کد خبر : ۳۵۷۴۹
تاریخ انتشار : ۰۵ شهريور ۱۳۹۳ - ۰۴:۴۱

داستانی عجیب از تجرید روح

من كاملاً ناظر اين جريان بودم، ولى او مرا نمى ديد، سرانجام قاتل فرار كرد و جسد مقتول روى زمين ماند.

عقیق:مرحوم آيت اللّه حاج شيخ هاشم قلعه اى قزوينى از اساتيد و علماى بزرگ و وارسته حوزه علميه مشهد در حدود سى سال قبل بود، يكى از اساتيد (حضرت آيت اللّه خزعلى در درس تفسير خود) جريان عجيبى در مورد تجريد روح و جدائى موقت آن از بدن كه براى آقاى شيخ هاشم رخ داده بود نقل مى كرد كه ما آن را در اينجا خاطرنشان مى سازيم:

مرحوم شيخ هاشم گفت: مردى بود با علم تجريد روح، آشنايى داشت، من نزد او رفتم و از او خواستم روح مرا از بدن تجريد كند، او پذيرفت، هنگامى كه آماده اين موضوع شدم، ناگاه ديدم بدنم به گوشه اى افتاد و خودم از آن جدا شدم، من گفتم خوبست از اين آزادى استفاده كرده و به روستاى خودمان (قلعه) كه اطراف قزوين است بروم، ناگاه ديدم درنزديكى روستا هستم.

در بيرون روستا، در صحرا مردى را ديدم كه به هنگام سحر، آب را از نهر دزديد و به سوى ملك خودش روانه ساخت، طولى نكشيد ديدم، صاحب آب آمد و هنگامى كه از دزدى او آگاه گرديد، عصبانى شد و با بيلى كه در دست داشت، چنان بر سر دزد زد كه او بر زمين افتاد و جان سپرد.

من كاملاً ناظر اين جريان بودم، ولى او مرا نمى ديد، سرانجام قاتل فرار كرد و جسد مقتول روى زمين ماند.

زنان روستا كه براى بردن آب كنار نهر آمده بودند از جريان قتل آگاه شدند و وحشتزده، اين خبر را به اهالى روستا رساندند، مردم روستا، دسته دسته به تماشا آمدند ولى از قاتل خبرى نبود، از اين رو حيران و سرگردان بودند كه چه كنند، سرانجام بدن مقتول را به گورستان برده و دفن كردند.

من به خود آمدم كه راستى طلوع آفتاب، نزديك است، هنوز نماز نخوانده ام، ناگهان ديدم در بدنم هستم و شخصى كه روح مرا آزاد كرده بود، به من گفت: حالت چطور است؟ من آنچه را ديده بودم براى او نقل كردم و تاريخ حادثه را دقىقاً ضبط نمودم.

دو ماه از اين جريان گذشت، چند نفر از اهالى روستاى قلعه، به مشهد آمدند و هنگامى كه با من ملاقات كردند، من از حال مقتول جويا شدم، و بدون اينكه سخنى از قتل او بگويم، پرسيدم حالش چطور است؟

گفتند: متأ سفانه دو ماه قبل او را كشته اند و جسد او در كنار نهر يافته شده، ولى قاتل او شناخته نشده است.

هفت سال از اين جريان گذشت، من سفرى به روستاى قلعه كردم تا بستگان و دوستان را از نزديك ببينم.

مردم دسته دسته به ملاقات من مى آمدند، تا اينكه شخص قاتل به مجلس ‍ آمد، هنگامى كه مجلس خلوت شد، او را به نزديك خود دعوت كردم و گفتم: راستش را بگو بدانم قاتل فلان كس چه كسى بود؟

او اظهار بى اطلاعى كرد، گفتم پس آن بيل بلند كرد و با آن، فلانى را كشت، رنگ از صورتش پريد و فهميد كه من از اين موضوع آگاه هستم، ناچار جريان را براى من بيان كرد، گفتم: من مى دانستم، ولى مى خواستم به تو بگويم كه بايد بروى ديه (خونبهاى) او را به ورثه اش بپردازى و يا از آنها بخواهى كه تو را حلال كنند.

 

منبع:جام

211008


ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین