دیدار مجمع شاعران اهلبیت(ع) با حاج غلامرضا سازگار + گزارش تصویری
عصری زمستانی در خانه شاعر نخل میثم
جمعی از اعضای مجمع شاعران اهلبیت (ع) عصر میلاد پیامبررحمت وامام صادق (ع) در خانه شاعری را زدند که بیتردید یکی از استوانههای شعر آیینی معاصر است. کسی که به جزعرصه شعر در کسوت ذاکری هم یکی از پیرغلامان اباعبدالله (ع) محسوب میشود.
اینجا خانه حاج غلامرضا سازگار است. مسئولین و اعضای مجمع شاعران اهلبیت (ع) تصمیم گرفته اند به بهانه درگذشت همسر این شاعر و ذاکر اهلبیت(ع) با اوتجدید دیدار کنند.پیرمرد با صمیمیتی مثال زدنی به همه خوش آمد می گوید و با تک تک حاضرین روبوسی می کند. جمع شعرا جمع است. از شیخ رضا جعفری تا مرتضی امیری اسفندقه، از محسن عرب خالقی تا محمد سهرابی.کم کم بقیه هم پیدایشان می شود،قاسم صرافان،محسن رضوانی،جواد هاشمی و هادی ملک پور و سید علی رکن الدین.
برخی داغ تازه را تسلیت می گویند و برخی عید میلاد را تبریک. فضای جلسه بیشتر به مهمانی ها خودمانی شبیه است تا مجلسی خشک و رسمی . مرتضی امیری پس از کمی گرم گرفتن با استاد یادی می کند ازحسین منزوی . شاعری که اشعاراهلبیتی فروانی هم از او به جا مانده . از گمنامی و ناشناخته ماندنش در زمان حیاتش می گوید و از غربتی که دامنگیرش شده بود . از فقر شدیدی که در پایان عمرش با آن دست به گریبان بوده و باعث جدایی او از همسرش شده بود. در این بین خاطره ای هم نقل می کند از نامه ای که مهدی اخوان برای سفارش کردن حسین منزوی نوشته بود به مقام معظم رهبری که درآن موقع امام جمعه تهران بودند و آن نامه اینگونه آغاز می شد : امام جمعه تهران جناب خامنه ای ، کسی که این ورق آرد حسین منزوی است... پس ازآن استاد با همه خوش و بش می کند و از محسن عرب خالقی که مسئولیت مجمع را بر عهده دارد می خواهد مهمانان را معرفی کند. او هم این موضوع را به گردن خود شاعران می اندازد و از آنها می خواهد ضمن معرفی خودشان شعری هم بخوانند.آغازگر معرفی ها جواد هاشمی است ، شاعر جوانی که یک دوبیتی درباره جعفر طیار می خواند.نوبت محمد سهرابی می شود. غزل زیبایی می خواند که یکی از ابیات آن چنین است:
نام مارا بنویسید به ایوان نجف
نشد از نام سگ گهف کتاب آلودهاستاد بسیار از این غزل استقبال می کند و از سهرابی می خواهد این بیت را تکرار کند.سپس هادی ملک پورغزلی می خواند در ستایش مولود این روز یعنی حضرت محمدمصطفی(ص):
در صدف پنهان مکن اینقدر مروارید را
عاشقان بگذار خوش باشند روز عید را
با وجود تو دگر جایی برای ماه نیست
آسمان با دیدنت گم می کند خورشید را
می کشانی کهکشان ها را به دنبال خودت
مشتری چشم هایت کرده ای ناهید را
می شکوفد چهره ی تو غنچه را در بوستان
شانه هایت می نوازد شاخه های بید را
کوهی و آتش فشان عشق جاری می کنی
بر لبانت آیه های محکم توحید را
در بشر یک عمر امید رهایی مرده بود
آمدی تا زنده گردانی تو این امید را
من به چشمانت یقین دارم . دلم یک رنگ نیست
ذبح خواهم کرد پای این یقین تردید رااستاد در میان بعضی بیت ها شاعر را با آفرین و احسنتی تشویق می کند.نوبت محسن رضوانی است. شاعر جوانی که رمضان امسال هم غزلی در وصف حضرت ام البنین در حضور مقام معظم رهبری خواند. غزلی می خواند درباره حضرت ولی عصر(عج):
زمین تشنه ست...باید شیر باران را بپیچانی
بپیچی مثل یک رود و بیابان را بپیچانی
درین دریا فقط باد مخالف می وزد آقا !
بیا ای باخدا ! باید که سکان را بپیچانی
تماشا کن که پیچ دست ظالم هرز گردیده
بیا باید که دست هرز ایشان را بپیچانی
صدای عربده پیچیده در این کوچه ها هرشب
تو باید پیچ این ضبط رجزخوان را بپیچانی
بیایی مثل یک آقامعلم...مهربان...خوشرو
ز روی لطف گاهی گوش انسان را بپیچانی
نه بدقولی که خیل عاشقان را قال بگذاری
نه بدعهدی که وقت وعده آنان را بپیچانیشعرش که به پایان می رسد عرب خالقی از او می خواهد که شعری که با قافیه مولویست را هم بخواند،رضوانی هم اجازه می گیرد و چنین می خواند:نخواه شاکله ی این غزل، قوی باشد
از ابتدا غرض این بود مثنوی باشد
ببخش اگر کمی از حیث وزن کم دارد
نشد شبیه غزل های منزوی باشد
نه مثل نغمهی حافظ، نه چون کلام کلیم
قرار نیست که این نفخه عیسوی باشد
به پای خمسهی من هیچ پنجهای نرسد
اگر چه نظم نظامی گنجوی باشد
زمام شمس – علی ما نُقِل – به دست شماست
چه جای صحبتی از عشق مولوی باشد
غلام محتشم و خاک پای حِمیری ام
و هر که شاعر دربار مهدوی باشد
زیارت حرمت از سرم زیاد؛ قبول
مرا فقط برسان مرز خسروی، باشد؟قاسم صرافان دیگر شاعری است که در جمع حاضر است.صرافان شعر جدیدش را که مناسبت میلاد پیامبراسلام(ص) سروده است می خواند:در کوه انعکاس خودت را شنیدهای
در سعیها صفای دلت را دویدهای
افسانه بود قبل تو رویای عاشقان
تو پای عشق را به حقیقت کشیدهای
تَبَّت یَدا ابی لهبان شعله میکشند
تا «لا» به لب، به خرمن بتها رسیدهای
رویت سپیدهایست که شبهای مکه را ...
خالت پرندهایست رها در سپیدهای
اول خدا دو چشم تو را آفرید و بعد
با چشمکی ستاره و ماه آفریدهای
باران گیسوان تو بر شانهات که ریخت
هر حلقه یک غزل شد و هر چین قصیدهای
راهب نگاه کرد و آرام یک ترنج
افتاد از شگفتی دست بریدهای
مستند آیهها، عرق «عقلِ اول»ند
یا از درخت معرفت انگور چیدهای
آه ای نگار من! که به مکتب نرفتهای
ای جوهر یقین! که مُرکّب ندیدهای
عشقی و بی بلندی پرهای جبرئیل
تا خلوت خدا، تک و تنها پریدهای
حق با تو، با صدای علی حرف میزند
جانم! عجب صدایی و به به! چه ایدهای!
بر شانهی تو رفت و کجا میتوان کِشد
عالم، چنین که بار امانت کشیدهای
دستت به دست ساقی و جایی نخواندهام
توحید را چنین که تو در خُم چشیدهای
دریای رحمتی و از امواج غصهها
سهم تمام اهل زمین را خریدهای
حتی کنار این غزلت هم نشستهای
خط روی واژههای خطایم کشیدهای
گاهی هزار بیتِ نگفته، نهفته است
زیبای من! در اشک به دفتر چکیدهای
گفتند از جمال تو اما خودت بگو
از آن محمدی (ص) که در آیینه دیدهاینوبت به مرتضی امیری اسفندقه که می رسد شعری از محمد قهرمانی می خواند. استاد از شیخ رضا جعفری هم می خواهد جمع را به شعری از خود مهمان کند اما شیخ رضا جعفری امتناع می کند و می گوید چیزی به خاطر ندارد. محسن عرب خالقی که می بیند حاج آقا در حال شکسته نفسی است غزلی آشنا از شیخ را برای جمع می خواند،شعری که به گفته او سروده بیست و اندی سال پیش است:این چشم ها برای که تبخیر می شود
این حلقه ها برای چه زنجیر می شود
پیراهن محرم من را بیاورید
دارد زمان هیئت من دیر می شود
با روضۀ حسین نفس تازه می کنم
وقتی هوای شهر نفس گیر می شود
می آیم از کدورت و اشک عزای تو
سرچشمۀ طهارت تصویر می شود
من دستمال گریۀ خود را نشسته ام
چون آب هم به نام تو تطهیر می شود
اشک تو تا همیشه جوان می چکد حسین
چشم من است اینکه چنین پیر می شود
من تازه تشنه می شوم و گریه می کنم
وقتی ز گریه چشم همه سیر می شود
ایمان به دست معجزۀ غم بیاورید
پیغمبری که باعث تکفیر می شود
این قطره نیست آینۀ توست یا علی
در اشک ما حسین تو تکثیر می شود
عرب خالقی سنگ تمام می گذارد و یادآوری می کند شعر بالای تخت یوسف کنعان نوشته اند هر یوسفی که یوسف زهرا نمی شود هم سروده شیخ رضا جعفری است.سید علی رکن الدین شاعر جوان دیگری است که غزلی در ستایش امیرالمومنین می خواند:
قسیم النار و الجنه محبت را چه خواهی کرد؟
محبت را بسوزانی محِبت را چه خواهی کرد؟
تو آقاتر از آن هستی گدایت را برنجانی
بگیریم این که رنجاندی کرامت را چه خواهی کرد؟
تو سفره دار احسانی، تو بابای کریمانی
نمیبخشی نمیدانم که عادت را چه خواهی کرد؟
قیامت دست آویزی ندارم جز ولای تو
امید من تویی آقا شفاعت را چه خواهی کرد
قیامت خوب میفهمم عجب چیزیست حب تو
تو با آن جلوه عشقت قیامت را چه خواهی کرد
شنیدم آتش دوزخ نصیب دشمن زهر است
قسیم النار و الجنه، محبت را چه خواهی کرد؟
استاد سازگار هم چند بیتی در رثای امام ششم می خواند و از پسرش زهیر که به تازگی به جمع شاعران پیوسته می خواهد اوهم غزلی بخواند. پایان بخش جلسه هم همین غزل زهیر سازگار است.شعرا دور استاد حلقه می زنند و به عنوان یادبود تابلویی از تصویر او را تقدیمش می کنند و باعکسی یادگاری خاطره این روز به یادماندنی ثبت می شود.
شادی روح همسر عزیزشان فاتحه مع الصلوات...
هااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟