۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۴۹ : ۱۵
عقیق:در بخش قبلی "اسرار حج" به سرهایی از منزل اول یعنی سیر من الحق إلی الحق پرداخته شد. در این بخش به اسراری از منزل دوم می پردازیم.
منزل دوّم : سير من الحقّ فى الحقّ
این سیر دارای اعمالی است:
1)
احرام؛
مقدّمه احرام، غسل احرام است، حقيقت اين غسل توبه و رجوع
است؛ «اِغْسِلْ بِماءِ التَّوبَةِ
الْخالِصَةِ ذُنُوبَكَ وَ اَلْبِسْ كِسْوَةَ الصِّدْقِ وَ الصَّفاءِ وَ الْخُضُوعِ
وَ الْخُشُوعِ؛ در مقام احرام بايد معاصى و گناهان سابق را به يادآورد و آن را با
آب توبه شستشو دهد و آنگاه لباس صداقت و صفا و خضوع و ترس را به تن كند.(مصباح الشريعه، باب 22)
احرام در حج؛ نظير تكبيرة الاحرام در نماز است، همانگونه كه نمازگزار به واسطه گفتن تكبيرة الاحرام بايد تمام توجّهش به جانب معشوق باشد، و از ابتداى نماز تا انتهاى آن، چيزى و كسى او را مشغول نكند، همچنين است احرام حج.
احرام؛ يعنى پشت كردن به دنيا و آنچه در دنياست و رو نمودن به خدا و رضايت خدا و اجابت امر خدا، چنانچه از امام صادق عليه السلام نقل شده است :«أَحْرِمْ مِنْ كُلِّ شَىْءٍ يَمْنَعُكَ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ يَحْجُبُكَ عَنْ طاعَتِهِ؛ محرم شو از هر چيزى كه تو را از ياد خدا منع مىكند و از بندگى او باز مىدارد» (مصباح الشريعه، باب 22)
و نيز درگاه احرام، مىبايد متذكّر مرگ و كفن و قبر شود كه روزى با اين هيئت خداى را ملاقات خواهد كرد و در موقع گفتن لبّيك كه تكمله مقام احرام است. توجّه به اين كه خداوند او را دعوت كرده است و او با اين الفاظ، حضرتش را اجابت مىكند.وَ لَبَّ بِمَعْنى اِجابَة صافِيَة زاكِيَة ِللَّهِ - عَزَّوَجَلَّ - فى دَعْوَتِكَ مُتَمَسِّكاً بِعُرْوَتِهَ الْوُثْقى؛ و از تلبيات خود، قصد كند پاسخ دادن خداوند را با نهايت صفاى خاطر و خلوص نيّت، در حالى كه به عروة الوثقاى حق و به حقيقت ايمان، تمسّك مىجويد.(مصباح الشريعه، باب 22)
2)طواف؛
طواف تشبّهى است به فرشتگانى كه پيرامون عرش خداوند دائم
در طوافند؛ « وَ تَرَى الْمَلائِكَةَ حافّينَ مِنْ
حُولِ الْعَرْشِ يُسَبِّحُونَ بِحَمْد رَبِّهِم؛ فرشتگان را مىبينى كه بر گرد عرش
خدا حلقه زدهاند و پروردگار خود را حمد مىكنند (زمر : 75) همانگونه كه طواف آن ملائكه، نشانه عشق آنها به خداوند است،
طواف بنده نيز نشانه عشق بنده به خداست.« طِفْ بِقَلْبِكَ
مَعَ الْمَلائِكَةِ حَولَ الْعَرْشِ كَطَوافِكَ مَعَ الْمُسْلِمينَ بِنَفْسِكَ
حَولَ الْبَيْتِ؛ آن چنانكه جسمت پيرامون بيت خدا دور مىزند، با قلب خود گرداگرد
عرش خداوند طواف كن»(مصباح الشريعه،
باب 22)
تكرار طواف به منظور پيدا شدن مقام تسليم و عبوديت است، وبا حصول اين مرتبه، دريده شدن حجابها و پس از آن آراسته شدن به زينت ذلّت و مسكنت در مقابل حق، تواضع و حلم در مقابل خلق، و زهد و سخاوت و قناعت در برابر دنيا (مقام تخليه و تحليه) مى باشد، در آن حال است كه نور خدا در دل او جلوهگر مى شود (مقام تجليه) و راههاى سلامتى يكى پس از ديگرى براى او كشف مى گردد و از ظلمت ها (ظلمت صفات رذيله، ظلمت نفس امّاره، ظلمت متابعت از طاغوتهاى انسى و جنّى، ظلمت هوا و هوس، ظلمت غم و اضطراب) به نور مطلق كشانده مىشود و مورد عنايت خاصّ خداوند واقع مىگردد كه خواه ناخواه به مقام لقاء و فناء كه همان انتهاى صراط مستقيم است مى رسد؛« قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبينٌ(15) يَهْدى بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلُ السَّلامِ وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَى النُّورِ بِاِذْنِهِ وَ يَهْديهِمْ اِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ؛ قطعا براى شما از جانب خدا روشنايى و كتابى روشنگر آمده است (۱۵)خدا هر كه را از خشنودى او پيروى كند به وسيله آن [كتاب] به راههاى سلامت رهنمون مىشود و به توفيق خويش آنان را از تاريكي ها به سوى روشنايى بيرون مى برد و به راهى راست هدايتشان مى كند (مائده : 15 و 16)
3) نماز طواف؛
طواف كننده چون بواسطه طواف به مقام عبوديت مى رسد بايد
نماز شكر به جاى آورد. و چون بواسطه رسيدن به مقام بندگى و تذلّل، معراج براى او
واجب م ىشود، بايد به نماز بايستد، زيرا معراج مؤمن همان نماز است، چون نماز مكالمه
بين بنده و خداست و چون توسّل به اهلبيت در هر حال يك امر ضرورى است، تشهّد و
سلام هاى اين نماز، به منزله مكالمه بين عبد و اهل بيت عليهم السلام است و اين
توسّل با بيعتى كه پس از اين نماز به وسيله استلام حجرالاسود( لمس کردن و دست زدن
و بوسیدن حجرالاسود) صورت مىپذيرد، ادامه و استمرار مىيابد. استلام حجر الاسود و
بوسيدن آن به منزله تجديد ميثاق و عهد با رسول گرامى صل الله علیه و آله و سلم است.
امام صادق عليه السلام نيز فرموده اند كه در هنگام استلام حجر اين چنين گفته شود: «أَمانَتى أَدَّيْتُها وَ ميثاقى تَعاهِدْتُهُ لِتَشْهَدَ لى بِالْمُوافاة؛ امانتى را كه به گردن من بود (حجّ) ادا نمودم و پيمان خود را بر عهده گرفتم، تا تو در روز جزا بر وفادارى من گواه باشى.» ( وسائل الشيعه، ج 9، ص 407، ح 17)
پس استلام حجر نيز يك ميثاق قلبى است كه جايگاه آن دلهاى حاجيان است و نيز تجسّم خضوع در برابر عزّت خداوند و نشانه رضايت به تقدير اوست « وَ اسْتَلِمِ الْحَجَرَ رَضىً بِقِسْمَتِهِ وَ خُضُوعاً لِعِزَّتِهِ» (مصباح الشريعه، باب 22)
4) سعى بين صفاه و مروه؛
اين عمل خاطره شيرينى است از پيامبر بزرگ خداوند كه
پروردگار عالم در قرآن او را به خُلَّت(دوستی) پذيرفته است؛ «وَ اتَّخَذَ اللَّهُ اِبْراهيمَ خَليلاً؛ خدا ابراهيم را به دوستى خود
انتخاب كرد.»(نساء : 125) پيامبرى كه مقام عبوديت و
تسليم او را پروردگار عالم امضا كرده است « اِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ اِسْلِمْ قالَ اَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمينَ؛ (بخاطر بياور) هنگامى را كه پروردگار به او گفت اسلام بياور (و
تسليم در برابر حق باش او فرمان پروردگار را از جان و دل پذيرفت) گفت در برابر
پروردگار جهانيان تسليم شدم» (بقره : 131)
سعى بين اين دو كوه، تجسّم اميدوارى زنى است كه با اميد به رحمت خداوند در بيابان بى آب و علف براى به دست آوردن آبى براى كودكش در تكاپوست، و با تلاطم درونى، از صفا به مروه و از مروه به صفا مىرود و به عبارت ديگر از صداقت به مروّت و مردانگى و از مردانگى به صداقت و صفا مىرود و سرانجام با خلوصش از نظر برون به آب زمزم و از جنبه درون به آب حيات مى رسد، و در اثر صبر و تحمل و كوشش و استقامت، خانه خدا را آباد و نسل خود را به وجاهت مى رساند، اين خاطرات اگر چه تلخ است، امّا شيرين است تلخى اضطراب و تلاطم ممزوج به شيرينى جوشش و نزول رحمت.
شعف كه مرتبه اى از عشق است در حالى كه با سوز زندگى همراه است لذّت آور است و در حالى كه لذّت آور است دل عاشق را و سراپاى او را چون شمع مى سوزاند. پس حاجيان بايد در ميان صفا و مروه درس عشق و ايثار و گذشتن از همه چيز براى خدا را از حضرت ابراهيم و يارانش بياموزند؛ «قَدْ كانَتْ لَكُمْ اُسْوِةٌ حَسَنَةٌ فى اِبْراهيمَ وَ الَّذينَ مَعَهُ؛ براى شما تأسى نيكى در زندگى ابراهيم و كسانى كه با او بودند وجود داشت (ممتحنه : 4)
و از اين رو آن كس كه سعى بين صفا و مروه كند و هنوز روح خوديّت و منيّت، در او زنده باشد، به حقيقت سعى نرسيده است. اگر برابر برخى از روايات در اين مكان شيطان بر ابراهيم عليه السلام مجسّم گشته و حضرتش با سعى خود او را تعقيب كرده تا از ساحت مقدّس بيت اللَّه دور سازد، (وسائل الشيعه، ج 9، ص 513، ح 12) پس حاجى سالك نيز با اين عمل، حركت ابراهيم خليل را تكرار مى كند و شيطان را از قلب خود كه نه تنها خانه خدا كه «عرش قدس الهى» است مى راند و با هروله كردن، از هوا و هوس خود فرار مى كند و از قدرت و شخصيت خود، تبرّى مىجويد؛ «وَ هَرْوِلْ هَرْوَلَةً هَرَباً مِنْ هَواكَ وَ تَبَرِّياً مِنْ جَميعِ حَولِكَ وَ قُوَّتِكَ» (مصباح الشريعه، باب 22) و به اين وسيله روح و درون خود را براى لقاء و ديدار يار، پاك و پاكيزه و آماده مىگرداند «وَ صَفَّ رُوحَكَ وَ سِرَّكَ لِلِقاءِ اللَّهِ يَومَ تَلْقاهُ بِوُقُوفِكَ عَلَى الصَّفاء» (مصباح الشريعه، باب 22) و با نفى صفات و شخصيات كاذب و مجازى و ساختگى خويش، مردانه در مقابل صفات جلال و جمال پروردگارش، مقام بندگى و فقر و فنا برقرار مىسازد؛« وَ كُنْ ذا مُرُوَّةٍ مِنَ اللَّهِ تَقِياً أَوصافِكَ عِنْدَ الْمَرْوَة» (مصباح الشريعه، باب 22)
5) تقصير؛
تقصير توجّه از عالم ملكوت، به عالم ناسوت است. توجّه از
لذّات روحى به سوى لذّات جسمى و توجّه از وحدت به كثرت است. تقصير، تحليل بعد از
تحريم است؛ به اين معنا كه آنچه قبل از احرام براى محرم حلال نبود، اينك به واسطه احرام،
طواف، نماز، سعى بين صفا و مروه و تقصير، حلال شده است. تجلّى نور خدا، نظر به
عالم ملكوت، لياقت نيل به مراتب يقين و ديده بصيرت، كه تماماً براى او حرام بود اينك
حلال شده است؛ چرإ؛ كه حاجىِ سالك، صفات شيطانى خود را تقصير كرده است و مگر نه
اين كه؛ «لَو لا اَنَّ الشَّياطينَ يَحُومُونَ
عَلى قُلُوبِ بَنى آدَم لَنَظرُوا اِلى مَلَكُوتِ السَّمواتِ وَ الْاَرْض؛ اگر
نبود آن كه شياطين بر دلهاى فرزندان آدم هجوم مىبرند، هرآينه ديده آنان به ملكوت
آسمانها و زمين، روشن مى گشت.» (بحار الانوار،
ج 7، ص 59، ح 39)
6) حركت به سوى عرفات؛
پس از توجّه به نفس و تمايلات؛ اين بار توجّه به خداوند،
توجّه به سرزمينى كه جاذبه ملكوتى سراسر آن را فرا گرفته است، شتافتن به سوى جذب،
جذب كهربائى يار، از دلهاى بيقرار، جذب «وجودِ واقعى» «وجود نما» را، جذب عاشق معشوق
را، و به عبارت رساتر جذب خدا بنده را، و حبّذا بر اين جذبه شيرين «هَنيئاً لِاَرْبابِ النّعيمِ نَعيمُهُمْ».
عرفه؛ يعنى اعتراف بندگان در پيشگاه حق « وَ اعْتَرِفْ بِالْخَطايا بِعَرَفات؛ و در عرفات به گناهان خويش اعتراف كن.» (مصباح الشريعه، باب 22)
عرفه؛ يعنى كسب معرفت، معرفت مبدأ و معاد و تجديد عهد با توحيد « وَ جَدِّدْ عَهْدَكَ عِنْدَاللَّهِ بِوَحْدانِيَّتِهِ؛و در عرفات، عهد خود به وحدانيت خداوند را نزد او تجديد كن.» (مصباح الشريعه، باب 22)عرفه؛ يعنى ديارى كه انسان سالك مىتواند با توجّه و تضرّع و دعا و توسّل مخصوصاً به حضرت ولىّ عصر - عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف - كه در آن سرزمين حضور دارد و حاجيان همگى در محضر اويند به مرتبه بالاى يقين برسد.
عرفه؛ جايگاه صعود از «علم اليقين» به «عين اليقين» و از «عين اليقين» به «حقّ اليقين» است و آن كس كه در عرفات نتواند به معرفت آنچه گفته آمد، نائل شود، در حقيقت عرفات نرفته است؛ كسى كه از جاذبه خدا و نبوّت و ولايت - كه سراسر آن سرزمين پاك را فرا گرفته است - بهرهاى نبرد، در حقيقت عرفات او رفع تكليفى بيش نبوده است و او از محدوده فقه به سوى قلمرو بيكران «فقهِ فقه» خارج نگشته است.
7) حركت به جانب مشعر؛
مشعر نزد خداوند متعال، از درجه خاصى برخوردار است، از
اين جهت در قرآن با صفت حرام و احترام از آن ياد مى شود؛«فَاِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ
الْحَرام؛ و هنگامى كه از عرفات كوچ كرديد، خدا را نزد مشعر الحرام ياد كنيد.»(بقره : 198) چنانكه گاهِ
منزل كردن در آن ديار،(بين الطلوعين) نزد يار، برترين ساعات شبانه روز است و آنچه
خداوند در قرآن در اين مكان قدسى و در اين زمان مقدّس خواسته است، ذكر خداست، با
ياد خدا كسب شعور و كياست و فطانت و دقّت و ظرافت نمودن، سرايت دادن ايمان از دل
به تمام اعضا و مشاعر، مشعر به ما مى آموزد آنچه از عرفه برداشت كرده اى در
اينجا به واسطه ياد خدا در دل رسوخ ده، و از دل به چشم و گوش و زبان و تمامى اعضا
جارى كن تا كليه مشاعر، حيات دوبارهاى پيدا كنند و به اين وسيله از نردبان روح به
سوى ملأ اعلى صعود كن : « وَ اصْعِدْ
بِرُوحِكَ اِلَى الْمَلا َِ الْأَعْلى بِصُعُودِكَ اِلَى الْجَبَل؛ و با صعود بر
كوه مشعر، از نردبان روحت به سوى ملأ اعلى صعود كن.»(مصباح الشريعه، باب 22)
ازاين رو، در اين سرزمين هم خداى را با اطمينان براى نيل به مقام قرب مى خواند: « وَ تَقَرَّبْ اِلَى اللَّهِ ذا ثِقَةٍ بِمُزْدَلَفَة؛ و به گاه وقوف در مشعر، به خداوند تقرب جو، در حالى كه به او اطمينان مى ورزى.» (مصباح الشريعه، باب 22)
8)
حركت به سوى منا؛
منا يعنى رجاء، نيكا كه اين نامِ گويا، در هاله اى از
نور نهفته است.
سالك، پس از گذشتن از عرفات و مشعر و رسيدن به مقام وصل، از مولى چه مىخواهد ؟ آنچه را كه او به حق مستحقّ آن است؛ « وَ لا تَتَمَنَّ ما لا يَحِلُّ لَكَ وَ لا تَسْتَحِقُّه؛ و در هنگام وقوف در منا، آرزو مكن آنچه را كه بر تو حلال نيست و تو استحقاق آن را ندارى.»(مصباح الشريعه، باب 22)
از اينرو مىتوان گفت بهترين لذّتها در حجّ، لذّت اميد بنده به خدا در منا است و شايد اين كه منا در ميان همه اعمال مدّتش بيشتر است، براى همين باشد كه اميد و رجاء بنده، نزد خدا، بهترين عبادات و بالاترين مقامات است.9)
رمى جمرات؛
بنده اى كه به مقام قرب رسيده است؛ از آنچه بيمناك است
و بايد بيمناك باشد، و آنچه بايد هميشه با آن در ستيز باشد، طاغوتهاست، طاغوت
درون؛ يعنى نفس امّاره و طاغوت برون، شياطين جنّى و شياطين انسى. سالك از قرآن آموخته
است كه : طاغوت درون (نفس امّاره) خطرناكترين طاغوتهاست «اِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ اِلاّ ما رَحِمَ رَبّى؛ نفس به
بديها امر مىكند مگر آنچه را كه پروردگارم رحم كند.» (يوسف : 53)
آنگاه اگر با رمى جمره عقبه پاى بر نفس امّاره گذارد، قدم بعدى، مقام وصل و لقاء است؛ زيرا ميان بنده و خدا يك قدم بيش فاصله نيست، اگر بنده از هوا و هوس گذشت و اين گام بلند را طى كرد گام بعدى گام عزم به سوى مقام لقاست. حاجيان در آن روزها كه در وادى منا، رحل اقامت افكنده اند بايد كه رمى جمرات سه گانه كنند و اين يعنى طرد طاغوت درون (نفس امّاره) و طاغوت برون از شياطين جنّى (ابليس و اعوان او) و شياطين انسى (دشمنان دين و انسانيّت)، از اينرو رمى جمراتِ ثلاث، طرد همه طاغوتها و اعلام جنگ و ستيز بى پايان با آنهاست.
ادامه دارد...
منبع:جام
211008