کد خبر : ۳۸۶۶۷
تاریخ انتشار : ۲۵ مهر ۱۳۹۳ - ۱۵:۳۹

حرف حق جواب ندارد

خداوند نفع تو را روزی من ننماید و خداوند اضرارت را از من برگرداند.

عقیق:در گذشته  چنین بود كه یكی از صاحبان قدرت و مقام، به عنوان گردش یا شكار از شهر خارج می‌شد و عده‌ای از رجال كشوری و لشكری به همراهش حركت می‌كردند.
روزی برای عبد الملك بن مروان چنین پیش آمد: از مركز مملكت خارج شد و جمعی از خواص با او از شهر خارج شدند. پس از آنكه مقداری راه پیمودند، عبدالملك ركاب زد، از همراهان جدا شد و اسب او را به نقطه دور دستی رساند. در بیابان به یك مرد اعرابی رسید. عنان كشید و توقف كرد تا با او صحبت كند. گفت: عبد الملك بن مروان را می‌شناسی؟ پاسخ داد: آری، او ستمگری است غیر قابل هدایت. گفت: وای بر تو! من عبد الملك بن مروانم.


عبد الملك تصور می‌كرد اگر اعرابی او را بشناسد، از تندگویی خودداری می‌كند و از آنچه گفته است، عذر می‌خواهد؛ ولی بر خلاف انتظار همچنان پیر مرد به تندگویی ادامه داد.
او گفت: نه خداوند به تو عمر طولانی دهد و نه مال و ملك بخشد كه مال خدا را خوردی و حرمت او را تضییع نمودی.


عبد الملك كه خشمگین شده بود، گفت: وای بر تو! من قادرم به تو ضرر بزنم و قدرت دارم به تو نفع برسانم. اعرابی جواب داد: خداوند نفع تو را روزی من ننماید و خداوند اضرارت را از من برگرداند. هر دو ساكت شدند. وقتی سواران همراه عبد الملك نزدیك رسیدند، اعرابی گفت: آنچه بین من و تو گذشت، از سواران خود پنهان بدار كه به گفته رسول گرامی صلی الله علیه وآله مجالست امانت است.


 

پی نوشت :
سخن و سخنوری، مرحوم فلسفی، ص 258

 منبع:جام

211008


ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین