عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۳۱۳
تاریخ انتشار : ۱۸ مرداد ۱۳۹۱ - ۱۲:۵۵
عضو هيئت علمي دانشگاه امام حسين (ع) گفت: شهادت عمار سپاه معاويه را منقلب كرد؛ زيرا آنها از پيامبر شنيده بودند كه فرموده بود...
عقیق: محمدحسين رجبي‌دواني در جلسه بيست و چهارم از سلسله جلسات کارگاه آموزشي - تحليلي تاريخ اسلام كه به همت موسسه «صهباي بصيرت» در فرهنگسراي ارسباران برگزار شد، به تشريح رويارويي حضرت علي(ع) با معاويه در جنگ صفين پرداخت.

در جلسات پيش گفتيم معاويه وقتي ديد اميرالمؤمنين به هيچ وجه او را در جايگاه حکومت تحمل نمي‌کنند، حضرت را تهديد به جنگ سخت نمود. او پيش از آن‌که بتواند عمروعاص را به خدمت بگيرد با حضرت مکاتبه داشت و سعي مي‌کرد حضرت را از شام منصرف نمايد، اما ايشان به هيچ وجه نمي‌پذيرفتند.

پاسخ عبدالله بن عمر به معاويه كه مي‌خواست او را رو در روي علي(ع) قرار دهد

او هم‌چنين سعي داشت تا شخصيت هاي مطرح را جذب کرده و آن‌ها را رو در روي حضرت قرار دهد. از جمله به عبدالله ‌بن عمر نامه نوشت و او را به مخالفت با حضرت دعوت کرد. او فرزند خليفه دوم و اهل فقه و حديث بود و لذا در بين مردم جايگاهي داشت.

عبدالله اگرچه با اميرالمؤمنين بيعت نکرد، اما فريب معاويه را نيز نخورد و حتي در پاسخ نامه معاويه فضائل اميرالمؤمنين را بر ‌شمرد و گفت: آيا تو توقع داري من مقابل اين فضائل بايستم؟!

معاويه به ابن عباس هم نامه نوشت تا حضرت را رها کند و به او گفت: اگر تو پيش دستي کني ما تو را به عنوان خليفه مي‌پذيريم، اما اين تلاش او هم بي نتيجه ماند.

ترس معاويه از جنگ با علي(ع)

معاويه از جنگ با علي(ع) ‌مي‌ترسيد، اما آن‌چه باعث شد تا حدي واهمه او از بين برود، اقدام عمروعاص در به ميدان آوردن يمني‌هاي شام بود.

عمروعاص به معاويه گفت: تو اگر با اين وضعيتي که داري مقابل علي بايستي قطعاً سرکوب مي‌شوي. براي پيروز شدن بايد يمني‌هاي شام را با خود همراه کني. اصل لشگر علي، يمني هستند، در شام هم تعداد زيادي از يمني‌ها زندگي مي‌کنند. اگر اين دو گروه مقابل هم قرار بگيرند ممکن است يمني‌هاي شام تحت تأثير يمني‌هاي عراق که قديمي‌ترند قرار بگيرند و به آن‌ها بپيوندند، اما اگر کاري کني که آن‌ها به خويشان خود نپيوندند پيروزي تو قطعي است.

حيله معاويه براي جذب كردن بزرگ يمني‌ها

بزرگ يمني‌هاي شام شرحبيل ابن سمط، فرمانرواي حمص بود. عمروعاص به معاويه گفت: او را به دمشق دعوت کن. در مسير او به دمشق چهره‌هاي سرشناسي که مورد قبول او هستند قرار بده تا منزل به منزل با او درباره مظلوميت عثمان و نقش علي در ماجراي قتل او صحبت کنند. وقتي ذهن او با اين حرف‌ها پر شود به راحتي مي‌توان او را به سمت خود جذب نمود و با جذب او يمني‌ها نيز به سمت ما متمايل خواهند شد.

شرحبيل به سوي دمشق به راه افتاد. در منزل اول ديد عده‌اي از سرشناسان درباره قتل عثمان و نقش اميرالمؤمنين در آن صحبت مي‌کنند، اما نپذيرفت. در منزل بعدي دوباره اين ماجرا تکرار شد، به ترديد افتاد و اين اتفاق منزل به منزل تکرار شد تا جايي که شرحبيل يقين کرد که عثمان مظلومانه کشته شد و علي در اين ماجرا مقصر بوده است.

وقتي به شام رسيد و به مجلس معاويه وارد شد، قبل از آن‌که معاويه حرفي بزند، گفت: اي امير! اگر ما را بسيج نکني و به جنگ علي نفرستي تو را خلع مي‌کنيم و ديگري را برمي‌گزينيم و به جنگ علي مي‌رويم!

معاويه به علي (ع) نامه نوشت و گفت: من از جنگ با تو هراسي ندارم و تو بايد از خلافت کنار بروي و پاسخ را بعد از چند ماه به جرير داد و براي حضرت فرستاد.

پيامد جنگ جمل در جنگ صفين چه بود؟

حضرت فرمان بسيج نيروها را دادند و لشگري فراهم شد. به ابن عباس، فرمانرواي بصره هم نامه نوشتند تا مردم آن‌جا را بسيج کند و با خود بياورد، اما از پيامدهاي ناگوار جمل اين بود که مردم بصره علي‌رغم آن‌که در بيعت حضرت بودند ديگر دل به حضرت نداشتند و با وجود اين كه بيش از ده‌ها هزار نيروي نظامي داشتند تنها 3500 نفر آمدند.

پيش‌بيني علي(ع) كه محقق شد

حضرت حرکت کردند و از راه باديه الشام (بيابان شام و عراق) به کربلا رسيدند و در آن‌جا توقف نمودند. ناگهان ديدند چشمان حضرت اشک‌بار شد. علت را پرسيدند، فرمودند: به زودي گروهي از خوبان عالم در اين نقطه به شهادت مي‌رسند و به شدت گريستند.

در اين مقطع يکي از همراهان اميرالمؤمنين که ايشان را خليفه چهارم مي‌دانست و همسري شيعه داشت در بازگشت از سفر اين ماجرا را براي همسرش تعريف کرد و گفت: مولاي تو از غيب سخن گفت. همسرش گفت: او ولي خداست و خدا اين علم را به او داده است.

اين ماجرا گذشت تا زماني‌که ابن زياد بر سر کار آمد و مردم را براي جنگ با امام حسين(ع) آورد. اين شخص مي‌گويد: وقتي به کربلا رسيديم اين صحنه در ذهن من تبلور يافت و سخن حضرت را به ياد آوردم، لذا از جنگ کناره‌گيري نمودم! اگرچه حقانيت اميرالمؤمنين بر او ثابت شد اما تنها از جنگ کناره‌گيري کرد و امام حق را ياري نکرد.

برداشتن صخره سنگين با گفتن بسم‌الله

در مسير، ذخيره آب سپاه اميرالمؤمنين تمام شد. ديري در آن سرزمين بود، از راهب کليسا سؤال کردند او نيز گفت: تا فرسنگ‌ها اطراف اين‌جا آب نيست و براي من نيز هر دو ماه يک‌بار آب مي‌آورند.

اميرالمؤمنين نقطه‌اي را نشان دادند و فرمودند: اين‌جا را بکنيد، در اين‌جا صخره‌اي هست، آن را برداريد، آب آن‌جاست. اصحاب زمين را کندند ولي به صخره که رسيدند نتوانستد آن را بردارند. حضرت که دراين زمان افزون بر 60 سال داشتند يک تنه و با يک بسم الله صخره را برداشتند و آب گوارايي جاري شد.
 
راهبي كه در ركاب علي(ع) در صفين به شهادت رسيد

راهب اين صحنه را ديد و از اصحاب پرسيد: رهبر شما کيست؟ حضرت را به او نشان دادند، نزد حضرت آمد و به ايشان گفت: شما پيغمبر خدايي؟ حضرت فرمودند: نه، گفت: پس قطعاً وصي پيغمبر خدا هستي و به دست و پاي حضرت افتاد و گفت ما نسل‌ها بود که انتظار شما را مي‌کشيديم، درکتب ما آمده بود در اين‌جا آبي هست که توسط پيغمبر يا وصي او کشف مي‌شود و اين دير نيز به همين منظور در اين‌جا ساخته شده است.

راهب سپس اسلام آورد و مأنوس اميرالمؤمنين گرديد. او در فواصل استراحت در راه هم‌نشين حضرت بود و حضرت نيز او را حبيبي مي‌خواندند و در صفين نيز به شهادت رسيد. اين ماجرا را دشمنان حضرت، سني‌ها،‌ در کتب‌شان نقل کرده‌اند. شگفتا مردمي که اين صحنه‌ها را ديدند و در صفين حضرت را رها کردند!

رود فرات از کوه‌هاي ترکيه سرچشمه گرفته و به سوريه وارد مي‌شود و پس از پيچ و تاب‌هاي فراوان وارد عراق مي‌گردد و هر چه به جنوب عراق نزديک‌تر مي‌شود، در واقع نزديك رود دجله مي‌گردد. بين اين دو رود، بين‌النهرين ناميده مي‌شود.

وقتي مالك اشتر مردم را براي گشودن دروازه‌هاي شهر تهديد كرد

سپاه حضرت به شهر رقه رسيدند. اين شهر امکانات عبور از رود را نداشت و لازم بود بر روي رود پل زده شود. مردم رقه ناسپاس و بي‌معرفت بودند. وقتي شنيدند سپاه حضرت نزديک مي‌شود دروازه‌هاي شهر را بستند و تمام امکاناتشان را جمع کردند تا حضرت را ياري نکنند.

حضرت پشت دروازه‌ها خود را معرفي کردند و از آن‌ها کمک طلبيدند، اما آن‌ها حضرت را ياري نکردند. اميرالمؤمنينن خليفه است و مي‌تواند آن‌ها را تهديد کند، اما عظمت شخصيت مولا اين‌طور نبود. حضرت به سپاه فرمودند بايد مسير را دورتر کنيم و از پايين رودخانه که امکان عبور دارد بگذريم. شهر حيث در ايران باستان پل ثابتي بر روي فرات داشت.

اين بار مالک اشتر جلو رفت و خود را معرفي نمود و گفت اگر دروازه‌ها را نگشاييد و پل نزنيد بلايي بر سر شما خواهم آورد و به صغير و کبيرتان رحم نخواهم کرد. مردم حضرت را مي‌شناختند و مي‌دانستند ايشان در اوج رأفت و مهرباني هستند، لذا گستاخي مي‌کردند اما تهديد مالک اشتر را که شنيدند ترسيدند و دروازه‌ها را باز کردند و پل موقت زدند.

سپاه معاويه زودتر وارد منطقه شده و منطقه بهتر را تصرف کرده و مقابل شريعه در صفين را گرفتند. سپاه علي(ع) مقابل آن‌ها اردو زدند. آن‌ها در ماه حرام (ذي‌القعده) وارد صفين شده بودند، لذا جنگ شروع نشد.

چيزي كه باعث شد گروهي از سپاهيان معاويه به علي(ع) بپيوندند

سه ماه حرام طي شد و هنوز جنگ شروع نشده بود. ذخيره آب سپاه امام تمام شده بود و دشمن نيز جلوي آب را گرفته بود. عمروعاص به معاويه گفته بود اين کار را نکن، علي از پس تو بر مي‌آيد، اما معاويه نپذيرفته بود.

حضرت گروهي را مأمور باز کردن شريعه نمودند. هنگامي که شريعه به دست اصحاب اميرالمؤمنين افتاد گفتند: حال ما تلافي کنيم، اما حضرت اجازه ندادند و فرمودند: ما مثل آن‌ها نيستيم. همين رفتار حضرت باعث شد گروهي از ياران معاويه شرمنده شدند و به سپاه حضرت پيوستند.

لشگر حضرت نتوانستند اين 3 ماه را تاب بياورند و مدام به حضرت مي‌گفتند: يا ما را برگردان يا بجنگ، اما حضرت مي‌فرمودند: الان ماه حرام است، به محض اين‌که ماه حرام تمام شود، اگر آخرين مذاکرات جواب نداد جنگ خواهيم کرد.

شروع جنگ صفين پس از 3 ماه حرام

محرم که تمام شد حضرت آخرين پيک را فرستادند (در اين مدت حضرت چندين بار پيک فرستاده بودند)، اما معاويه هر بار همان حرف‌ها را تکرار مي‌کرد. حضرت آماده‌باش دادند و نيروها در مقابل هم صف‌آرايي کردند، اما آغازگر جنگ نشدند. داوطلبي خواستند و قرآني به او دادند و به او فرمودند آن‌ها را به قرآن دعوت کن.

سپاه معاويه فرستاده حضرت را کشتند و جنگ آغاز شد. روزهاي اول جنگ فرسايشي بود. امام حسن، ‌امام حسين و عبدالله ابن جعفر در ميمنه سپاه بودند و خود حضرت در قلب سپاه قرار داشتند. در روزهاي نخست، جنگ همه جانبه نبود.

تاثير شهادت عمار روي سپاه معاويه

در 8 صفر و به نقلي ديگر در 11 صفر، جنگ همه جانبه شديدي در گرفت. در اين روز بود که عمار ياسر که حدود 90 سال سن داشت به شهادت رسيد. شهادت عمار سپاه دشمن را منقلب کرد؛ زيرا شامي‌ها هم حديث پيامبر را شنيده بودند که فرموده بودند: عمار را گروه سرکش طغيان‌گر مي‌کشند.

در لشگر معاويه ولوله‌اي شده بود، خبر به معاويه هم رسيد. او نيز دست به دامن عمروعاص شد. عمروعاص گفت: حديث پيامبر را نمي‌شود نفي کرد، اما سرکش طغيانگر کسي است که عمار را به کشتن داده است و اين جنگ را به پا کرده است، علي اين جنگ را به پا کرده و مقصر اوست. لشگر نيز با اين سخن توجيه شدند. اويس قرني نيز در اين روز به شهادت رسيد.

جنگ به شب رسيد و نيروهاي حضرت دائماً ‌در جنگ بودند و حتي فرصت نماز هم نداشتند. در حال جنگ نيت کردند و نماز خواندند. اين روز و شب به نام «يوم‌الهرير» و «ليله‌الهرير» ثبت شده است. هرير به معناي مبالغه در صداي گربه در دل شب است که به دليل صداي بسيار شمشير در آن روز و شب به اين نام، نام‌گذاري شده است.

هيچ جنگي به سختي روز اول جنگ صفين نبود

در دو طرف، رزمندگاني بودند که در جنگ‌هاي پيامبر نيز حضور داشتند. در سپاه حضرت 2500 صحابي پيامبر حضور داشتند، بسياري از آن‌ها هم در جنگ‌هاي خلفا هم حضور داشتند، اما معترف بودند که هيچ جنگي به سختي آن روز و شب نبود.

عمده تلفات جنگ نيز در اين روز و شب بود. 70 هزار نفر در اين جنگ کشته شدند که 45 هزار نفر آنان از سپاه معاويه و 25 هزار نفر از سپاه اميرالمؤمنين بودند.
 
 
منبع: خبرگزاری دانشجو

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
علی
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۰۹:۵۸ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۹
0
0
دمت گرم عالی بود
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین