از کتاب شرح حدیث جنود عقل و جهل می خوانم:
«ازبزرگترين كمالات انساني , تجاوز (گذشت ) اشخاصي است كه به اوبدي كردند و صفت عفو و تجاوز , از صفات جماليه ي حق تعالي است كه اتصاف به آن تشبه به مبادي عاليه است و هر كس كه در تحت تربيت رب العالمين واقع شد و مربوب ذات مقدس حق تعالي شد , بايد در او از صفات جمال حق - جل و علا – جلوه [ اي ] حاصل شود , و مرآت جمال جميل الهي گردد و از بزرگترين اوصاف حق , رحمت بر عباد و تجاوز از سئيات و عفو از خطيئات است . و اگر در انسان حظي از اين اوصاف نباشد , در جواب سؤال قبر – كه وقت بروز سراير است – نتواند گفت : ربي الله آنگاه كه سؤال شود : من ربك ؛ زيرا كه انتخاب اين اسم در بين اسماء , اشارت به آن شايد باشد كه در تحت تربيت كي بودي , و دست قدرت كي در تو متصرف بود در حيات دنياوي ؟ پس اگر انسان در تحت ربوبيت ذات مقدس حق , تربيت شده باشد و ظاهر و باطنش مربي به آن تربيت باشد جواب مي تواند دهد ؛ و گر نه , يا جواب ندهد و يا ربي الشيطان و يا ربي النفس الاماره شايد بگويد».
گزیده مطالب را می توانید در صفحه «کلام امیر» به آدرس Kalam_e_Amir@ در اینستاگرام دنبال کنید.
منبع:مهر