۰۴ آذر ۱۴۰۳ ۲۳ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۰۰ : ۱۹
عقیق:
موذنى بد صدا، در شهرى زندگى مى كرد او هر روز با صداى بد و ناهنجارى اذان مى گفت.
یك وقت دید: یك یهودى برایش هدیه اى آورد و گفت
:
این
هدیه ناقابل را قبول مى كنى ؟
- براى چى ؟
- یك خدمت بزرگى به من كردى .
- چه خدمتى ؟ من كه خدمتى به شما نكرده ام.
- من دخترى دارم كه مدتى بود تمایل به اسلام داشت از وقتى كه شما اذان مى گویید و اللّه اكبر را از تو مى شنود دیگر از اسلام بیزار شده حال این هدیه را آورده ام براى اینكه تو خدمتى به من كردى و نگذاشتى این دختر مسلمان بشود.
پی نوشت:
حکایتها و هدایتها در آثار شهید مطهری
منبع:جام
211008