حکایت فقير آزاده در برابر شاه مغرور
وزير نزديك فقير آمد و گفت : ((اى جوانمرد! سلطان روى زمين از كنار تو گذر كرد، چرا به او احترام نكردى و شرط ادب را در برابرش بجا نياوردى ؟))

عقیق:در كتاب داستانهايي از گلستان سعدي چنين نقل شده است: فقيرى وارسته و آزاده ، در گوشه اى نشسته بود. پادشاهى از كنار او گذشت . آن فقير بر اساس اينكه آسايش زندگى را در قناعت ديده بود، در برابر شاه برنخاست و به او اعتنا نكرد.(1)پادشاه به خاطر غرور و شوكت سلطنت ، از آن فقير وارسته رنجيده خاطر شد و گفت : ((اين گروه خرقه پوشان (لباس پروصله پوش) همچون جانوران بى معرفتند كه از آدميت بى بهره مى باشند.))وزير نزديك فقير آمد و گفت : ((اى جوانمرد! سلطان روى زمين از كنار تو گذر كرد، چرا به او احترام نكردى و شرط ادب را در برابرش بجا نياوردى ؟))فقير وارسته گفت : ((به شاه بگو از كسى توقع خدمت و احترام داشته باش كه از تو توقع نعمت دارد. وانگهى شاهان براى نگهبانى ملت هستند، ولى ملت براى اطاعت از شاهان نيستند.))پادشه پاسبان درويش استگرچه رامش به فر دولت او است (2)گوسپند از براى چوپان نيستبلكه چوپان براى خدمت او استيكى امروز كامران بينىديگرى را دل از مجاهده (3) ريشروزكى چند باش تا بخوردخاك مغز سر خيال انديش (4)فرق شاهى و بندگى برخاستچون قضاى نوشته (5) آمد پيشگر كسى خاك مرده باز كندننمايد توانگر و درويش (6)سخن آن فقير وارسته مورد پسند شاه قرار گرفت ، به او گفت : ((حاجتى از من بخواه تا برآورده كنم .))فقير وارسته پاسخ داد: ((حاجتم اين است كه بار ديگر مرا زحمت ندهى . ))شاه گفت : مرا نصيحت كن .فقير وارسته گفت:درياب كنون كه نعمتت هست به دستكين دولت و ملك مى رود دست به دستپي نوشتها:1)به قول سعدى :ملك آزادگى و كنج قناعت گنجى استكه به شمشير ميسر نشود سلطان را2) يعنى : گرچه آرامش و آسايش ، در سايه دولت سلطان است .3) مجاهده : رنج و مشقت.4) يعنى : دو سه روزى صبر كن تا خاك گور، مغز محال انديش ياوه گو و افزون طلب را بخورد.5) قضاى نوشته : فرمان حتمى مرگ ، يعنى با فرا رسيدن مرگ ، بين شاه و گدا فرقى نيست.6) يعنى : اگر كسى قبر را بشكافد، شاه و گدا يكسانند و شاه و گدا را مى توان شناخت.منبع:جام211008