۲۱ دی ۱۴۰۳ ۱۱ رجب ۱۴۴۶ - ۲۳ : ۰۰
در حوالی صبح قدم می زدم که شهابی گذشت.
مثل باد. شایدهم تندباد.
به سوي شهابی که گریخت چشم دوخته بودم، که شبنمی بر گل برگ یاس چکید.
یاس پرسید:
دیشب تا طلوع خورشید چند شبنم چکید؟
شهاب گفت: نمی دانم!
شاید به اندازه ی همه ي ستاره های آسمان. شاید هم بیش تر.
و یاس بود که اندیشید:
شاید روزی من هم شبنمی شوم بر گل برگ یاسی میهمان.
آن گاه چه کنم؟ صورتش را بشویم و فروچکم. یا منتظربمانم تا اوهم بیاید.
نه!
منتظرمی مانم. آدینه در راه است.
شاید این بار مسافرشهاب او باشد.
کسی چه می داند!
راحله ندافی