کرامات علامه جعفری چه بود؟
عذرا جعفری، فرزند علامه جعفری میگوید: آخرین روزهای عمر پر برکت علامه در خارج از کشور با ایشان تلفنی صحبت کردیم، با اینکه حال خوبی نداشتند، اما به ما مژده دادند که ترجمه نهجالبلاغه را به اتمام رساندند.
عقیق:خرداد ماه سال گذشته با عذرا جعفری فرزند علامه جعفری در محل کتابخانه علامه به گفتوگو نشستیم، عذرا جعفری، فرزند علامه جعفری میگوید که پدر رفتارش در منزل با هر یک از اعضای خانواده به تناسب سن و سال آنها بود، با نوهها و بچهها ارتباط خوبی داشت و حتی بعداز ازدواجمان هم این چراغ روشن زندگیمان را هیچ گاه خاموش نکردیم و در مسائل مختلف با ایشان مشورت کردیم.
فرزند علامه با هیجان و علاقه خاصی از کلاسهای درسی که آقاجانشان برایشان برگزار میکرد، بالاخص درس مثنوی تعریف میکند و میگوید: پدر هیچ گاه مولانا را بت نکرد، ولی زمانی که تدریس میکرد، انگار در عالم دیگری بود.
عذرا جعفری درباره درسهایی که پدر در منزل خانم انصاری میداد، میگوید: این درسها در تمام حوزهها هر روز صبح برپا میشد، اما پدر معتقد بود که اگر یک بار خانم انصاری را در خیابان ببیند ایشان را نمیشناسد!
کرامات علامه جعفری بسیار است؛ هر یک از فرزندان خاطراتی را تعریف میکنند عذرا هم از دعاهای پدر برای شفای اعضای فامیل و حتی برای خواهر همسر خودش میگوید: آن زمان که هنوز امکان تشخیص جنسیت جنین در دوران بارداری میسر نبود، علامه جنسیت فرزند وی را تشخیص داده بود.
مشروح این گفتوگو از اینجا قابل مطالعه است.
از راست به چپ: عذرا جعفری ـ فریده جعفری
گزیدهای از این گفتوگو را میخوانیم:
*عذرا جعفری فرزند چهارم علامه جعفری هستم، در یک خانواده روحانی متولد شدم و به همین دلیل موقعیت زندگیمان با دیگران تفاوت داشت ،وقتی میگویم روحانی منظور این است که پدرم به لحاظ منش و سبک و سیاق زندگی با دیگران متفاوت بود، خواه ناخواه احترام متفاوتی به ایشان میگذاشتند، ایشان علامه زمان خود بود و واقعاً ایشان حتی زمانی که در منزل برای ما تدریس میکردند، هم لباس مقدسشان را حفظ میکردند و این لباس را مقدس میدانستند.
*رفتار علامه با بچهها بسیار معصومانه بود، چرا که واقعاً بچهها را دوست داشتند و شاید کسی بگوید با آن سطح معلومات و دانش چطور میتوانستند کودکانه رفتار کنند، در صورتی که ایشان کنار نوههایشان توپبازی میکردند و خود را یک بچه میدیدند، انگار که همان سن و سال را دارند، بنابراین هیچ احساس خودخواهی، خودبینی و خود بزرگبینی ما از پدرمان ندیدیم؛ همیشه برای ما یک مقام بسیار عالی قائل بودند و مقام خودشان نیز نزد ما بالا بود و گفتار و رفتارشان با یکدیگر تناقضی نداشت.
*ما جذب درسهای ایشان بودیم، حتی یادم میآید درس خانوادگی با هم داشتیم، یک روز ایشان به ما گفتند که دخترها و پسرها بیایید و بنشینید میخواهم به شما درس بدهم، حدود ده نفری خانواده ما و یکی ـ دو نفر از دوستان نزدیک شدیم، یکشنبهها کلاس برای ما میگذاشتند، چهارشنبهها هم معراجالسعاده، درس اخلاق میدادند که عمومیتر هم بود، حتی یادم است آن زمان هجده سال بیشتر نداشتم، خیابان زیبا که بودیم، کلاس مثنوی برگزار میکردند، من هم شرکت میکردم و سنم از همه کمتر بود، همه نوارهای پدر را حفظ کردم، صدایشان را ضبط میکردم، یک زمان به ایشان گفتم: آقاجان من همه نوارهای شما را دارم، ایشان تعجب کردند که من چطور اینها را با نوار کاست ضبط کردم.
*علامه کراماتی هم داشتند، خواهر همسر بنده هم یک زمانی باردار بودند، بیماری مالت گرفتند و به ایشان گفته بودند که نباید باردار باشد، ایشان با حال گریه نزد پدر من آمدند و گفتند که میخواهند فرزندشان را نگه دارند، پدر از ایشان پرسید شما واقعاً بچه را میخواهید و او گفت بله! آقاجان گفتند: شما نگران نباشید، یادم میآید بعد از آن حالی به پدر دست داد و بعد به اتاق خودشان رفتند و آمدند و گفتند که به او بگویید بچه را نگه دارد، ولی وقتی به دنیا آمد اسمش را عطیه بگذارد، آن زمان که مشخص نمیشد فرزند دختر یا پسر است، پس از آن خواهر همسر من هم حالشان خوب شد و بچهشان هم به سلامتی به دنیا آمد و از آن زمان ایشان میگویند که من دخترم از دعای پدر شما دارم.
*روزهای آخر عمر پربرکتشان، ایشان را برای معالجه در خارج از کشور متقاعد کردیم، البته خودشان نمیخواستند، ما گفتیم که اگر یک راه هم باشد باید آن را امتحان کنیم، بنابراین آخرین دیداری که با ایشان داشتیم، سه چمدان برایشان جمع کردیم که بازهم دو چمدانش کتاب و نوشتههایشان بود، یادم میآید، خواهرم فریده بسیار برای ایشان بیتابی میکرد، یک باری که آقای صدوقی به پدر خارج از کشور تماس گرفته بودند که دختران بیتابی میکند، چیزی به او بگویید، پدرم گفته بود که دخترم خبر خوشحالی برایت دارم، ترجمه نهجالبلاغه به اتمام رسید!
منبع:فارس