عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۳۹۴۹۷
تاریخ انتشار : ۰۷ آبان ۱۳۹۳ - ۰۱:۳۶
مدتی قبل از شهادتش در حال عبور ازخیابان سعدی قزوین بودم كه ناگهان عباس را دیدم...

عقیق:مدتی قبل از شهادتش در حال عبور ازخیابان سعدی قزوین بودم كه ناگهان عباس را دیدم. او معلولی را كه هر دو پا عاجز بود و توان حركت نداشت، بردوش گرفته بود و برای اینكه شناخته نشود، پارچه ای نازك بر سر كشیده بود.

من او را شناختم و با این گمان كه خدای ناكرده برای بستگانش حادثه ای رخ داده است، پیش رفتم. سلام كردم و با شگفتی پرسیدم : «چه اتفاقی افتاده عباس ؟ كجا می روی »

او كه با دیدن من غافلگیر شده بود ، اندكی ایستاد وگفت: «پیر مرد را برای استحمام به گرمابه می برم . او كسی را ندارد و مدتی است كه به حمام نرفته

 

 منبع: جام

211008


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین