عقیق: در اولین جمعه از ماه میهمانی خدا، و در ایام و لیالی پرقدر و پرخیر و برکت این شهر شهیر و نور مستنیر، یاد و نام امام غایب از نظر، شهد گوارایی است بر کام عشاق منتظر.
در لحظه های ملکوتی افطار و سحوری، در ساعات روزه داری و شبهای خلوت با خدای مهربان، این تصویر در واحه ذهنمان خطور می کند که مولای غریب و مظلوممان در کدامین خانه و کنار کدامین سفره، افطار می گشاید و قرآن می خواند و دل در بیتابی این دوران آخر، نغمه دعا برای فرج امتش از درگاه حضرت حق مسئلت می نماید.
یا مهدی!
تو را به حقیقت روزه و رمضان، تو را به غربت غروب های بی امان، تو را به عظمت این شوکت و شکوه همزمان، در وادی اعتقاد و ایمان سوگند می دهیم که در ثانیه های قرن خیز دعا در موقع افطار و سحرت، ما را به یاد داشته باش و با قلب رئوف و چشمان مهربانت، ما را به یادآر و دعایمان کن.
یا مولای غریب و قریب منتظر!
شمیم بهشتی عطر تو در گذرگاه رمضانی این ایام و لیالی بهاری، چه حس عجیبی دارد و چه شوق بی نظیری برمی افشاند.
دعا می کنم باز باران بیاید
بر آوار ِمن حس ِطوفان بیاید
دعا می کنم مثل هر شب نباشم
کسی سمت ِدل های ِلرزان بیاید
به یک تار مو بسته اوضاع گردون
که یک جمعه تکرار ِقرآن بیاید
سراب از نگاه ِتشیع بگیرد
به شب های ِخوابی پریشان بیاید
نسیمی پر از عطر ِکوثر زِخیبر
به چشمان ِخاموش ِکنعان بیاید
مولای من!
صدای مظلومیت ما را در زیر چکمه دگم و خبیث این روزگار غدار می شنوی که همچنان بر مدار سفلگان می چرخد و از رنجی که می بریم خشنود می شود.
نجوای غمگنانه تنهایی و غربتمان را در میان رجاله هایی که با فرعونیت و دنائتی حیوانی، آب از آبروی آبادی دنیا می برند و بر تاریکی این شب دیجور می افزایند.
زمزمه بی کسی ما در این طوفان تیره که از خشم و خشونت و فریاد و سیمان و آهن، قوت می گیرد و هوای انسانیت را مسموم و صلای آدمیت را مخدوش می سازد.
وقتی زیر بار ظلم، تنها می توان به تو پناه برد و سررشته امور را به دست الهی تو که منتقم خون خدایی و خون ما، سپرد.
آری؛
دنیا بر مدار سفلگان می چرخد، و ما مستضعفین عالم و آدم، تا هنگامه آمدنت، تنها نظاره گر این درد و غم و هجرانیم.
و تو ای مخاطب من!
با من همراه شو زیر باران این غم غربت و هجر دوست، در این شب ظلمانی که از پرده دنائت دشمنان انسانیت، رنگ خون گرفته، نام او را زمزمه کن و با شوق دیدارش، جانی دوباره بگیر.
مخاطب آگاه و آشنا من!
وقتی می گویم ظلم، از حیوانیت و انسان کشی و دنائت داعش در عراق و شام را شامل می شود تا لبخندی که یک انسان از انسان دیگری دریغ می کند؛
وقتی می گویم ظلم، از فساد هزاران میلیاردی را دربرمی گیرد تا دانه ای خرد که از دهان موری دریغ می شود.
وقتی می گویم ظلم از همین هوا و محیطی که به دست ما هر روز آلوده تر می شود را اشاره دارد تا هزاران غفلت و گناه ریز و درشت دیگری که شاید نسیان و عصیانمان باعث شده تا دیگر به چشم هم نیاید و عادی و معمولی جلوه کند.
آری؛
به یاد داشته باشم که اگر غفلتها و گناهان به ظاهر کوچک، چشممان را نگرفت، مستعد گناهان بزرگ شده ایم و... رسد آدمی به جایی که «بل هم اضل»!
حالا و در این اولین جمعه ماه مبارک رمضان و با یاد و نام مولای روزه دارمان مهدی، بجاست و درخور که دل به این حقایق ناب و آموزه های تابناک بسپاریم و راه را دقیق تر بنگریم و گاهی هم به آسمان نگاهی بیاندازیم. نکند در تب و تاب این روزمرگی ها و شبپرستی ها، از خورشید و ماه و آسمان و آب و بهار و بهشت جا بمانیم. که:
عاشق شو ورنه روزی کار جهان سرآید
نابرده گنج مقصود از کارگاه هستی
آری؛ در لحظه های ملکوتی افطار و سحوری، در ساعات روزه داری و شبهای خلوت با خدای مهربان، این تصویر در واحه ذهنمان خطور می کند که مولای غریب و مظلوممان در کدامین خانه و کنار کدامین سفره، افطار می گشاید و قرآن می خواند و دل در بیتابی این دوران آخر، نغمه دعا برای فرج امتش از درگاه حضرت حق مسئلت می نماید.
یا مهدی!
ادرکنی!
عجل علی ظهورک!
یا مهدی! ای امین حرفهای مگو
در جوانه دستهایت، شور صد سپیدار، دف میزند.
دشتهای جستوجو را که میدوی، رودخانههای صداقت، رد گامهایت را راه میافتند.
هوای سینهات، نفسهای کوهستان را مکرر میکند. قلبت، امین حرفهای مگو است و دهانت، آیههای مبین امانت را به تفسیر میآید.
به روشنی نگاهت، سپیدههای جهان گواهند. حتی خاک، راستی قدمهایت را سوگند میخورد.
ای سپید بزرگ آیین! تو با حضورت دندانهای سیاهی را در هم شکستی.
آفتاب، باطن شکوهمندت را در آسمان حقیقت ، برای همیشه گستراند.
بوی تو طاق کسرای ظلم را فرو ریخت. و رودخانههای تباهی، در بستر سیاهشان خشکیدند. و آتشکدهها به خاموشی تن دادند.
ای پیامآور آسمانهای وسیع! پرندههای دلمان را به تو سپردهایم و آیین سپیدت را عاشقانه به ترنم آمدهایم.
نفسهای زلالت که بر پنجرههای زمین پاشید، گلدانهای یگانهپرستی بر طاقچههای جهان به گل نشست.
آمدی و رشتههای بتپرستی، با دستهای عادلت، پنبه شد.
آنچه خوبان همه دارند...
نفسهایت، معجزه مسیح است و چشمانت، جسارت موسی.
ایوب، فصلی از صبوری تو است؛ آن هنگام که صفحات جاهلیت را ورق میزدی و استخوانهایت را سرمای آن همه بیخبری، میسوزاند. نوح بودی. وقتی که آخرین کشتی نبوت را بر اقیانوس سخنچینیها و بغضها میراندی؛ بیآن که بادهای هرزه کینه و جهل، روح استوارت را بلرزاند.
تو آن آخرین فرستادهای که تمام رسولان خداوند، به ستایشت بر خاستهاند. تو آن خاتم عشقی که تا جهان باقی است، آزادگان زمین، به پابوسیات میشتابند.1
و من...
دعا می کنم باز باران بیاید
بر آوار ِمن حس ِطوفان بیاید
غم ِذوالفقار از نگاهش بریزد
به خونخواهی ِ نسل ِانسان بیاید
پر از بغض ِچاه از یتیمان بگوید
به دلداری ِیاس پنهان بیاید
وبر خالی ِسفره های ِدوباره
به نام ِبلندای ِاو نان بیاید
جنون می وزد بر من ای کاش باران
به لب خشکی ِاین بیابان بیاید
کبوتر،کبوتر جهان پر بگیرد
غریب،از غروب ِخراسان بیاید
دعا می کنم مرد ِخورشید پیکر
از آتشفشان های ِایران بیاید
پی نوشت:
*شعر: مریم حقیقت
1معصومه داوودآبادی
منبع:حوزه