کد خبر : ۵۳۵۴۳
تاریخ انتشار : ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۴ - ۰۷:۱۶
خاطراتی از فرزند آیت‌الله‌العظمی بهجت؛

وصیت آیت‌الله‌ بهجت در مورد عزای امام حسین

وصیت آیت‌الله‌العظمی بهجت در مورد مجلس عزای امام حسین(ع)،‌ راز سیر معنوی پروازگونه ایشان، دلسوزی برای مردم و ... روایت‌هایی از زندگی آیت‌الله بهجت است که شنیدن آن‌ها از زبان فرزند ایشان خالی از لطف نیست.
عقیق:27 اردیبهشت‌‌ماه مصادف است با ششمین سالگرد رحلت آیت‌الله‌العظمی محمدتقی بهجت. در ادامه خاطراتی از حجت‌الاسلام والمسلمین فرزند ایشان از پدر عالم و اندیشمند خود می‌آید.
آنان که همت والا و مجاهدت‌های کم‌نظیر و جایگاه بلند او را در نجف دیده بودند، خوب می‌دانستند که این وجود زرین در تنور تفتیده آن روزگار، خالص شده و اکنون گنجینه‌ای گران‌قیمت است و باید قدر تمام کرده‌ها و گفته‌هایش دانسته شود. چنین بود که علامه جعفری رحمة‌الله علیه که شاهد آن روزگار بود، به فرزند سفارش کرد که هیچ‌یک از لحظه‌های پدر را از دست ندهد و پاسدار گنج‌های این گنجینه باشد.
استاد خود
ایشان از کودکی در هر درسی بسیار عمیق وارد می‌شد و به فهمیدن مطلب اکتفا نمی‌کرد؛ تلاش می‌کرد تا دقت‌های درس و عمق آن را دریابد. ایشان می‌فرمود: «خدا آن آقا را در کربلا بیامرزد! ایشان به من گفت: هر درسی را که می‌خواهی بخوانی، شب قبلش، دقیق مطالعه کن و ببین خودت از این درس چه می‌فهمی. بعد وقتی پای درس استاد می‌روی، ببین استاد به چه چیزهایی اشاره می‌کند که تو متوجه آنها نشده‌ای». آقا می‌گفت: «این نکته خیلی چیزها را به من آموخت. خدا ان‌شاءالله آن آقا را بیامرزد». آقا تا آخر هم آن نصیحت را فراموش نکردند.
در منظر استاد
نامه‌ای که عارف بزرگ، آیت‌الله قاضی به مرحوم سیدمحمدحسن الهی می‌نویسد، تأیید این مطلب است که آقا در ترقیاتش سریع بوده است. نامه مربوط به سال ۱۳۲۰ش. یا پیش از آن است. مرحوم قاضی در آنجا مرقوم فرموده است: «آقای شیخ محمدتقى بهجت گیلانى، ترقیات فوق‌العاده نموده است». این مطلب در کتاب الهى‌نامه[1] نیز موجود است. من برای اینکه صحت این مطلب را به‌دست آورم، آن را پیش آقا خواندم و وقتى به اینجا رسیدم، حالى به ایشان دست داد و برای حدود ده دقیقه نه حرف مى‌زد و نه جواب مى‌داد؛ تا جایی که ما خیلى ترسیدیم. به نظر می‌رسد که این جملات بیانگر خاطراتی برای ایشان بوده که برای‌شان بسیار اهمیت داشته، ولی برای دیگران قابل بیان نبوده است.
سرّ عروج
وقتی آقا از دنیا رفتند، مجلس ختمی از سوی دفتر آیت‌الله‌ سیستانی برگزار شد. فرزند بزرگ آیت‌الله سیدجمال گلپایگانی قدس‌سره هم در مجلس ختم شرکت کرده بود. روی ویلچر بود. فرمود: از آقای قوچانی درباره آقای بهجت پرسیدم. ایشان به این مضمون فرمود: می‌دانی ایشان چرا پله‌های عروج را پله‌پله نمی‌رفت، بلکه پرواز می‌کرد؟ به‌خاطر اینکه قبل از بلوغش سالک بود. در اثر عبادت، حقیقت معصیت را می‌دید و مرتکب نمی‌شد و بعد از بلوغش هم معصیت را مرتکب نشد. علت سرعت سیر معنوی و حرکت پروازگونه‌اش که از هم‌ردیف‌ها و هم‌کلاسی‌هایش سبقت گرفت، این بود.
پدری دل‌سوز
معمولاً در درس با تک‌تک افراد ارتباط داشت و احوالشان را می‌پرسید. حتی از اقوامشان سؤال می‌کرد؛ مثلاً مادر یکی از شاگردان ایشان بیمار شده بود؛ آقا سال‌ها از او احوال مادرش را می‌پرسید. حتی در این اواخر هم که می‌آمد با ماشینش ایشان را برساند، آقا در ضمن سلام و احوال‌پرسی، می‌گفت: «والده حالشان چطور است؟».
به‌جز این ارتباط‌های عادی با شاگردانش، ارتباط‌های غیر معمول هم داشت؛ مثلاً اگر یکی از آنها از چیزی ناراحت بود یا مشکلی برایش پیش آمده بود یا سؤالی در ذهنش داشت، معمولاً ناگفته پرسش او را جواب می‌داد یا راه‌حل مشکل را بیان می‌کرد؛ البته غالباً غیر مستقیم می‌گفت؛ در ضمن داستان یا مَثَل.
حساب و کتاب
ایشان تمام کارهای مربوط به وجوهات را خودش انجام مى‌داد و حاضر نمی‌شد آن را به کسى واگذار کند. همه پول‌ها باید به خودش مى‌رسید و چک‌ها را هم خودش مى‌نوشت. همه چیز را با روش خودش حساب و امضا مى‌کرد. روزی یکى از آقایان به ایشان گفت: «فلان آقا را به دفترتان بیاورید تا امور وجوهات شرعى را انجام دهد؛ چراکه تجربه خوبى دارد و در دفتر فلان عالم و مرجع بزرگ بوده و مورد وثوق است»، ولى ایشان قبول نمى‌کرد و مى‌گفت: «حالا که فلان عالم زنده نیست تا از او در مورد این آقا بپرسیم و نمى‌توانیم فقط به این دلیل که این شخص نزد ایشان بوده به او اعتماد کنیم و کارها را به او بسپاریم».
تواضع
کسانی که اندک آشنایی با ایشان داشتند، صفت تواضع را به‌وضوح در ایشان می‌دیدند. اما جالب این است که هرچه جایگاه ایشان بالاتر می‌رفت، تواضعش بیشتر می‌شد. حتی هرچه علم ایشان بالاتر مى‌رفت، ریششان را کوتاه می‌کرد و عمامه‌شان کوچک‌تر مى‌شد. نه‌تنها چهره‌شان را از دیگران ممتاز نمی‌کردند، بلکه ضد این را هم انجام می‌دادند؛ به‌طوری‌که برخی اصلاً نمی‌توانستند ایشان را بشناسند و بعضی ایشان را با مرحوم بهلول اشتباه می‌گرفتند.
ابر رحمت
ادعیه و اذکار ایشان در قنوت نماز مختلف بود. مطابق برخی موارد متفاوت می‌شد؛ مثلاً گاهی خشکسالی بود، قنوتش را تغییر می‌داد. یادم هست یک‌بار به ایشان گفتند که اهالی شمال خیلی به آب نیاز دارند؛ اصلاً بارندگی نشده است. اگر این هفته باران نبارد محصول امسال می‌سوزد. ایشان در قنوت نمازش در این‌باره دعا می‌کرد؛ طلب رحمت می‌کرد. در سال‌های گذشته دعای «لااله‌الاّ‌الله الحلیم الکریم» را مرتب در نماز می‌خواند، ولی در این اواخر قنوت‌هایش عوض شده بود.
ظهور نزدیک است
این اواخر به‌نوعی احساس می‌کرد که ظهور نزدیک است و امکان دارد طول نکشد و واقع شود و باید کاری کرد که به تأخیر نیفتد. باید آمادگی باشد. خیلی حالت انتظار در ایشان مشهود بود. حدود یک ماه، چهل روز قبل از وفات، این دستش را روی دست دیگرش می‌ساباند و می‌فرمود: «خروج سفیانی یکی از علامات حتمیه است. بعضی از علایم ظهور ممکن است که یک مرتبه ظاهر بشود و یک‌روزه تمام شود و بعضی هم حذف و کنسل شود، ولی سفیانی دیگر از علامات حتمیه است. آن را باید چگونه تحمل کرد؟! خدا رحم کند!». محدوده زمانی برای ظهور معرفی نمی‌کرد، ولی می‌فرمود که ما باید دعا کنیم که به تأخیر نیفتد. دعا کنیم که نزدیک‌تر بشود. دعاها مؤثر است. آیا نباید در فکر دعا باشیم؟.
اظهار محبت
یکی از جلوه‌های توسل به اهل‌بیت علیهم‌السلام برپایی مجالس عزا و سوگواری ایشان است. مرحوم آقا به این امر توجه ویژه‌ای داشت. مقید بود که حتماً در روزهای ماتم و عزا، مقداری عزاداری کند. البته ایشان با تعطیلی حوزه در تمام روزهای سوگواری موافق نبود. ایشان اصلاً حاضر نمی‌شد که تعطیلات حوزه را اضافه کند؛ چون آن را خسارت می‌دانست. می‌فرمودند: در نجف این‌طوری نبود که علما در هر عزایی، روضه و مجلس داشته باشند؛ فقط بعضی در فاطمیه بود و بعضی هم این اواخر دهه عاشورا. برای مراسم عزا، زیارت آن امامی که روز عزایش بود می‌خواند. این یکی از آدابش بود. خود ایشان هم گاهی مصیبتی را که بر آن معصوم وارد شده بود ذکر می‌کرد؛ مثلاً هفت هشت دقیقه‌ای آن فراز تاریخی را بیان و اظهار محبت می‌کرد. می‌فرمود: ممکن است در روز عزا، بعد از درس یا نماز، یک ربع ساعت مجلس عزا اقامه کرد.
حسن ختام
ایشان سفارش می‌کردند که در عزاداری‌ها ادب رعایت شود. برخی اشعار را نمی‌پسندید و از شنیدن برخی اشعار خشنود می‌شد. خوشش نمی‌آمد که هر تعبیری در این مجالس بیان شود. در مجالس عزا بیشتر در پی این بود که ذکری از اهل‌بیت به میان آید و حالت حزنی ایجاد شود. یکی از مواردی که در مجالس عزا مورد عنایت آقا بود و بر آن اصرار داشت، این بود که آخر مجلس به ذکر مصائب سیدالشهدا ختم شود؛ هرچند مجلس امام دیگری باشد. ایشان تأکید می‌کرد امام حسین علیه‌السلام این‌قدر بزرگ است که همه امامان و پیامبران به ایشان متوسل می‌شدند. دیگران را نباید با ایشان مقایسه کرد.
یک عمر کم است
ایشان در وصیت‌نامه خود ذکر کرد که بعد از او از ثلث مانده‌هایش، مجلس عزا و روضه سید‌الشهدا علیه‌السلام اقامه شود. شاید منظور ایشان این بوده که اگر من در عمرم پنجاه سال مراسم گرفتم، کم است و بعد از من شما باز هم برایم مراسم روضه اباعبدالله را بگیرید.
طواف ملائکه
ایشان خیلی بر این نکته اصرار داشت که نه‌تنها در حرم‌های ائمه، بلکه در حرم فاطمه معصومه هم نباید صدا را بلند کرد. می‌فرمود: بسپرید که در حرم فریاد نزنند. صدا بلند نکنند. ملائکه در حال طواف هستند و از صدای بلند اذیت می‌شوند. مقصودشان همین فریادهایی بود که برخی بلند می‌کردند؛ مثلاً همین که برخی فریاد می‌کشند: «صلوات بلند ختم کن». می‌خواستند هر کسی در حال خودش باشد. می‌گفتند: برخی در همین‌جا متوجه می‌شوند که حاجاتشان برآورده می‌شود. از بعضی شعارها نیز ناراحت می‌شد و نسبت به آن اعتراض می‌کرد، مانند اینکه بعضی می‌گویند: «بر جمال محمد و بر کمال علی صلوات».
نامه شهید دستغیب
نامه‌ای از شهید دستغیب پیدا کردم که تقریباً در شهریور ۱۳۲۰ یا ۱۳۲۱ نوشته شده است. از شیراز به ایشان در نجف می‌نویسد. آقا در آن زمان بیست‌وشش سال داشته است و سن ایشان از آقا بیشتر بوده. در این نامه از آقا تقاضای دستورالعمل می‌کند و نامه‌اش سرشار از ادب و احترام و تواضع نسبت به مرحوم آقاست. شهید دستغیب در این نامه سه مرتبه از کوتاه و موجز نوشتن آقا می‌نالد؛ مثلاً مطالب را بسیار موجز مرقوم فرمودید؛ «کما هو دأبکم الشریف». و می‌گوید: «الآن شیراز قحطی شده و مرگ و میر زیاد است. من نگران این هستم که مبادا در اینجا قائله‌ای اتفاق بیفتد و نتوانیم دو مرتبه خدمت شما برسیم».
خبر از پیروزی حزب‌الله لبنان و گلایه از برخی شایعات
بیش از بیست روز از جنگ سی‌وسه‌روزه لبنان گذشته بود و اخبار خوب نبود. اخبار حاکی از این بود که حزب‌الله دارد شکست می‌خورد. در همین اثنا خبری در بین حزب‌الله لبنان پخش می‌شود که آقای بهجت فرموده‌اند که پیروزی حزب‌الله قریب است. آنها که خیلی به آقا علاقه‌مند بودند. با انتشار این خبر، خیلی شور و نشاط در آنها زنده می‌شود و اوضاع حضور افراد خیلی فرق می‌کند. ظهر که آقا از نماز برگشت گفتم: حاج آقا، در لبنان از قول شما چنین مطلبی منتشر کرده‌اند و اوضاع را خیلی در آنجا تغییر داده است. آقا رو به قبله نشسته بود و روبه‌روی من قرار نداشت. برگشت و فرمود: «خبر رسیده است؟». گفتم: بله. فرمود: «الحمدلله رب العالمین». این را فرمود و برگشت و به من نگاه کرد. دیدم که چشم ایشان پر از اشک شده است.
یاری نیازمندان و گرفتاران
مرحوم آیت‌الله بهجت اگر می‌دید که کسی واقعاً نیاز به یاری دارد و کاری از دستش برمی‌آمد، دریغ نمی‌کرد. روزی ایشان به حرم حضرت رضا علیه‌السلام‌ تشریف برد. دید مردی همراه فرزندش با حالت حزن و اندوه ایستاده‌اند و زنش هم از درد روی زمین افتاده و به خودش می‌پیچد. آنها متحیرند چه کار کنند، آقا راه را عوض کرد و رفت به طرف قبر مرحوم نخودکی و فاتحه‌ای خواند. معمولاً پس از حرم به آنجا می‌رفت، ولی این بار پیش از زیارت به آنجا رفت. فاتحه‌ای خواند و خم شد. با دو انگشت دستش به سنگ قبر مرحوم نخودکی زد. بلند شد و به طرف همان مرد آمد و او را صدا کرد. به او فرمود: «دستت را باز کن». او دستش را باز کرد. آقا دو انگشتش را به کف دست او مالید و فرمود: «شما این را به آنجایی که درد می‌کند بمال». آن مرد مقداری به دستش نگاه کرد. چیزی ندید. دوباره به آقا نگاه کرد. آقا تکرار کرد که این را آنجا بمال. باز هم این نگاه کرد. حرف را نمی‌گرفت. متوجه نبود. بار سوم آقا با تغیّر به او گفت: «به تو می‌گویم که این را به جای درد بمال، کاری نداشته باش که این چیست. این دستت را به آنجایی که درد می‌کند بمال و او را راحت کن!». این را دو سه مرتبه باشدت به آن مرد گفت. این هم رفت این کار را بکند. حاج آقا هم به حرم مشرف شد. از حرم که برگشتیم دیدیم غذایی تهیه کرده‌اند و دارند دور هم می‌خورند. آقا با لبخندی از نزدیک اینها رد شد و به اینها نگاهی کرد. لبخند رضایتی از صورت مبارکش آشکار بود. آنها نه دیدند، نه می‌شناختند.
اگرچه ناچیز
راجع به حقوق همسایه‌ها و والدین و... به افراد تذکر می‌داد. به کسانی که یکی از والدینشان را از دست می‌دادند، اصرار داشت که آنها را فراموش نکنند. می‌فرمود: «یاد کردن اینها حتی اگر به چیزهای کوچک باشد، خدا می‌داند آنجا چقدر بزرگ است. شما برایتان کوچک است، ولی برای آنها خیلی بزرگ است. هر چه را به آنها بدهید به خود شما برمی‌گردد». این مطالب را با الفاظ گوناگون و به مناسبت‌های مختلف تذکر می‌داد.


پی نوشت:

مرکز تنظیم و نشر آثار حضرت آیت‌الله‌العظمی بهجت

منبع:ایکنا


ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین