۰۴ آذر ۱۴۰۳ ۲۳ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۳۶ : ۰۷
یکی دیگر از کارشناسان این همایش، حجت الاسلام محسن الویری بود که در زمینه «دعوت در آینه قرآن و سیره نبوی» سخنرانی کرد. اکنون گزارش مشروح این سخنرانی را با هم می خوانیم:
پیامبر در پی گسترش مرزهای جهان اسلام بود
بحثهای تاریخی در نگاه سنتی غیر دینی شاید بحثهایی باشند که تنها به ارضای حس کنجکاوی ما نسبت به گذشته بیایند اما هم در نگاه دینی و هم در مطالعاتی که در دهه های اخیر صورت گرفته و مستند است، اکنون دیگر کمتر کسی است که تاریخ را به عنوان تاریخ گذشته بشناسد. تاریخ بیش از اینکه تاریخ گذشته باشد، تاریخ حال و آینده است و بر همین مبنا بحث دعوت و قلمرو دعوت در عصر نبوی بیش از اینکه بحثی مربوط به گذشته باشد می تواند پاسخگوی برخی از پرسش های بنیادی ما در زمان حال و راهگشای ما برای فعالیت های آینده مان باشد.
اگر ما تنها به سنت نبوی بنگریم و آموزه های قرآنی را به عنوان یک بحث قرآنی مستقل و ادله عقلی را کنار بگذاریم و فقط آنچه بر پیامبر گذشت و آنچه انجام داد را معیار قرار دهیم درباره قلمرو دعوت چه می توانیم بگوییم؟ و آیا به استناد رفتار پیامبر کسی می تواند دعوت پیامبر را یک دعوت زمانی و زمینه محدود بداند؟ و اگر محدود دانست آیا این سخن درست است که ما آنچه بر رحلت پیامبر صورت گرفت و گسترش مرزهای جهان اسلام که فتوحات خوانده می شود را یک امر دینی تلقی می کنیم یا غیر دینی؟»
بی تردید اگر پاسخمان به سوال اول منفی باشد و بگوییم پیامبر می کوشید دعوت را در یک قلمرو خاص عرضه بدارد، هیچ توجیهی برای فتوحات نخواهیم داشت، اما اگر اثبات کردیم که پیامبر در پی گسترش مرزهای جهان اسلام بود و هیچ حد و مرز زمانی و زمینی برای دعوت خویش قائل نبود، آنگاه درباره ارزش دینی و اصلت دینی فتوحات می توانیم با یکدیگر صحبت کنیم و از این گسترش مرزها به عنوان آنچه ادامه طبیعی کاری که پیامبر آغاز کرد دفاع کنیم. نگاهم در اینجا سیره پیامبر است و همین سوال را با استناد به آیات قرآن و روایات و ادله عقلی مثل ختم نبوت و جوهره ارتباطی اسلام بتوان پاسخ داد ولی وارد آن بحثها نمی شوم، ما از طریق جوهره ارتباطی اسلام، جهانی بودن دعوت را می توانیم اثبات کنیم. از ادله کلامی ختم نبوت هم می توانیم این را اثبات کنیم ولی با این بحث در اینجا کار ندارم و فقط رویکرد تاریخی را پایه قرار داده ام و در بستر تحولات تاریخی می خواهم به این سوال بپردازیم.
اگر عهد مکی و نبوی را از هم جدا کنیم، این رویکرد فرازمینی و فرازمانی دعوت نبوی و به اصطلاح جهانی بودن دعوت نبوی را از همان عهد مکی می توان برداشت کرد منتها در عهد مدنی شرایطی فراهم آمد که پیامبر به این بیشتر عینیت بخشیدند. در عهد مکی، اقداماتی که صورت گرفت کمتر بود و زمینه های نظری فراهم شد و در عهد مدنی جامه عینیت بر تن کرد. در اینجا بحث فرامرزی و جهانی بودن را به یک معنا به کار نگرفتم ولی چون دو مفهوم نزدیک به هم هستند هردو مد نظرم است. چه بسا یک رویدادی را خدمتتان گزارش کنم و برداشت شما این باشد که این رویداد تنها دلالتش این باشد که دعوت پیامبر محدود به یک مرز مشخص و حجاز نبود اما جهانی بودن الزاماً برداشت نشود، این را قبول دارم ولی وقتی همه اینها را در کنار هم بگذاریم می توان جهانی بودن را برداشت کرد.
جهانی بودن اسلام در آیات قرآن
با تأکید بر اینکه بحثم قرآنی نیست و از منظر سیره نگاه می کنم آیاتی که در عهد مکی بر پیامبر نازل شد آیاتی است که تحلیل خاصی درباره رویکرد این آیات و جهت گیری اینها وجود دارد. تلقی رایج و درست این است که زیر ساخت های اندیشه ای و جهت گیری ها و تحولات روحی و فکری در گرو آیات مکی و در خلال آیات مکی پی گرفته شد. آنهایی که از منظر آیات قرآن می خواهند جهانی بودن دین اسلام را اثبات کنند منهای سیره، به آیاتی تمسک می کنند که بیشتر آیات مورد استناد، مکی هستند.
اگر شما مثلاً به آیه ۱۹ سوره انعام و بخشی از این آیه شریفه که می فرماید: « وَأُوحِيَ إِلَيَّ هَذَا الْقُرْآنُ لأُنذِرَكُم بِهِ وَمَن بَلَغَ » از این عبارت «و من بلغ» عده ای برداشت کرده اند که دعوت پیامبر، محدود به زمان و زمین خاصی نیست و همه گستره تاریخ و همه گستره جهان را شامل می شود. اگر از آیه ۱۵۸ سوره اعراف این عبارت : «یا ایها الناس انی رسول الله الیکم جمیعا» و خطاب به ناس و همه مردم را خطاب قرار داده و خود را پیام آور خدا برای همه مردم شمرده است از این جهانی بودن دعوت برداشت شده است، اگر از آیه ۱ سوه فرقان «تبارک الذی نزل الفرقان علی عبده لیکون للعالمین نذیرا » نذیر بودن برای همه جهانیان برداشت شده است و سرانجام در آیه ۲۸ سوره سبا «و ما ارسلناک الا کافة للناس بشیرا و نذیرا» از این نیز جهانی بودن برداشت شده است، توجه داشته باشید که هر چهار آیه در سوره های مکی وارد شده اند و در همان عهد مکی، جهانی بودن و محدود به مرز مشخص نبودن دعوت نبوی مورد تأکید قرار گرفته است. اگر از منظر سیره بنگریم این آیات تحولات روحی مورد نظر پیامبر را تایید و حکایت می کنند و نشانه خطوط اصلی حرکت پیامبر هستند و در همان مراحل آغازین دعوت، اعلام شده اند و به صراحت از جهانی بودن دعوت سخن گفته اند.
در همین عهد مکی ماجرایی پیش می آید و ابوذر که اسلام می آورد چه او را در زمره نخستین اسلام آورندگان بدانیم و چه کمی متأخر تر قائل به اسلام آوردن او در سال ۴ یا ۵ بشویم در بحثمان تغییری ایجاد نمی کند. وقتی به مکه آمد و مسلمان شد، پیامبر او را در همان سالهای نخستین دعوت مجدد به قوم خویش بازگرداند. ابوذر مسلماً به قبیله غفار برگشت تا آنجا مردم را به اسلام هدایت کند. این بازگرداندن ابوذر به میان قوم خویش در زمره نخستین فعالیتهای تبلیغی است که حکایتگر این است که پیامبر نمی خواهد دعوت در قلمرو مکه محدود بماند و یا ماجرای هجرت به حبشه که نقش بسیار مهمی در عهد مکی دارد، اینکه مسلمانان به جایی می اندیشند که بتوانند آنجا بروند و امنیتی برایشان ایجاد شود که هم در آن منطقه اسلام را رواج دهند و ترویج کنند و هم اینکه از آن پایگاه با قوت بیشتری بعداً برگردند و مراحل گسترش اسلام را در مرزهای دیگر فراهم کنند.
سفر به حبشه برای شناسایی و ارزیابی امکان هجرت بود
بلافاصله بعد از هجرت پیامبر از مکه به مدینه مهاجران حبشه بازنگشتند. در ماجرای فتح خیبر بود که مهاجران حبشه برگشتند و آن جمله معروف پیامبر که نمی دانم به کدام دو خبر بیشتر مسرور باشم؟ به قدوم جعفر و فتح خیبر. در آن سال ها اینها در حبشه چه می کردند؟ تحلیلی که وجود دارد این است که اینها مامور شناساندن اسلام به آنجا بودند که در اینجا نیز باز ماجرایی در تاریخ وجود دارد که هجرت اول به حبشه و هجرت دوم به حبشه که برخی از اخبار نادرستی که در این باره وجود دارد دست مایه آیات شیطانی شد که آن نویسنده خبیث نگاشت، تحلیل درست این است که هجرت اول به معنای واقعی هجرت نبود بلکه عملیات شناسایی بود، پیامبر گروهی را به حبشه فرستادند تا از نزدیک ارزیابی کنند، پیامبر نامه ای به نجاشی نوشتند که براساس این نامه موقعیت را سنجیدند که اگر فضا برای هجرت گسترده مسلمانان وجود دارد از این فضا استفاده کنند.
خود این اقدام پیامبر که خارج از مرزهای مکه دنبال جاهایی می گردند که بتوانند در آنجا پایگاهی را برای اسلام ایجاد کنند شاهدی بر عرایض ماست که دعوت اسلامی قرار نیست محدود به یک مرز مشخص باشد و حتی در عهدی که مسلمانان در مکه در نهایت فشار و سختی هستند به دنبال پایگاه هایی خارج از مرزهای حجاز می گردند.
تنوع نژاد مسلمانان در حجاز قابل توجه بوده است. درست است که در این دوران مرزش گسترش نیافته است اما همین که افرادی از ملیت های مختلف به اسلام می گروند و این تازه گروندگان به اسلام جایگاهی بلند در دعوت پیامبر دارند و این دعوت قرار نیست ویژه یک قوم یا نژاد خاص و یا مربوط به یک سرزمین خاص باشد. لااقل چهره های معروفی که در این زمینه هستند از سلمان فارسی، بلال حبشی و .... می توان یاد کرد و دیگرانی که شهرت کمتری دارند و حتی در مورد زید بن حارثه که قولی هست که او عرب نبود و نکات دیگری که می شود ذکر کرد. این تنوع نژادی پیروان نزدیک پیامبر و اصحاب صمیمی پیامبر پیام دارد، به خوبی نشان می دهد که قرار نیست که یاران پیامبر فقط از اعراب باشند و فضایی برای حضور ملیت های مختلف وجود دارد. اگر وارد عهد مدنی شویم این نمونه ها استمرار می یابد، یک بحث استدلالی در بستر سیره هست و آن، نفس هجرت پیامبر از مکه به مدینه و تأسیس حکومت در مدینه است.
چرا پیامبر از مکه به مدینه مهاجرت کردند؟ به لحاظ تاریخی اگر شما یک رویکردی برای درک خاصی از مفهوم جامعه و مفهوم جهان یکپارچه متأثر از یک آموزه اعتقادی نداشته باشید هجرت را نمی توانیم به خوبی تحلیل کنیم. مشرکان مکه به این نظم تن داده بودند که عده ای از مردم مکه مسلمان شوند و مشکلی برایشان نبود، مشرکان مکه درد دین نداشتند که نفس اینکه یک نفر از بت پرستی دست بکشد و مسلمان شود برایشان مسئله باشد. پیش از پیامبر هم کسانی بودند که به مسیحیت گرویده بودند و مسأله آفرین نبود. مخالفت های مشرکان مکه با مسلمانان در سه سال اول نبود اما آنجایی که قرار شد نظام اجتماعی به هم بخورد مشرکان، واکنش نشان دادند و آزار مسلمانان آغاز شد.
جامعه سازی مرحله کمال یافتگی دینداری است
پیامبر چون نمی توانستند در مکه نظم اجتماعی جدیدی ایجاد کنند نه فقط افراد جدید به اسلام بگروند مهاجرت کردند. جامعه سازی یک مرحله کمال یافتگی دینداری است. دینداری فقط در قلمرو فردی تعریف نمی شود و صرفا به این نیست که بنده انسان معتقدی باشم و به آداب دینی پایبند باشم و وظایف دینی ام را انجام دهم. مرحله کمال یافتگی دینداری این است که جامعه ای که در آن زندگی می کنم نیز جامعه ای باشد که نهادها، ضوابط و روابطش بر اساس آموزه های دینی تعریف شده باشد. این در مکه ممکن نبود و پیامبر به مدینه رفتند.
جامعه کمال یافته شرط کمال دینداری است، جامعه مطلوب وقتی است که کلیت جهان نظم مطلوبش را یافته باشد که بر همین اساس از مهدویت به عنوان آموزه تمدن ساز یاد می کنیم چرا که جامعه کمال یافته فقط جامعه خانواده من و محله من و شهر من نیست بلکه کل جهان باید این ضوابط و روابط را بر اساس آموزه های دینی شکل بدهد. این منطق باز نفس تأسیس حکومت بر تکیه بر این استدلال که جامعه سازی مرحله ای از کمال یافتگی دیندارانه است به کل جهان تعمیم پیدا می کند و خود حضور پیامبر در مدینه را یک دلیل برای جهانی بودن دین اسلام می دانیم.
اگر خرد نگاه کنیم، پیامبر را ملاحظه می کنید که از بدو ورود به مدینه برای مدینه حرم تعیین کردند و یک قلمرو تعیین شد که جای آن می گویند تا ۴۰ یا ۵۰ سال گذشته بوده است و این خشک مغزی وهابی ها سبب شد که اینها از بین برود وگرنه حرم مدینه معلوم بود. یعنی همان ابتدا مرز تعیین کردند که اینجا، ما هستیم، اما بلافاصله برای گسترش مرز حرکت کردند. در آن سال های نخست رفتن به سراغ قبائل و خرده قبایل و عشایری که در اطراف مدینه می زیستند و تعیین تکلیف با آنها و گاهی رام کردن آنها و گاهی توافق با آنها انجام می شد، ماجرای یوم الرجیع و بئر معونه دو رویدادی بودند که با تحریک قریش آن مصیبت را بر مسلمانان وارد کردند و بعد در فاصله شکست در احد و پس از آن دو حادثه سنگین بر مسلمانان گذشت، اسرای بئر معونه را بردند و به قریش تحویل دادند.
پیامبر با سه قبیله مهم در اطراف مدینه تعیین تکلیف کرد و چند خرده غزوه دیگر که مجال بحث آن نیست اما روح حاکم بر اینها این بود که روابطشان را با قبایل اطراف مدینه ساماندهی کنند به گونه ای که یا آن قبیله به جهان اسلام بپیوندد یا خطری برای مسلمانان نداشته باشد، در نحوه رفتار پیامبر با قریش روح حاکمی که حکایت می کند ما قرار نیست در این مرزها محدود بمانیم را می توانید ببینید که این موضوع از زوایای دیگری قابل توجه است. نخستین مواجهه پیامبر با قریش در غزوه بدر است که می دانید از مدینه بیرون آمدند و در میانه راه مکه و مدینه اتفاق افتاد. در غزوه ی احد از شهر بیرون نیامدند و در حاشیه شهر موضع گرفتند و آنجا با مشرکین درگیر شدند. در غزوه خندق از این هم محدودتر بود و جنگی اتفاق نیفتاد جز نبردی محدود که بین امیرالمومنین و عمر بن عبدود و چند تیراندازی پراکنده بود، بعد از این بود که صلح حدیبیه اتفاق افتاد و سرانجام هم مکه فتح شد.
این روش پیامبر در مواجهه با دشمن اصلی که تبدیل فاز نظامی به فاز فرهنگی و ارتباطی و عملیاتی روانی است، تبدیل مواجهه نظامی به غیر نظامی خیلی درس آموز است و می تواند حامل پیام زیادی باشد. فتح مکه نتیجه تنازل ظاهری بود که پیش از این اتفاق افتاده بود، این نیز دلالتهای خاص خودش را دارد.
صلح حدیبیه که در این چرخه قرار می گیرد به شدت درس آموز است، پیامبر که اهداف بلندی را تعقیب می کردند و قرار نبود خود را در مرز حجاز محدود کنند و برای دعوت خویش آن بازه ی زمانی خاص را نگاه کنند و افق های بلندی را مدنظر قرار داشتند در صلح حدیبیه به ظاهر خیلی از اصولشان تنازل کردند. همه خوانده اید که حتی در متن قرارداد که می خواست نوشته شود بعد از گفتگوهایی که آنجا صورت گرفت و گفتند که این قراردادی بین پیامبر و سهیل بن امر از مشرکان مکه و رسول الله بودن از قرارداد حذف شد و همان وقت بود که عده ای اطرافیان پیامبر سخت خروشیدند که ما را از مدینه بلند کردی و اینها نه تنها اجازه ورود به ما ندادند، قراردادی به ما تحمیل شده که حتی مفاد آن در نگاه اول یک جانبه به سود مشرکان مکه است و اگر کسی از مکه مسلمان شده و به مدینه آمده بود باید او را به مکه برگردانند و راه ندهند ولی برعکس اگر شد این حق برای مسلمانان نیست و موارد دیگر.
اگر افق بلند پیامبر نبود و قرار بود که این دعوت فقط در این مرز و زمان محدود بماند، این اقدام را نمی توانستیم به خوبی توجیه کنیم. یکسان پنداری جنگ و جهاد همان چیزی بود که در آن زمان موجب برخورد برخی از اطرافیان پیامبر با ایشان شد و چیزی است که در صلح امام حسن(ع) موجب خروش برخی از اطرافیان امام با ایشان شد. اصل دینی که هیچ تعطیل بردار نیست و اصل همیشگی و حکم قرآنی است و نباید تاویل گرایانه به آن داشت، جهاد است. اما جهاد الزاماً به شکل جنگ نیست. شرط شروع جهاد این است که اگر گفتگو نتیجه نداد دست به شمشیر باید برد و آن جنگ است و باید از جنگ پرهیز کرد اما جهاد تعطیل پذیر نیست. اگر کسی از نجنگیدن سخن گفت و بگوییم از جهاد دوری می گزیند یا اگر از جهاد گفت حتما باید دست به شمشیر ببرد پریشان حالی هایی است که در پاره ای از مباحث کنونی جامعه ما وجود دارد و باید از هم تفکیک شود.
همه جنگ های پیامبر دفاعی نبود
در این اقدامات پیامبر و غزوات ایشان، برخی از دوستان خود ما نیز طوری نگاه می کنند که می گویند تمام جنگ های پیامبر، دفاعی بود. این را اصلاً قبول ندارم، برخی از اینها را نمی توانید به عنوان جنگ دفاعی توجیه کنید. طوری حرف می زنند که گویی جهاد حکم دینی نیست. خیر پیامبر تهاجمی حرکت کردند. ما امروز به شدت نیازمند بازسازی و بازخوانی دقیق این صحنه ها هستیم. صلح حدیبیه در سال ششم و در ماجرای حج قرار بود که اتفاق بیفتد، به مدت اندکی در روزهای نخستین سال هفتم محرم ماجرای اعزام سفیران پیامبر پیش می آید.
نخستین دستاورد صلح حدیبیه به محض اینکه فضا فراهم می شود و در پرتو یک قرارداد شکننده که قرار بود مسلمانان و مشرکین ۱۰ سال با هم نجنگند ولی دوسال بعد نقض شد و پیامبر به استناد همان توانستند مکه را فتح کنند، بلافاصله یک اقدام شروع شد و پیامبر سفیرانی را به نزد دولت های آن زمان فرستادند که نامه ها در تاریخ ثبت شده و باقی است. پیامبر در قلمرو مدینه تا نزدیکی های مکه را برای خود تثبیت کردند و به صورت نقطه چین پایتخت ایران، روم، مصر، حبشه و ... را هم جهت قرار دادند که به خوبی ترسیم شد که مقصد بعدی کجاست.
اگر اعزام سفیران پیامبر را یک حرکت جهانی تحلیل نکنیم، چه می توان نامید؟ اگر اقدامات قبلی پیامبر را به عنوان مقدمه این اقدام درک نکنیم پس چطور می شود در این فضا اقدام به یکباره صورت بگیرد؟ در جزئیات اعزام سفرا نیز منابع تاریخی حرفهای بسیار دقیق، شیرین و قابل توجهی دارند که باز از آن پرهیز می کنم. مهر پیامبر نخستین بار در اعزام سفیران ابداع شد که داعشی ها که از رحمت خدا و پیامبر دور باشند همین مهر پیامبر را جعل کرده و آن را استفاده می کنند. همین که سفرا اعزام شدند پیامبر در مرحله دیگری خیبر را فتح کردند، به خصوص در غزوات این سالها با هیچکدام از دوستان تاریخی خودم هم آوا نیستم، اینها همه اینها را غزوات دفاعی تحلیل می کنند اما بنده هیچ توجیهی برای دفاعی بودن نمی دانم.
منطقه سریه موته که تقریباً در جنوب اردن کنونی است و در حاشیه بحرالمیت قبر جعفر بن ابی طالب همانجاست که شهید شد، مسلمانان تا آنجا رفتند و جهاد ابتدایی بود. در غزوه تبوک در سال بعد تا مرزهای روم رفتند و خود پیامبر این جنگ ها را فرماندهی می کردند و آیات زیادی در سوره توبه به ایت غزوه اختصاص یافته که بسیار مهم است و دلالت های سیاسی، اخلاقی، تاریخی و تربیتی بسیار زیادی دارد و جهت گیری آن گسترش مرزهای اسلام بود، این جهانی بودن را می خواستند نشان بدهند که در مدینه و حجاز محدود نماندند و سال هشتم مکه فتح شد وحرکت را ادامه دادند و تا مرزهای روم پیش رفتند. جنوب عربستان یمن بود که امیرالمومنین اعزام شدند و یمن هم به قلمرو جهانی اسلام پیوست.
پیامبر در بیماری منجر به رحلتشان اقدام دیگری هم انجام دادند و سپاهی را آراستند و زید بن حارثه که در سریه موته شهید شده بود، فرزند جوانش به نام اسامه را مامور آراستن یک لشکر و حرکت به سمت روم و فلسطین کردند که در قلمرو امپراتوری روم قرار داشت. درباره این ماجرا در یک تحلیل درون شیعی تحلیل درستی داریم و رد نمی کنیم اما این حرکت پیامبر دلالت دیگری هم دارد و آن درون شیعی نیست وبه مجموعه جهان اسلام برمی گردد و ما معمولا از آن غفلت داریم، اگر پیامبر تنها یک هدف خاص را از این حرکت تعقیب می کردند راه های دیگری برای رسیدن به این هدف وجود داشت و می تواستند به صورت مصداقی به افرادی ماموریت هایی بدهند. اما یک دلالت دیگر این است که کاری که خویش مدیریت کردند و آغاز کردند و تا مرزهای روم پیش رفتند این کار را می خواستند ادامه دهند و با اینکه در حال رحلت بودند هر بار به خود می آمدند می پرسیدند که این سپاه اعزام شد یا خیر؟ این تدبیر برایشان مهم بود.
حکومت گسترده پیامبر(ص) معجزه اجتماعی سیاسی پیامبر است
تحلیل درون شیعی را هم قبول دارم و در جای خود هم باید ادله آن را اقامه کنیم. اصرار پیامبر به اینکه نباید این مرزها محدود بماند و ادامه پیدا کند و وقتی همه اینها را کنار هم می گذاریم برداشت حقیر این است که آنچه بعد از رحلت پیامبر اتفاق افتاد ادامه کاری بود که پیامبر آغاز کردند و فتوحات ادامه جهاد پیامبر بود. اگر پیامبر بنا نداشتند که مرزها را گسترش دهند با چه توجیهی دولت کوچک مدینه اینقدر گسترش یافت؟ اگر تمام این اقدامات را دفاعی تفسیر کنید جفا در حق پیامبر هست که اینقدر حاشیه دفاعی ایجاد کرده باشند. پیامبر در فاصله ده سال دولت کوچک خود در مدینه را که حتی دولت شهر هم وجود نداشت، یک حکومت گسترده با قلمرو وسیع ایجاد کردند که معجزه اجتماعی و سیاسی پیامبر است. این حرکت پیامبر سبب شد که بعد از رحلت ایشان نیز، بقیه راه را ادامه دهند و فتوحات استمرار یافت و فتوحات را به عنوان بخشی از جهاد مسلمانان امری دینی می شماریم.
جهاد فرهنگی اذن معصوم نمی خواهد
اگر خلیفه ای به مسجد رفت و به جای دو رکعت چهار رکعت نماز خواند کار او اقدام دینی نیست اما دلیل نمی شود بگوییم نماز امر دینی نیست، فتوحات هم همینگونه است و امیدوارم ایجاز سخنم ابهام نیافریده باشد. یک امر دینی و ادامه جهاد پیامبر و ادامه حرکت پیامبر برای جهانی سازی دینی بود منتها به دست کسانی انجام شد که ناصوابی ها و ناروایی هایی در آن داشتند ولی کارهای خوبی هم صورت گرفت. بنابراین اقدامات پیامبر چه در عهد مکی و چه عهد مدنی به گونه ای است که می تواند این اجازه را به ما بدهد که در یک نگاه تاریخی می توانیم این برداشت را داشته باشیم که حرکت پیامبر از همان ابتدا رویکرد جهانی داشت و بر همین اساس بعد از رحلت ایشان هم ادامه یافت.
جنگ یکی از کمتر مورد علاقه ترین شکل های جهادی است و طبق نظر بیشتر فقها جهاد فیزیکی، اذن معصوم می خواهد چرا که اینقدر مهم است و پرهیز دارند که اتفاق نیفتد، اما جهاد فرهنگی اذن معصوم نمی خواهد. برای اسلام باید کوشید و از طریق جهاد آن را جهانی کرد، جاهایی برای گسترش اسلام اگر نیاز شد دست به شمشیر برده بشود و آنجایی که عده ای مانع رساندن پیام به مردم بشوند باید از شمشیر استفاده شود که اذن معصوم می خواهد.
نباید از ترس مستشرقان که دین اسلام را دین شمشیر معرفی کردند دچار انفعال شویم
وی در ادامه سخنرانی خود، چند نکته در مورد لوازم صحبتش بیان کرد و گفت: اگر این مقدمات را قبول کردیم و اسلام دین جهانی است و سیره نبوی جهانی بودن دین اسلام را نشان می دهد، راه گسترش اسلام جهاد است و جنگ یکی از کم مورد اقبال ترین حالت جهاد است، گفتگو جایگاه پیدا می کند. لازمه دعوت جهانی گفتگو است و اگر گفتگو را با جبهه کفر زیر سوال ببریم و برنتابیم با چه توجیهی از روش دعوت انبیا می خواهیم دفاع بکنیم؟ با چه توجیهی این همه وقتی که انبیاء عظام گذاشتند تا با کفار صحبت کنند را چطور توجیه می کنیم؟ آیات صریح قرآن که اذهب الی الفرعون را چطور می خواهیم توجیه کنیم؟ لازمه دعوت گفتگوست و اگر گفتگو جواب نداد و در مسیر گفتگو مانع تراشی شد آنجا باید به شکل دیگر جهاد که جنگ است روی آورد. چرا از ترس مستشرقان که دین اسلام را دین شمشیر معرفی کردند، این قدر دچار انفعال شویم که هرجا که اسلام از شمشیر استفاده کرد را به دفاع برگردانیم؟ اما جهاد را با جنگ یکسان ندانیم.
لازمه دعوت جهانی این است که با همه جهان گفتگو کنیم. گفتگو با جبهه کفر است و اگر با جبه کفر گفتگو نداشته باشیم پس باید با چه کسی گفتگو کنیم؟ گفتگوهای درون دینی که برای اعتلاست. کسی که در جبهه حق قرار گرفت، حق دارای مراتب مختلف است و نقطه غایی آن خداوند است و هرچقدر هم در جبهه حق اعتلا پیدا کنم باز هم جا دارم اما اینکه به جبهه حق بپیوندم، دعوت پیامبران همین است. چرا بین اسلام و کفر چون می گوییم مرز نیست پس نباید گفتگو صورت بگیرد؟ بله مفهوماً اینطور است اما در صحنه عمل از پیامبران همین را یاد گرفته ایم، پیامبراز جبهه باطل نیرو گرفت و به جبهه خودش پیوند داد، از جبهه باطل که نمی شود به زور شمشیر نیرو گرفت و پیوند داد و راهی جز گفتگو نیست.
دین باید گسترش بیاید و آدم ها همان آدم ها هستند نه اینکه از بین بروند. یک خلط دیگر که اینجا صورت می گیرد و به عنوان فلسفه اینکه گفتگو می گریزند و می گریزانند دفاع می کند این است که سنت حق و باطل یک سنت همیشگی خداوند است و استدلال این است که چرا می خواهی در کار خدا دخالت کنی؟ این باز حرف سخت فهمی است. هر چقدر که آدم فکر می کند نمی تواند اینها را بفهمد. سنت ها همینطور است و در مقام سنت ها هیچ مرز مشترکی بین حق و باطل نیست و ما هم این را قبول داریم. اما در میدان عمل اگر تاریخ را لایه بندی کنیم هرکدام از این لایه ها قواعد خاص خودش را دارد. من در این لایه رویدادها که بالای قانونمندیها متفاوت است اصلا کارم جز این نیست که افراد را از جبهه باطل جدا کنم و به جبهه حق بپیوندانم. خلط نباید کرد و هر رده تاریخی سه تا رده متفاوت دارد که محکوم قواعد خاص خودش است و نباید اینها را خلط کرد.
لازمه جهانی بودن این است که در برابر تمام جهان منقطع باشیم و این به مفهوم چشم پوشیدن از حق و باطل و فدا کردن حق در پایگاه باطل نیست، اینکه نهایت خسران است. این است که در میدان عمل مخاطبانم را باید بتوانم از تمام جهان اخذ کنم، و هیچ سرمایه ای ارزشمندتر از سیره نبوی و سیره ائمه در این مسیر نداریم که البته پس از آموزه های قرآنی است. طبعاً کسانی در این صحنه می توانند نقش آفرین باشند که به این حرف معتقد باشند، اگر کسی معتقد نباشد و از سر اکراه یا زور بیایند، نمی توانند از وحدت حرف بزنند و نقش آفرین باشند و در صحنه گفتگوی جهانی هم قصه همین است که کسی که در جامعه اسلامی رویکرد انسجام گرا و وحدت گرا و کلیت یکپارچه را نداشته باشد نمی تواند به صورت بایسته در صحنه جهانی نقش ایفا کند.
در یک نگاه محض تاریخی از سیره پیامبر هم در عهد مکی و هم مدنی می توان جهانی بودن را برداشت کرد و بر همین اساس اقدامات پس از رحلت پیامبر را هم یک اقدام دینی قلمداد کردم و گفتم که لازمه نگاه در عصر کنونی این است که به جهاد پایبند باشیم اما شکل جهاد را محدود به جنگ نکنیم و گفتگو یکی از ابزارهای مهم جهادی در شرایط کنونی است که لوازم خاص خودش را دارد.
الویری در ادامه به چند سوالی که حضار مطرح کردند پاسخ داد.
سوال اول این بود: آیا بین رهبران جبهه کفر و مردم تفاوتی باید قائل باشیم؟ وی در جواب گفت: قطعاً همینطور است. در قیامت ائمه جبهه کفر مردم خودشان را هم به سمت جهنم خواهند برد. کسی که در خصلت تخریبی کفر شک داشته باشد، بینش سیاسی درستی ندارد. در صحبتی که رهبر معظم انقلاب داشتند که ما اجازه نمی دهیم که با نخبگان ما مصاحبه کنند این حرف صد در صد درست است، بنده از مدافعان این مذاکره بودم اما همان وقت هم گفتم که اگر کسی شک کند که اگرما یک قدم برداشتیم از این حرفها نزنند و نگویند ما باید خانه های دانشمندان را زیر ذره بین بگیریم نشان می دهد که هیچ شناختی از آمریکا ندارد، خصلت اینها همین است ولی با این وجود بنده می گویم باید این فضا باشد. بین رهبران و توده مردم حتماً باید فرق گذاشت اما اگر بتوانید یک رهبر را هم از آن خود کنید آنچنان که باز روش پیامبر بود، امت آنها هم به دنبال می آیند. یک رهبر کفر هم انسانی است که از راه به در شده است و باید در برابر انسان ها اتمام حجت بشود تا مطمئن شویم این فرد هدایت پذیر نیست.
قبلاً در سایت جام جم می خواندم که آن زمانی که امام حسین(ع) بر زمین افتادند و خطر حمله دشمن را به خیام مطهرشان می بینند می گویند اگر دین ندارید آزاده باشید، یعنی دین را کنار گذاشتیم، بیایید به انسانیت پایبند باشیم. تا حالا از دین حرف می زدیم و هیچ نشد، به انسانیت پایبند باشید. ادامه جمله امام این است که شما از عرب هایی هستید که به شرافت و نجابت شناخته می شوید پس غیرت عربی شما کجاست؟ حتی اگر در این صحنه از دین دست کشیدیم و بر انسانیت و عربیت تکیه کردیم همین که به خاطر اینکه به غیرت عربی اش بر بخورد و یک کار کمتر انجام دهد، باید این کار را انجام بدهیم.
ما در برابر افراد جبهه کفر وظیفه داریم راه را هموار کنیم و نبندیم، آن جایی هم که لازم است می جنگیم اما راه نباید بسته شود و هرکس بخواهد برگردد باید راه برای او باز باشد. ماجرای حر از این نظر قابل بازخوانی است. اگر در این پیشینه امام طوری برخورد کرده بود که حر احساس همدلی با امام نمی کرد، باز نمی گشت. قطعاً بین رهبران کفر و مردمی که اکثراً مستضعف فکری هستند و حرف حق را نشنیده اند تفاوت است و من این را بارها تجربه کرده ام که تحت سلطه رسانه ای هستند و باید هدایت کرد.
سوال دیگر این بود: با توجه به اینکه چهره اسلام در امریکا و اروپای شمالی مخدوش است، با توجه به سیره نبوی چه باید کرد؟ الویری در پاسخ به این سوال گفت: سوال دشواری است و خیلی کارها باید صورت بگیرد و متأسفانه چون امید نداریم که حرکت جمعی سامان یافته صورت بگیرد به رفتارهای کنش گرایانه فردی روی آورده ایم، هرکدام که وظیفه مان را بدانیم و انجام دهیم به این امید که وقتی همگرا شود باید این کار را کنیم وگرنه خیلی کارها باید سازمان یافته تر باشد و خود ایران در این زمینه همگرا و منسجم عمل نمی کند، تا چه رسد به کشورهای اسلامی. دو کار که مشخصاً می توانید به عنوان کنشگر فردی کنید این است که مخاطبانی آنجا پیدا کنید و فضای گفتگو را به اصطلاح علمی و با ضوابط خاص خودش داشته باشید، شناساندن چهره واقعی اسلام ولو اینکه شما با یک نفر ایجاد ارتباط کنید و یک نکته را به او بگویید همین اندازه یک گام برداشته شده است.
متأسفانه نمی توانیم منتظر اقدام های سنجیده منسجم و اثربخش کلان باشیم. دوم اینکه به شکل های مختلف سعی کنیم که حضور فیزیکی پیدا کنیم. ذهنیتی که از غرب داریم، ولو ناخواسته برخاسته از رسانه های داخلی است و با واقعیت های بیرونی متفاوت است. در مورد ترجمه کتابهایمان به انگلیسی نیاز به شناخت مخاطب و فرهنگ آنها داریم و متأسفانه در این زمینه به شدت دستمان خالیست و با همه وجود اعتقاد دارم که گوش برای شنیدن حرفهای ما بسیار زیاد است در تجربه ای که داشته ام یک نفر می گفت که من سه روز شما را زیر نظر داشتم چون لباس شما لباس خمینی است و می دانم از مردان خمینی هستید، سه روز زیر نظر گرفته بودم که ببینم می توانم با شما صحبت کنم یا خیر.
حتی در آنتراک نشست ها به برداشتن چای وشیرینی هم دقت می کردم و به صحبت کردنتان با دیگران نیز دقت کردم و الان دیدم می توانم با شما صحبت کنم و بعد هم بحث هایی در مورد امام و انقلاب مطرح کرد. هوش زیاد است و همه مشتاق اند، بحران معرفت در غرب واقعی است و دنبال الگوی جایگزین می گردند و ما زبان سخن گفتن نداریم پس توصیه ام این است که سعی کنید آنجا بروید و اگر خدایی نکرده ریزش هم پیدا کردید لااقل هرکسی که بماند خوب بار می آید.
سوال سوم این بود: با توجه به انحراف ولایت امر بعد از پیامبر، مشروعیت فتوحات را زیر سوال می برند. نظر شما چیست؟ وی در جواب گفت: بنده هم همین را جواب دادم که ما این را امر مشروع و دینی می دانیم و جهاد می دانیم و ادله زیادی هم داریم و ائمه ما هم غنایم این جنگها را غصبی نمی دانستند. بخشی از شرط امام حسن(ع) برای صلح این بود که غنایم را به ما بدهید و نگفتند که اینها غصبی اند و به زور از مردم گرفتید.
سوال دیگر اینگونه طرح شد: جهاد ابتدایی در عصر حاضر چگونه خواهد بود؟ الویری جواب داد: الان جهاد ابتدایی هجومی نظامی طبق نظر قاطبه فقها اذن امام معصوم می خواهد، من شنیده ام که فتوای رهبر معظم انقلاب این نیست و گفته اند که اذن معصوم نمی خواهد. اگر اذن معصوم نخواهد غیر از ایشان فتوای تمام فقها همین است که قسمت نظامی اذن معصوم می خواهد چون در عصر معصوم جهاد نظامی نمی توانیم انجام دهیم اما جهاد فرهنگی و جهاد فکری باید انجام بدهیم و وظیفه آن روی دوش ماست.
منبع:مهر