عقیق: شاید دانستنش خالی از لطف نباشد که مرحوم آیت الله بهجت علاوه بر مراتب بالای عرفانی و علمی ، طبع شاعرانه ای هم داشتند که منجر به سرودن اشعاری با موضوعات عرفانی و سلوکی شد.
هر که دید از آل پیغمبر(ص)اثر
جای پای جمله شان بگذاشت سر
شربتی کَاز دستشان نوشیده شد
تا ابد شیرینی اش در کام بُد
شربت دیگر کسان، فرداست زَهْر
بدءِ آن خیر و نهایت شرّ و قَهْر
قلب اگر مِرْآة شد، مَرْئِیّ بدید
چون مُجَرَّد هست ما فِی الْغَیْب دید
«کُلُّ شَیْء هالِکٌ إلاّ وَجْهَهُ»
آن بداند، کاوست با «هُو» روبرو
از تنفّس پی به صاحب می بری
قطع آن دیدی زِعبرت بگذری
ای خدا! واضحْ مرا مشکل مدار
مشکلاتِ دَهْر بر من سَهْل دار
چون که در دستِ تو باشد کُنْ فَکان
چون به دیگر سو رَوَم در هر زمان؟
گر فراموشم بداری خویش را
یادِ چیزی کی کند دردم دواء؟
از مناجاتم اگر کردی برون
کی سعیدم می نمایی از درون؟
گر به من کردی جهنّم را محلّ
گویم: ای اهل جهنّم! لاحِیَل
من خدایی غیر حقّ نشناختم
با شماها در جهان ننواختم
دوست بودم با همه یارانِ حقّ
دشمن بدکار و بددارانِ حقّ
روسیاهی در عمل این جا براند
نقطه ی بیضاء من در جا بماند
گرچه من این جا سیه رو آمدم
متّصل با حَبْلِ مولایم شدم
من نگفتم: روسفیدم در جهان
نامه ام نَبْوَد سیه با این و آن
صاحبِ وُدّی بُدم چون مو دقیق
همچون بودم با اَوِدّائش رفیق
چشم من با دشمنان، روحم لطیف
من نبودم خارِ رَهْ سر هر شریف
حالیا! در دوزخم بگذاشتی
ساقیا ! هر تلخ، شیرین داشتی
چون ز دستت آبریزی بنگرم
بنگرم دست تو، آبش ننگرم
گفت لقمان: تلخ، شیرین شد مرا
چون ز دستِ مُنْعِمَم دیدم وُرا
ناخنی از دست تو در لقمه ای
گر ببینم باشد اَحْلی طُعْمه ای
چند پرسی: تلخ بُد یا خوشگوار؟
نیست تلخ ار می رسد از دست یار
گرچه در یاری دروغم داخل است
با دروغِ دوستان کَالْغافِل است
گر بگویی: دوستی کامل نبود
گویمت، سلمان و بُوذْر دلْ که بود؟
گر بگویی مثل بد، گه داشتی
گویمت: تَوّابیش بگذاشتی
ای خدا! نوری بده چون نار طور
آن چه در باطن بُوَد آرَد ظهور
یا که ظاهر را نماید کَالْعَدَم
اِنْدکاکِ کوه انیّت به دَم
گر بدادی ای خدا! محفوظ دار
از سقوط و از معاصی برکنار
تا نگویندم که آقایت تو را
طرد کرده، نیستی اهل شِفاء
یا عتیقی مانده ای از کار دور
یا رسیدی نارسی بر کوه طور
از سرور بی خودی واقف شدی
دائماً مُسْتَغْفِری از با خودی
قُرب او پروانه ها را سوخت پَر
ای مُحاطَ الرَّبّ! چرا این بال و پَر؟
چون نداری علم، محرومی از آن
چون نکردی ذوق، معذورت بخوان
هر که را اُنس عبادت داده اند
قاب قَوْسَیْنِ سعادت داده اند
طفل گوید: لَعْبِ اوّل خوش تر است
ای رجل! تقلیدِ اَکْمَل خوش تر است
گر نمازت شد عروج مستقِرّ
باش دائم در عروج مستمِرّ
ذکر شد معراجْ آورْ در صَلو
ذاکر آمد چون مُصلّی از صفات
گر نمازت حاجتت در دست داد
از کلید فتح خود غفلت مباد
بین که تکرارش به «بی یَنْطِق» رسید
نُطق حقّ در سمعِ قاری شد پدید
چون زبانش بُد درخت نور حقّ
فهم کن تأویل، ار خواندی ورق
در مُسَبَّب با سبب در این کتاب
نیست نقص از عقل و شرع ای مستطاب
عشق آن باشد که در آب فرات
تشنه تر بینی تو نورِ کاینات
عشق آن باشد که در میدان جنگ
خود برهنه سازد از هر لُبْس و رنگ
عشق آن باشد که می بُرّید دست
دید چون یوسف(علیه السلام) ز خودبینی بِرَسْت
عشق آن باشد که چون تیری کَشَند
بی خبر باشند غرقِ مَهْوَشَند
عشق آن باشد که از تکرارِ ذکر
بشنود مذکور ذاکر شد به سِفْر
آن که در هر حال، برهانش بدید
غیرِ او نزدش سِیَهْ بُد یا سفید
زشت و زیبا در قِبالش بی جلال
لایُقاسُ، ور بود یوسفْ جمال
مُتّکی بر نور او، مسرور شد
آمِن از نزدیک و از هر دور شد
منبع:تبیان
کدخبرنگار:211007