عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۴۰۶۵۶
تاریخ انتشار : ۱۲ آبان ۱۳۹۳ - ۱۳:۱۰
لاجرم با مادرش عقب زوارى كه از موصل عبور مى كردند رفت . تا به محلى به نام مسيب رسيد. ديد زوار از جسر (ديواره شهر) عبور كرده اند.

عقیق: اين قضيه را مرحرم قاضى نورالله، در آخر كتاب مجالس المؤمنين در ذيل حالات شعرا مى نويسد: پدر جمال الدين خليعى موصلى كه حاكم موصل بود، ناصبى و دشمن اهلبيت(ع) بود و مادرش هم ناصبيه بود چون پسر برايش متولد نمى شود به مقتضاى عقيده فاسد خودش نذر كرد كه اگر خداى تعالى پسرى به او عطا كند به شكرانه او را بفرستد سد راه زوار سيد الشهدا(ع) كه از شام و جبل عامل مى آيند و عبور آنها از موصل بود آنها را به قتل برساند بعد از مدتى جمال الدين متولد شد. چون به حد جوانى رسيد، مادرش او را نزد خود خبر داد.
لاجرم با مادرش عقب زوارى كه از موصل عبور مى كردند رفت. تا به محلى به نام مسيب رسيد. ديد زوار از جسر (ديواره شهر) عبور كرده اند. همان جا توقف كرد كه هنگام مراجعت ، آنها را به قتل برساند. در كنارى كمين كرده بود خوابش برد.
در خواب ديد قيامت شده است ملائكه آمدند او را گرفتند بردند در جهنم انداختند. آتش او را نسوزاند و به او اثر نكرد. مالك جهنم خطاب به آتش گفت: چرا او را نمى سوزانى؟ آتش پاسخ داد غبار كربلا بر او نشسته است او را بيرون آوردند شستشويش دادند دوباره او را در آتش انداختند باز آتش او را نسوزانيد مالك گفت: چرا او را نمى سوزانى؟
آتش گفت شما ظاهر او را شستيد اما غبار داخل جوف او شده از خواب بيدار شد و از آن عقيده فاسد برگشت و مذهب تشييع اختيار كرد و مشغول مداحى حضرت امير المومنين (ع) و مرثيه خوان سيد الشهدا (ع) شد.


پی نوشت:

ثمرات الحيات ، ج 1، ص 650.

منبع:باشگاه

211008


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین