عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۴۳۲۰۱
تاریخ انتشار : ۱۷ آذر ۱۳۹۳ - ۱۴:۰۲
شاه از آن سرهنگ زاده پرسيد: «چرا با تو آن همه دشمنى مى كنند؟»
عقیق: سرهنگى پسرى داشت ، كه در كاخ برادر سلطان ، مشغول خدمت بود. با او ملاقات كردم ، ديدن هوش و عقل نيرومند و سرشارى دارد، و در همان زمان خردسالى ، آثار بزرگى در چهره اش ديده مى شود:
بالاى سرش ز هوشمندى
مى تافت ستاره بلندى
اين پسر هوشمند مورد توجه سلطان قرار گرف، زيرا داراى جمال و كمال بود كه خردمندان گفته اند:
توانگرى به هنر است نه به مال     بزرگى به عقل است نه به سال
مقام او در نزد شاه، موجب شد، آشنايان و اطرافيان، نسبت به او حسادت ورزيدند، و او را به خيانتكارى تهمت زدند، و در كشتن او تلاش بى فايده نمودند، ولى آنجا كه يار، مهربان است، سخن چينى دشمن چه اثرى دارد؟
شاه از آن سرهنگ زاده پرسيد: «چرا با تو آن همه دشمنى مى كنند؟»
سرهنگ زاده گفت: زيرا من در سايه دولت تو همه را خشنود كردن مگر حسودان را كه راضى نمى شوند مگر اينكه نعمتى كه در من است نابود گردد:
توانم آن كه نيازارم اندرون كسى
حسود را چه كنم كو ز خود به رنج در است (1)
بمير تا برهى اى حسود كين رنجى است
كه از مشقت آن جز به مرگ نتوان رست
شوربختان به آرزو خواهند
مقبلان را زوال نعمت و جاه (2)
گر نبيند به روز شب پره چشم
چشمه آفتاب را چه گناه؟
راست خواهى هزار چشم چنان
كور، بهتر كه آفتاب سياه (3)
بنابراين نبايد از گزند حسودان هراس داشت، زيرا اگر شب پره لياقت ديدار خورشيد ندارد، از رونق بازار خورشيد كاسته نخواهد شد.

پی نوشت ها:
1ـ يعنى : با حسود چه كنم كه او خود در رنج است ، و همين رنج براى او بس است .
2ـ شوربخت : بدبخت ، مقبلان : نيكبختان .
3ـ يعنى : براستى كورى هزار چشم همانند شب پره ، بهتر از آن است كه نور آفتاب تيره گردد و جهان تاريك شود.
منبع:جام
211008
 


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین