۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۴۸ : ۲۱
عقیق:چندى بود كه در میان مردم عوام ، نام شخصى بسیار برده مى شد. و شهرت او به تقدس و تقوا و دیانت پیچیده بود. همه جا عامه مردم، سخن از بزرگى و بزرگوارى او مى گفتند. مكرر در محضر امام صادق، سخن از آن مرد و ارادت و اخلاص عوام الناس نسبت به او به میان مى آمد. امام به فكر افتاد كه دور از چشم دیگران ، آن مرد بزرگوار را كه تا این حد مورد علاقه و ارادت توده مردم واقع شده از نزدیك ببیند.
یك روز، به طور ناشناس ، نزد او رفت ، دید ارادتمندان وى كه همه از طبقه عوام بودند غوغایى در اطراف او بپا كرده اند. امام بدون آنكه خود را بنمایاند و معرفى كند، ناظر جریان بود. اولین چیزى كه نظر امام را جلب كرد، اطوارها و ژستهاى عوام فریبانه وى بود. تا آنكه او از مردم جدا شد و به تنهایى راهى را پیش گرفت . امام آهسته به دنبال او روان شد تا ببیند كجا مى رود و چه مى كند و اعمال جالب و مورد توجه این مرد از چه نوع اعمالى است؟
طولى نكشید كه آن مرد جلو دكان نانوایى ایستاد. امام با كمال تعجب مشاهده كرد كه این مرد، همینكه چشم صاحب دكان را غافل دید، آهسته دو عدد نان برداشت و در زیر جامه خویش مخفى كرد و راه افتاد. امام با خود گفت ، شاید منظورش خریدارى است و پول نان را قبلاً داده یا بعدا خواهد داد. ولى بعد فكر كرد، اگر این طور بود پس چرا همینكه چشم نانواى بیچاره را دور دید نانها رابلند كرد و راه افتاد.
باز امام آن مرد را تعقیب كرد و هنوز در فكر جریان دكان نانوایى بود كه دید در مقابل بساط یك میوه فروش ایستاد، آنجا هم مقدارى درنگ كرد و تا چشم میوه فروش را دور دید، دو عدد انار برداشت و زیر جامه خود پنهان كرد و راه افتاد. بر تعجب امام افزوده شد. تعجب امام آن وقت به منتها درجه رسید كه دید آن مرد رفت به سراغ یك نفر مریض و نانها و انارها را به او داد و راه افتاد، در این وقت امام خود را به آن مرد رساند و اظهار داشت : من امروز كار عجیبى از تو دیدم تمام جریان را برایش بازگو كرد و از او توضیح خواست.
او
نگاهى به قیافه امام كرد و گفت : خیال مى كنم تو جعفر بن محمدى ؟
بلى درست حدس زدى ، من جعفر بن محمدم.
البته
تو فرزند رسول خدایى و داراى شرافت نسب مى باشى ، اما افسوس كه این اندازه جاهل و
نادانى .
چه جهالتى از من دیدى ؟
همین پرسشى كه مى كنى از منتهاى جهالت است ، معلوم مى شود كه یك حساب ساده را در كار دین نمى توانى درك كنى ، مگر نمى دانى كه خداوند در قرآن فرموده:
مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ اَمْثالِها
هر كار نیكى ده برابر پاداش دارد.
باز قرآن فرمود:
وَمَنْ جاَّءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلا یُجْزى اِلاّ
مِثْلَها
هر كار بد فقط یك برابر كیفر دارد
روى این حساب پس من دو نان دزدیدم دو خطا محسوب شد، دو انار هم دزدیدم دو خطاى دیگر شد، مجموعا چهار خطا شد، اما از آن طرف آن دو نان و آن دو انار را در راه خدا دادم ، در برابر هر كدام از آنها ده حسنه دارم، مجموعا چهل حسنه نصیب من مى شود. در اینجا یك حساب خیلى ساده نتیجه مطلب را روشن مى كند. و آن اینكه چون چهار را از چهل تفریق كنیم ، سى و شش باقى مى ماند. بنابراین من 36 حسنه خالص دارم . و این است آن حساب ساده اى كه گفتم تو از درك آن عاجزى !!!
خدا تو را مرگ بدهد، جاهل توئى كه به خیال خود این طور حساب مى كنى . آیه قرآن را مگر نشنیده اى كه مى فرماید: اِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ خدا فقط عمل پرهیزگاران را مى پذیرد.
حالا یك حساب بسیار ساده كافى است كه تو را به اشتباهت واقف كند، تو به اقرار خودت چهار گناه مرتكب شدى و چون مال مردم را به نام صدقه و احسان به دیگران دادى نه تنها حسنه اى ندارى ، بلكه به عدد هر یك از آنها گناه دیگرى مرتكب شدى . پس چهار گناه دیگر بر چهار گناه اولى تو اضافه شد و مجموعا هشت گناه شد هیچ حسنه اى هم ندارى.
امام
این بیان را كرد و در حالى كه چشمان بهت زده او به صورت امام خیره شده بود، او را
رها كرد و برگشت.
امام صادق وقتى این داستان را براى دوستان نقل كرد،
فرمود:
اینگونه تفسیرها و توجیه هاى جاهلانه و زشت در امور دینى
سبب مى شود كه عده اى گمراه شوند و دیگران را هم گمراه سازند.
پی نوشت:
داستان راستان، از استاد شهید مطهری
منبع:جام
211008