۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۰۸ : ۲۱
عقیق:من
در كوفه ثروتمند شده بودم و از این رو از برادران دينى بسيار نزد من مى آمدند و
چون ترسيدم در ميان مردم شرمنده شوم به غلام خود دستور دادم هرگاه يكى از برادران
دينى آمد و مرا خواست بگو ايشان اينجا نيست .
در همان سال به مكه رفتم. خدمت امام صادق (عليه السلام) رسيدم و سلام كردم حضرت با
سنگينى و گرفته خاطر، جواب سلام مرا دادند.
عرض
کردم :فدايت شوم؛ چرا از من روى گردانىید و
به من كم لطف هستيد؟
فرمودند: به خاطر اين كه تو روش خود را
نسبت به مؤمنان تغيير داده ای.
عرض
کردم: فدايت گردم؛ از اين كه زياد
مشهور شوم، ترسيدم و چنين كارى كردم. خدا مى داند به آنها شديدا علاقمندم
.
حضرت
فرمودند: اى اسحاق؛ از زيادى مراجعه
مؤمنان هرگز ناراحت نباش! زيرا هرگاه دو نفر مؤمن با يكديگر ملاقات كرده و دست
بدهند، خداوند يكصد رحمت در ميان دو انگشتانشان قرار مى دهد كه نود و نه رحمت از
آن مخصوص كسى است كه برادر دينى خود را بيشتر دوست مى دارد و هر كدام نسبت به
رفيقش بيشتر محبت كند او بيشتر مورد توجه الهى قرار مى گيرد و هرگاه براى رضاى خدا
همديگر را به آغوش گيرند رحمت خداوند آنان را مى پوشاند و به آنان گفته مى شود: شما آمرزيده شديد و هرگاه بخواهند صحبت كنند، فرشتگان به يكديگر
گويند از اين دو نفر دور شويم شايد راز دلى دارند و خداوند نمى خواهد از راز دل
آنها باخبر شويم .
پی نوشت ها:
1- علامه مجلسی. بحارالانوار، ج76: 21.
2-ناصري، محمود. داستانهاي بحار الانوار، ج5: 213.
منبع:قدس
211008