۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۳۳ : ۰۸
عقیق:یکی دیگر از شبهات که در مورد نهج البلاغه مطرح شده این است؛ «برخى از خطبه هاى نهج البلاغه مشتمل بر اخبار گذشتگان و امت های سابقه است و همچنين مشتمل بر پيش گوئى و خبر از اتفاقات آينده است نظير (تسلط حجاج بر كوفه و احداث شهر بغداد و هجوم چنگيز خان و تسلط تاتار و مغولها بر شهر بغداد و ...) و از شخصيتى همچون على بن ابى طالب عليه السلام بعيد به نظر مى آيد كه ادعاى علم غيب كند چونكه علم غيب مخصوص خدا است چنانچه در قرآن كريم مى فرمايد :«وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لاَ يَعْلَمُهَا إِلاَّ هُوَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلاَّ يَعْلَمُهَا وَلاَ حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الأَرْضِ وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ يَابِسٍ إِلاَّ فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ؛ و كليدهاى غيب تنها نزد اوست جز او [كسى] آن را نمى داند و آنچه در خشكى و درياست مى داند و هيچ برگى فرو نمى افتد مگر [اينكه] آن را مى داند و هيچ دانه اى در تاريكي هاى زمين و هيچ تر و خشكى نيست مگر اينكه در كتابى روشن [ثبت] است.» ( سوره انعام، آيه 59 ).
این نشان می دهد که انتساب نهج البلاغه به امیرالمومنین(ع) صحیح نیست!
در پاسخ به این شبهه باید گفت:
اولا: با توجه به آنچه در پاسخ به شبهه پنجم گفته شد بدون شك اميرالمومنين عليه السلام از مسائل پنهان گذشته و اتفاقات آينده اطلاع دقيق و صحيح داشته است، آن هم نه از روى نتيجه گيرى از مقدمات و علل ظاهرى بلكه در اثر آموزش هاى ربانى و بهره گيرى از علوم نبوى كه "علمه شديد القوى" و براى مردم بر حسب اقتضاى مصلحت گوشه اى از آن علوم را بيان مى كرد و قضاوت هاى محير العقول آن حضرت نمونه اى از آن است.
علامه امينى قدس سره در ج 5 الغدير ص 52 - 59 بهترين پاسخ را به اين شبهه داده است كه در اینجا به خلاصه اى از آن اشاره می شود: «علم به غيب و آنچه در پس بوده است و دانستن اتفاقات گذشته و آينده براى تمام انسانها همچون علم به شهود امكانپذير است. مشروط به اينكه آن را از عالمى كه خداوند متعال به او حقائق را آموخته اقتباس نمايند و هيچگونه مانعى در آن نيست.
آيا مگر آنچه را كه مومنين به آن اعتقاد دارند از قبيل: ايمان به خدا و فرشتگان و كتابهاى آسمانى و پيامبران الهى و روز قيامت و بهشت و دوزخ و زندگانى پس از مرگ و لقاء پروردگار و محاسبه در روز رستاخيز و ثواب و عقاب و حور و قصور و تمام اينها از مصاديق ايمان و علم به غيب نيست؟ بلكه خداوند در وصف متقين مى فرمايد: « الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ؛ آنان كه به غيب ايمان مى آورند و نماز را بر پا مى دارند و از آنچه به ايشان روزى داده ايم انفاق مى كنند.(سوره بقره آيه 3)»
و نيز فرموده: جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدَ الرَّحْمَنُ عِبَادَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّهُ كَانَ وَعْدُهُ مَأْتِيًّا؛ باغهاى جاودانى كه [خداى] رحمان به بندگانش در جهان ناپيدا وعده داده است در حقيقت وعده او انجام شدنى است.(سوره مريم، آيه 61)»
البته از آنجا كه مقام نبوت و منصب رسالت الهى اقتضا دارد كه شخص نبى بيش از ديگران از ماجراهاى گذشته و اتفاقات آينده آگاه باشد خداوند انبياء و اولياء خاصش را از اسرار بيشترى آگاه مى سازد لذا مى فرمايد: « وَكُلاًّ نَّقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنبَاء الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَكَ وَجَاءكَ فِي هَذِهِ الْحَقُّ وَمَوْعِظَةٌ وَذِكْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ؛ و هر يك از سرگذشت هاى پيامبران [خود] را كه بر تو حكايت مى كنيم چيزى است كه دلت را بدان استوار مى گردانيم و در اينها حقيقت براى تو آمده و براى مؤمنان اندرز و تذكرى است.(سوره هود، آيه 120)»
و از اين رو داستان هاى پيامبران گذشته را براى پيامبرش بازگو كرده و پس از بيان داستان مريم در سوره آل عمران آيه 44 و داستان برادران يوسف در سوره يوسف آيه 103 مى فرمايد:«ذَلِكَ مِنْ أَنبَاء الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيكَ؛ اين ماجرا از خبرهاى غيب است كه به تو وحى مى كنيم» و همچنين پس از نقل داستان نوح در سوره هود آيه 49 مى فرمايد: تِلْكَ مِنْ أَنبَاء الْغَيْبِ نُوحِيهَا إِلَيْكَ مَا كُنتَ تَعْلَمُهَا أَنتَ وَلاَ قَوْمُكَ مِن قَبْلِ هَذَا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعَاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ؛ اين از خبرهاى غيب است كه آن را به تو وحى مى كنيم پيش از اين نه تو آن را مى دانستى و نه قوم تو پس شكيبا باش كه فرجام [نيك] از آن تقواپيشگان است»
بديهى است كه خداوند متعال اينگونه علم غيب را فقط به انبياء و اولياء خاصش عنايت مى فرمايد و دو آيه شريفه (26 و 27 سوره جن) گواه اين مدعا است؛ « عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا * إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ سْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا؛ داناى نهان است و كسى را بر غيب خود آگاه نمى كند * جز پيامبرى را كه از او خشنود باشد كه [در اين صورت] براى او از پيش رو و از پشتسرش نگاهبانانى بر خواهد گماشت.»
و همچنين در سوره بقره، آيه 255 مى فرمايد: «يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ يَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ؛ آنچه در پيش روى آنان و آنچه در پشت سرشان است مى داند و به چيزى از علم او جز به آنچه بخواهد احاطه نمى يابند كرسى او آسمانها و زمين را در بر گرفته و نگهدارى آنها بر او دشوار نيست و اوست والاى بزرگ.»
نتيجه:
گرچه آيه شريف و عنده مفاتح الغيب كه در بيان اصل شبهه به آن استدلال شده است دلالت دارد كه علم غيب مخصوص خدا است و كسى از آن اطلاعى ندارد، ولى در آيات ديگر قرآن برگزيدگان خدا و كسانى كه مشيت الهى به آگاهى آنان به علم غيب تعلق گرفته استثنا شده اند. بنابراين "انبياء اولياء و مومنين" به گواهى قرآن كريم داراى علم غيب مى باشند ولى بهره انبياء و اولياء بيش از ساير مومنين است.
و در عين حال علم غيب آنان داراى چند ويژگى است:
* 1 - به هر اندازه اى كه باشد باز هم به لحاظ (كمى و كيفى) محدود به حدود خاصى است.
* 2 - اكتسابى و عارضى است و ذاتى نيست.
* 3 - مسبوق به عدم است و ازلى نيست، و داراى انتها است، و سرمدى نمى باشد. (داراى ابتدا و انتها است و ازلى و سرمدى نيست).
* 4 - نشات گرفته از فيض خود الهى است و مطابق واقع و حقيقت است.
البته پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و وارثان علمش ـ ائمه معصومين عليهم السلام ـ در عمل كردن بر طبق آنچه را كه مى دانند و حتى آگاه ساختن ديگران به بخشى از آن نياز به دستور خداى متعال دارند و هر يك از اين سه مرحله (1- علم به غيبت، 2 عمل بر طبق آن، 3- اعلام به ديگران) جداى از هم مى باشد و علم به غيبت هيچگاه مستلزم عمل بر طبق آن نيست و همچنين اعلام تمام يا بخشى از آن به مردم هيچ ضرورتى ندارد و منوط به تشخيص مصلحت است.
لازم به ذكر است چونكه مسأله علم غيبت داشتن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه معصومين عليهم السلام يكى از مسائل اعتقادى بسيار مهم است لذا نياز به توضيح بيشترى دارد پس مى گوئيم:
* كسى از همه چيز با خبر است كه در هر زمان و هر مكان حاضر و ناظر باشد و بر تمام اشياء احاطه كامل داشته باشد و او تنها ذات پاك خداوند متعال است، او است كه استقلالا و به صورت نامحدود از آنچه بوده و خواهد بود آگاه است اما غير او كه وجودش محدود به زمان و مكان معينى است طبعا نمى تواند از همه چيز باخبر باشد خداوند در سوره نمل آيه 65 مى فرمايد: « قُل لَّا يَعْلَمُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ وَمَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ؛ بگو هر كه در آسمانها و زمين است جز خدا غيب را نمى شناسند و نمى دانند كى برانگيخته خواهند شد.»
ولى اين منافات ندارد كه خدا بخشى از علم غيب را - كه مصلحت مى داند و ـ براى تكميل رهبرى رهبران الهى لازم است در اختيار آنان بگذارد، و اين علم غيب مستقل و بالذات نيست بلكه علم غيب بالعوض است يعنى يادگيرى و تعلم از علام الغيوب آياتى از قرآن نيز بر اين معنى دلالت دارد كه قبلا به آنها اشاره شد.
جالب اينكه اصل اين شبهه و اشكال بر علم غيب داشتن على بن ابى طالب سلام الله علیه و پاسخ آن ذيل "خطبه 128" در نهج البلاغه آمده است.[ نهج البلاغه، خطبه 128 ص 199، چاپ دارالثقلين قم
امير
المومنين عليه السلام در سال 36 هجرى پس از پايان يافتن جنگ جمل در شهر بصره به
"احنف بن قيس" فرمود: «يا احنف كانى بن وقد سار بالجيش ... اى احنف گويا
من او را مى بينم كه با لشكرى بدون غبار و بى سر و صدا به شهر بصره حمله ور مى
شود و نسبت به حوادث و وقايع مهم آينده و كشتار و خونريزى هاى فراوانى كه بعدها
در شهر بصره توسط "صاحب الزنج" و تركهاى مغول اتفاق خواهد افتاد خبر مى
دهد.
در اين ميان يكى از اصحاب كه اين پيشگوئي ها را شنيد
گفت: اى اميرمومنان از غيب سخن مى گوئى؟ و به علم غيب آشنائى؟
امام عليه السلام خنديد و به آن مرد كه از طايفه
"بنى كلب" بود، فرمود: اى برادر كلبى
اين علم غيب نيست اين فراگرفته اى است از عالمى يعنى پيامبر اكرم صلى الله عليه و
آله علم غيب تنها علم قيامت است و آنچه خداوند سبحان در اين آيه برشمرده است:«إِنَّ اللَّهَ عِندَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَيُنَزِّلُ
الْغَيْثَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْأَرْحَامِ وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ مَّاذَا تَكْسِبُ
غَدًا وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ
خَبِيرٌ؛ در حقيقت خداست كه علم [به] قيامت نزد اوست و باران را فرو مى فرستد و
آنچه را كه در رحم هاست مى داند و كسى نمى داند فردا چه به دست مى آورد و كسى نمى
داند در كدامين سرزمين مى ميرد در حقيقت خداست [كه] داناى آگاه است.(سوره لقمان،
آيه 34)»
سپس فرمود: خداوند سبحان از آنچه در رحمها قرار داد آگاه است، پسر است يا دختر؟ زشت است يا زيبا، سخاوتمند است يا بخيل، سعادتمند، (نيك بخت) است يا شقى (بدبخت) و چه كسى آتش گيره جهنم است و چه كسى در بهشت همراه پيامبران؟.
اين است علم غيبى كه جز خدا كسى ذاتا آن را نمى داند و غير از آن علمى است كه خداوند به پيامبرش تعليم كرده و او به من آموخته است "علم غيب اكتسابى" و برايم دعا نمود كه سينه ام آن را فراگيرد و دلم آن علم را در خود بپذيرد اعضاى پيكرم را از آن مالامال سازد.
خلاصه يك رهبرى جهانى و همگانى آن هم در تمام زمينه هاى مادى و معنوى، نياز به آگاهى بر بسيارى از مسائل دارد كه ساير مردم پوشيده است، نه تنها آگاهى از قوانين الهى بلكه آگاهى بر اسرار جهان هستى و ساختمان بشر و آنچه را انجام مى دهند و ذخيره مى سازند و برخى از حوادث گذشته و آينده، اين بخش از علم غيب را خداوند در اختيار رسولان و اوصياء آنان مى گذارد و اگر نگذارد رهبرى آنان ناقص خواهد بود.
ثانيا :اگر علم غيب مخصوص خدا است و محال است ديگران داراى علم غيب باشند پس چگونه در بسيارى از آيات قرآن تصريح شده كه برخى از پيامبران الهى داراى علم غيب بوده اند از آن جمله: عيسى بن مريم (علی نبینا و آله و علیهما السلام) به پيروانش مى گفت: «...وَأُنَبِّئُكُم بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَةً لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ؛ و شما را از آنچه مىخوريد و در خانه هايتان ذخيره مىكنيد خبر مىدهم مسلما در اين [معجزات] براى شما اگر مؤمن باشيد عبرت است.(سوره ى آل عمران، آيه 49)
و همچنين عيسى بن مريم عليه السلام به امت خود از آينده خبر مى داد و مى گفت: « وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يَأْتِي مِن بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ؛ و به فرستاده اى كه پس از من مىآيد و نام او احمد است بشارتگرم.( سوره صف، آيه 6)»
مورد ديگر هنگامى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله يك راز را به يكى از همسرانش گفت و او آن راز را فاش كرد، آن حضرت به او خبر داد كه آن راز را فاش ساخته است "« قَالَتْ مَنْ أَنبَأَكَ هَذَا قَالَ نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ؛ وى گفت چه كسى اين را به تو خبر داده گفت مرا آن داناى آگاه خبر داده است» (سوره مريم آيه 3)
از آنچه گذشت به خوبى روشن شد كه خداوند متعال در صورت مصلحت برخى از انسانها "انبياء و اوصياء" را بر علم غيب مطلع مى سازد و اين شبهه نيز ناتمام است و در پيشگوئي هاى موجود در نهج البلاغه هيچگونه اشكال عقلى و يا شرعى وجود ندارد. بلكه موافق عقل و صريح آيات قرآن است. و دليل ژرفائى علم و دانش دروازه ى علم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است.
بحث تکمیلی
جهت تكميل بحث در اينجا به يكى از آيات قرآن و چند حديث اشاره مى نمائيم: در قرآن كريم تاكيد شده كه هر كارى را انسان انجام مى دهد گذشته از اينكه در محضر خدا است و او به همه چيز احاطه دارد و شاهد و ناظر بر اعمال ما است، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه معصومين عليه السلام نيز از تمامى اعمال ما آگاه مى شوند، خداوند متعال در "سوره ى توبه آيه ى 105" مى فرمايد: "وَقُلِ اعْمَلُواْ فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَسَتُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ؛ و بگو [هر كارى مى خواهيد] بكنيد كه به زودى خدا و پيامبر او و مؤمنان در كردار شما خواهند نگريست و به زودى به سوى داناى نهان و آشكار بازگردانيده مى شويد پس ما را به آنچه انجام مى داديد آگاه خواهد كرد.»
مرحوم كلينى از يعقوب بن شعيب روايت مى كنند كه گفت: از امام صادق عليه السلام پرسيدم مقصود از 'و المومنون' در اين آيه ى كيانند؟ فرمود: 'هم الائمه' (اصول كافى ج 1 ص 219 حديث 2 ) يعنى مقصود، ائمه ى معصوم مى باشند.
مرحوم مجلسى نيز روايت كرده كه مردى به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم عرض كرد دو روز است كه غذا نخورده ام آن حضرت فرمود: برو به بازار چون روز ديگر شد آن مرد گفت يا رسول الله ديروز رفتم به بازار و چيزى نيافتم و با شكم گرسنه خوابيدم، فرمود: برو به بازار، او به بازار رفت ديد كاروانى آمده و همراه خود كالا آورده است از آن كالا خريد و با يك دينار سود آن را فروخت دينار را گرفت و به خانه بازگشت روز ديگر به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم گفت: در بازار چيزى نيافتم. حضرت فرمود: تو ديروز از فلان كاروان كالايى خريدى و يك دينار سود كردى، عرض كرد: آرى!.
حضرت فرمود: پس چرا دروغ گفتى، گفت: گواهى مى دهم كه تو صادقى و منظورم از خلاف واقع گفتن اين بود كه بدانم آيا شما از كارهاى مردم آگاهى داريد يا خير؟ و يقين من به پيامبرى شما زياده گردد، سپس حضرت فرمود: هر كس از مردم بى نيازى كند و از آنها چيزى نخواهد خداوند او را بى نياز مى سازد و هر كس بر خود در سوالى را بگشايد و از مردم چيزى بخواهد خدا بر او هفتاد در فقر و مستمندى را مى گشايد كه هيچ چيز آن را بر طرف نمى كند، از آن پس تمام مردم به دنبال كار و كوشش رفتند و ديگر در مدينه سائلى ديده نشد.(بحارالانوار: ج 18 ص 114 )
ابن ابى الحديد معتزلى در پاسخ از شبهه ى چگونگى خبر دادن اميرالمومنين عليه السلام از حوادثى كه بيش از شش قرن بعد اتفاق افتاده- نظير هجوم تاتار به شهر بغداد- گويد: 'بدان آنچه را كه اميرالمومنين از غيب گفته در زمان ما اتفاق افتاده و ما آن را با چشمان خود ديديم و مردم از صدر اسلام به انتظار آن بودند "چونكه اميرالمومنين عليه السلام از آن خبر داده بود" تا اينكه قضا و قدر الهى آن را در عصر و زمان ما تحقق بخشيد اينان قوم تاتار بودند كه با هجوم چنگيزخان به سرزمينهاى شرقى اسلام شروع شد و با سقوط بغداد و تصرف آن توسط هلاكوخان- در اوائل قرن هفتم هجرى- خاتمه يافت'. [ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 8، ص 218. ]
پی نوشت:
1)احنف بن قيس يكى از ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله است كه
پيامبر در حق او دعا كرد، مردى باهوش بود و در هنگامه جنگ جمل به اميرالمومنين عليه
السلام گفت: دوست دارى با (200) سوار براى يارى شما به لشكريانت ملحق گردم يا با
جمعيت "بنى سعيد" از جنگ كناره گيرى كنم؟ كه آنكه (6000)
شمشير را از تو باز مى دارم، امام عليه السلام فرمود
از جنگ كناره بگير، احنف پس از جنگ و فتح بصره خود را به امام عليه السلام رساند
و به ياران آن حضرت ملحق شد. (السد الغايه ((ابن اثير)) ج 1 ص 55).
منبع:جام
211008