«ای رسول خدا، ای آن که ملائکة زمین وآسمان بر تو درود میفرستد، این حسینتوست که اعضای او را پارهپاره کردند، سر او را از قفا بریدند.»
این حسین توست که جسد او در صحرا افتاده، در حالی که بادها بر او میوزند وخاکبر او مینشانند. پس هر دشمن ودوستی را گریاند.
زینب آن بانوی ستمدیدهکه چنین داغ را کنون دیده
رو به سوی مدینه چون بنمودبا غم ودرد خود دو لب بگشود
گفت با جدّ خود رسول خدانظری کن به سوی کرب وبلا
یا محمد، حسین تو این جاستپیکرش بی سرش دگر تنهاست
سر او از قفا جدا گردندتو ندانی به ما چهها کردند
جسم او پارهپاره گردیدههمه را دیدگان ما دیده
جسدش در محیط سوزان استچشم عالم ز درد گریان است
خطبة سوم:
بعد از آن زینب خطاب به مادر خود گفت:
«ای مادر، ای دختر خیرالبشر، نظری به صحرای کربلا افکن وفرزند خود را ببین کهسرش بر نیزة مخالفان وتنش در خاک وخون غلطان است! این جگر گوشةتوست کهدراین صحرا روی خاک افتاده ودختران خود را ببین که سراپردة آنها را سوزاندند وایشانرا بر شتران برهنه سوار کردند وبه اسیری میبرند. ما فرزندان توایم که در غربت گرفتارشدیم.
حالیا رو به مادر خود کرداین چنین او سخن به لب آورد
گفت ای دختِ پاک پیمبرنظری سوی کربلا آور
بنگر این جا زمین کرب وبلاستکه حسین تو سرجدا اینجاست
آنکه خورشید بهر او برگشتتا که وقت نماز جانان گشت
خطبة پنجم:
زینب آن گاه اصحاب پیامبر را مخاطب قرار داد وگفت: یا حُزناه! یا کُرباه! اَلیَومَ ماتَ جدّی رسولُالله، یا اصحابَ محمّداهُ! هؤلاءِ ذُریّهالمصطفی» یُساقونَ سَوْقَ السَّبایا؛
«امروز جدّم رسول خدا از دنیا رفته، ای اصحاب پیامبراینان ذریّة رسول خدا هستند که آنان را همانند اسیران میبرند.»
از گفتار زینب، تمامی سپاهیان دشمن به گریه افتادند ووحوش صحرا وماهیان دریابی قراری کردند. زینب اکنون به حال غصه ودردتا بر اصحاب جدّ خود رو کرد
گفت جدّم، رسول پاک خداستگر که رفتهست از میان شما