عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۳۷۹۳
تاریخ انتشار : ۱۹ دی ۱۳۹۱ - ۱۲:۳۴
هفت روز گذشت!
من حتم دارم که خودتان به این دعای ما آمین نگفتید، اگر آمین شما ضمیمه دعای ما به آسمان می رفت، چراغ چهارشنبه‌های خیابان ایران خاموش نمی‌شد، اصلا چراغ ایران خاموش نمی‌شد.
عقیق: ما مدینه بودیم و شما در بستر بیماری. اما انگار از صدها کیلومتر آن‌طرف‌تر نگران لحظه‌های ناب ما بودید. برایمان به واسطه یکی از شاگردان پیغام فرستادید؛ چقدر این آخرین پیغام دلنشین بود.

نکته‌هایی برای آنکه دست
خالی از سفر برنگردیم. به توصیه شما روبروی قبر پیامبر ایستادیم و طوری که آن مامور وهابی بو نبرد، همان طور که گفته بودید با پیامبر حرف زدیم: «یا رسول‌الله! شما محمد امین هستید، معروفید به امانتداری. هیچ کس سراغ ندارد که شما در امانتی خیانت کرده باشید، امروز آمده‌ایم تا دینمان را به شما امانت بدهیم تا در این روزگار غریب از دست نرود. دین من را امانت بگیرید تا روزی که محتاجش هستم، از خودتان پس بگیرم...» چقدر دلمان قرص شد وقتی حرف‌هایی که از شما یاد گرفته بودیم را با پیامبر نجوا کردیم.

چند روز بعد به مکه رسیدیم و باز هم توصیه شما، دلگرمی ما شد. گفته بودید قبل از طواف دو رکعت نماز بخوانید، خواندیم. گفته بودید بروید زیر ناودان طلا، رفتیم. گفته بودید همه را حلال کنید، کردیم. گفته بودید با خدا همین طور با صفا و ساده حرف بزنید، زدیم: «خدایا! از همه گذشتم، همه را حلال کردم، به گردن هر کسی حق دارم گذشتم، هر کسی که به من دروغ گفته، غیبتم را کرده...خدایا از همه گذشتم.» و بعد آن فوت کوزه‌گری شما بود که به دادمان رسید:« خدایا! من که بنده کوچک تو هستم، از همه گذشتم، خدایا تو بزرگی، من به تو بد کردم، حالا نوبت توست تا مرا ببخشی...» 


به خدا قسم همه این کارها را کردیم
و آنقدر سبک شدیم که هنوز شیرینی‌اش زیر زبانمان است
. گفته بودید دعا کنید مستجاب می‌شود. می‌دانی آقا مجتبی! همان شب، پشت همان ناودان طلا، برای سلامتی شما هم دو رکعت نماز خواندیم. سر به سجده گذاشتیم و گفتیم خدایا ستون اخلاق را از ما نگیر. پس چه شد استجابت؟ حیف آن همه نذر که ادا نشد. حیف آن همه حسرت که به دل ماند. حیف آن چشم‌های آسمانی که دیگر نیست تا نگاهمان کند و دلمان قرص شود.

 من
حتم دارم که خودتان به این دعای ما آمین نگفتید، اگر آمین شما ضمیمه دعای ما به آسمان می رفت، چراغ چهارشنبه‌های خیابان ایران خاموش نمی‌شد، اصلا چراغ ایران خاموش نمی‌شد.
وقتی برگشتیم باز هم حالتان خوب نبود. می‌خواستیم به حضورتان برسیم و بگوییم که حج ما با همین توصیه‌های ساده شما مزه گرفت. اما فرصت نشد؛ تا همین چند شب پیش در حرم سیدالکریم، کنار همان قبر کوچکی که رویش را با فرشی سفید پوشانده بودند. قبری که برای کوه اخلاق شهر ما بود. آقا مجتبی! قول بدهید که باز هم برای ما پیغام بفرستید. باز هم به ما فوت و فن‌های بندگی را یاد بدهید. شما هر جا که باشید منبع نور و برکتید، چه حالا که میهمان سیدالشهدا(ع) شده‌اید، چه آن روز که ما مدینه بودیم و شما در بستر بیماری.


نوشته: رضا صیادی
کد خبرنگار: 212111

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین