۰۴ آذر ۱۴۰۳ ۲۳ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۵۱ : ۰۴
عقیق: حجت الاسلام والمسلمین ریاضت منبری معروف و آشنای هیئتی هاست. سخنرانی های گرم و نوع طرح موضوع او را خیلی ها دوست دارند. اما این بار نه در یک هیئت، بلکه در دبیرستان علوم و معارف ثامن الائمه پای صحبتش نشستیم.
حجت الاسلام ریاضت سال هاست که معلم است و این کار را با عشق دنبال می کند.
_ حاج آقا شما اول ملبس شدید یا اینکه اول معلم شدید؟
من اول معلم بودم. تقریباً از سال 62 معلم شدم یعنی هم زمان معلمی هم می کردم. یعنی هم دانش آموز بودم و عربی هم تدریس می کردم. چون من دوره راهنمایی شبها و بعدازظهرها مدرسه آقای مجتهدی می رفتم یعنی هم راهنمایی را می خواندم و هم مدرسه آقای مجتهدی می رفتم. لذا عربی من خیلی خوب بود و معلم ها هم از موقعی که این را فهمیدند دیگر کلاس را به من واگذار می کردند. من از دوم دبیرستان در مدرسه علمیه تدریس عربی داشتم.
_ تدریس در دبیرستان را از کی شروع کردید؟
بعد از دیپلم در حوزه آقا مجتهدی فقط سال اول و دوم شهریه گرفتم چون که حاج آقا روی پول شهریه و پول امام زمان خیلی حساس بودند و می فرمودند که طلبه باید شغل داشته باشد. سعی کردم بعد ازظهرها یک جایی حق التدریسی کار کنم. یک مدت مدرسه معلم در سعادت آباد بودم و یک مدت میرداماد در دبیرستان، یک مدت هنرستان سوره سازمان تبلیغات بودم و تقریباً از سال 79 هم در دبیرستان علوم معارف اسلامی ثامن الائمه مشغول هستم.
_عکس العمل بچه ها وقتی شما با لباس روحانیت سر کلاس حاضر می شوید چگونه است؟ شاید کمتر دیده باشند که معلم با این لباس سر کلاس حاضر شود؟
البته بچه های ما چون که رشته علوم و معارف اسلامی را می
خوانند مشکلی ندارند. ولی من مثلاً هنرستان سوره هم که می رفتم مشکلی
نبود.
من از ابتدا با جوان ها و نوجوان ها تعامل داشتم لباس مانع ایجاد ارتباط نمی شود. یعنی چون من خودم دیر لباس پوشیدم، (سال 81 بود که لباس روحانیت پوشیدم در حالی از سال 72 به بعد من می توانستم) لذا به عنوان یک طلبه جا افتاده بودم. جوری نبود که لباس بپوشم و به عنوان طلبه جا بیفتم. خیلی ها می گفتند که چیز جدیدی نیست که لباس به تن کردی. انگار سال هاست که لباس روحانی به تن کرده ای. آقای مجتهدی اصرار داشتند که طلبه زود لباس نپوشد و حداقل سطح را تمام کند و وقتی وارد کفایه می شود لباس بپوشد که در مردم و خانواده و اجتماع جا بیفتد که این آدم طلبه است و بعد لباس بپوشد. من این فرمایش استادمان را عمل کردم و نتیجه خیلی خوبی هم داشت. یعنی من وقتی وارد لباس مقدس روحانیت شدم برای مردم و مخاطبانم خیلی تعجب برانگیز نبود.
_ یعنی همه مقدمات و لوازمش آماده بود.بله. همه لوازمش آماده بود. خیلی ها هم استقبال
کردند و می گفتند که آقا چرا زودتر این کار را نکردی؟
_شما احتمالاً خیلی هم مورد مراجعه بچه ها در مسائل شخصی و تربیتی هستید؟
بله من معمولاً مورد مراجعه هستم تلفنی،حضوری،چه دانش آموزان خودمان و چه کسانی که از طریق دانش آموزانمان با ما آشنا می شوند. فامیل هایشان، پسر عمو، پسر خاله، پسر دایی، دوستانشان در محله، هیات و جلساتی که می روند،معمولاً وقتی می شنوند می آیند و در برخورد اولیه هم معمولاً جذب اهل بیت می شوند، جذب ما که نمی شوند. ما که از خودمان چیزی نداریم و هر چه داریم از اهل بیت است.امام رضا(ع) فرمودند مردم اگر شیرینی کلام ما را حس کنند همه شیفته و پیرو ما می شوند.ما هم اگر یک وقت کاری می کنیم و مردم جذب می شوند، مردم جذب ما نمی شوند، جذب آن چه که ما بلندگویش هستیم می شوند.ما بلندگوی معارف اهل بیت هستیم.
_ مراجعات بچه ها و بیشتر سؤال هایشان و گرفتاریشان در چه زمینه ای است؟
بیشتر شبهات اعتقادی و عملی است.چون ما در بحث اطلاعات در
بخش نظری الان مشکل نداریم.ارتباط نظری کامل است، اخلاق نظری کامل است،این همه کتب
اخلاقی، اعتقادی، معرفتی نوشته شده است.اما در اعتقاد عملی، عرفان عملی، اخلاق
عملی مشکل داریم و بیشتر شبهات هم اینجاست. ریشه اصلی این شبهات هم بر می گردد
به این که کسانی که مدعی هستند مدعا ندارند. یعنی حرف را می زنند ولی عمل نیست.لفظ
است معنا ندارد.این جوان ها را دچار چالش کرده است.کسی که اهل نماز شب و اهل دعای
عرفه است چرا عملکردش مانند عملکرد صاحب عرفه نیست. حرف زدنش، عمل کردنش.من بارها
شنیدم که می گویند صد رحمت به کسی که نماز شب و دعای عرفه نمی خواند و مسجد نمی
رود. این جوان های ما را مخصوصاً مذهبی های ما را دچار پارادوکس کرده است. خانواده
ها مذهبی هستند، پدر و مادرها مذهبی هستند، حساسیت روی مناسک مذهبی زیاد است. اما
خیلی از جوان ها می گویند که پدر و مادر ما در حرف زدن عادی با همدیگر مشکل
دارند.اخلاق مذهبی ندارند. یکی از جوان ها به من می گفت که مادر من ماه رمضان قرآن
و مفاتیح را کنترات بر می دارد ولی صبح که می خواهد من را برای نماز بیدار کند با
فحش بیدار می کند.
_ در این وضعیت خانواده ها و جامعه، یک معلم چقدر و چگونه می تواند اثر بگذارد؟
یک معلم بیشتر با عملش می تواند اثر بگذارد نه با
آموزشش. خدا رحمت کند شهید مطهری را که می گفتند معلمی را احترام می کنم که به
من اندیشیدن بیاموزد نه اندیشه را. ما یک مشکلی که در مدارسمان داریم این است که داریم
یک سری کتبی که برای اندیشه دیگران است به مغز دانش آموزان وارد می کنیم . فضا را باز
نمی کنیم که دانش آموز خودش فکر کند. دانش آموز هم کی به فکر می آید، زمانی که
عملکرد من را می بیند. چون علمی که در ذهن من است بخواهد به ذهن او منتقل شود در
نهایت با یک کتاب و جزوه و یا کتاب کمک آموزشی حل می شود. جلو می رود و نمره اش را
هم می گیرد. ولی آن چیزی که دانش آموز را وادار به فکر کردن می کند این است که
آقای ریاضت که این را گفت و این عمل را انجام داد تطابق این دو با هم چطوری
است.
امام
می فرمودند که فلان آیت الله سه جلد کتاب نوشته است. خیلی خوب چون هم علم روز را خوانده
و دکتری روانشناسی دارد و هم مجتهد و آیت الله است علم روانشناسی را با روایات و
آیات خیلی قشنگ بیان کرده. به
امام گفتند که شما این کتاب را خواندید؟ امام فرمودند که کتاب خوب زیاد است اگر
قرار باشد که من همه را بخوانم پس کی فکر کنم. این خیلی مهم است. امروز چیزی که ما
در عرصه نوجوان ها و جوان ها به آن نیاز داریم این است که اگر جوان ها سؤال هم
دارند ما همه سؤالات را جواب ندهیم و اجازه بدهیم که خودشان فکر کنند.
خیلی وقت ها باید به جوان بگوییم که خودت برو فکر کن.پاسخ این سؤال خیلی ساده است.خدا به شما عقل داده است. ما کرکره عقل را پایین کشیده ایم و می گوییم که آقا ما جلسه می گذاریم و جوان ها هر سؤال دارند بیایند و سؤال کنند. سایت راه انداختیم پرسش و پاسخ سؤالات دینی. به نظرم اصلاً لزومی ندارد. چون به 90 درصد مسائل شرعی از راه عقلی می توان رسید. منتها حالا 10 درصد هم به اندیشه و مطالعه و عقل بارور شده نیاز دارد تا بفهمد. چون خیلی مواقع بعضی از مسائل را می گویند که این عقلی نیست. می گویم که عزیز من این را با عقل خودت سنجیدی.این نیاز به یک عقل کامل و بارور شده دارد. منتها چون عقل من ناقص است خیلی از جواب ها را نمی توانم بگویم و باید سؤال کنم و تحقیق کنم و پژوهش کنم. گاهی ما فکر می کنیم که دانش آموزان و نوجوان ها و جوان های ما یک حافظه هستند، یک هارد هستند و هر چه که ما می گوییم باید به ذهنشان برود. این نیست.
از سوی دیگر ما به جای اینکه محدودیت ایجاد کنیم
باید مصونیت ایجاد کنیم. مصونیت کی ایجاد می شود، زمانی که طرف بیندیشد و با فکر
خودش برسد که این غلط است یا برسد به این که درست است.آن وقت شما اگر همه
شبهات عالم را سر او بریزید تکان نمی خورد. چون اندیشیده و با فکر، با
اراده و با اختیار خودش پذیرفته است. آن کاری که امام حسین(ع) در کربلا کرد این
است. ایشان راه را روشن می کرد ولی نمی گفت که حتماً باید به این راه بیایید. امام
حسین(ع) شب عاشورا به یارانش گفت که هر کسی می خواهد برود.شرعاً هم گردن شما واجب
نیست که بایستید. منتها وقتی می روید فاصله بگیرید که صدای استغاثه را نشنوید چون
اگر صدای استغاثه را بشنوید واجب می شود که همراهی کنید. آنجا
هر کسی که ایستاده با فکر ایستاده. رسیده به این که باید بایستد. خودش فکر کرده است.
جملاتی که شب عاشورا اصحاب به امام حسین(ع) گفتند خیلی پخته است. یعنی از یک
اندیشه خیلی بالای برمی آید. مقام معظم رهبری می فرمایند که عاشورا
سه بخش دارد. منطق و تفکر، حماسه و رشادت، عاطفه و احساس.مواظب باشید منطق و تفکر،
حماسه و رشادت فدای عاطفه و احساس نشود.
_ الان در بسیاری از دبیرستان ها تمرکز تدریس و همه
برنامه های مدرسه روی تست زنی و کنکور است. به نظر شما این آسیب زا نیست و تربیت دانش آموزان را کند نمی کند؟
البته ما در مجموعه های خودمان این مسئله را نداریم. ولی در مجموعه های دیگر غالبا این طوری است که باید یک فکری برایش بشود. مقام معظم رهبری در دیدار با معلم ها اشاره به همین داشتند که شما باید اندیشیدن را یاد بدهید. صرف اینکه یک سری اطلاعات کتابی منتقل شود ما را خیلی به جایی نمی رساند.من فکر می کنم این تب کنکور، تب دانشجو شدن، تب این که حتماً دانشگاه بروند، این را باید در جامعه شکست. این نیازمند یک فرهنگ سازی بسیار گسترده است در سطح خانواده ها، کار ما مدرسه ای ها نیست که این را بشکنیم. چون اگر بشکنیم می گویند که آقا این مدرسه ضعیف است و نمی رسد و نمی تواند این را می گوید. مثل این که ما هر چه بگوییم 20 ملاک نیست به خرج کسی نمی رود و می گویند که باید شما 20 بگیرید.این فرهنگ سازی می خواهد. رسانه های مکتوب، دیداری و شنیداری باید فضای جامعه را بسازند که 20 ملاک نیست. دانشگاه تنها راه موفقیت و تنها راه صعود و پیشرفت نیست. یکی از راه ها و طرقی است که انسان می تواند پیشرفت کند.
_ یک خاطره از معلمان خودتان بگویید.
ما یک معلمی داشتیم به نام آقای افشار که در همین مجموعه هم
در خدمتشان بودیم و توفیق همکاری با ایشان را داشتیم.ایشان استاد و معلم من بودند.من پس از فارغ التحصیل شدن در مدرسه ای که ایشان درس می دادند معلم شدم. چند
تا از دبیرهای دیگرمان هم هستند دبیر ادبیات و انشاء در بحث سخنوری و قلم زدن من، خیلی نقش مؤثری داشتند. این اعتراف را بکنم که
بنده تا اول دبیرستان خیلی ادبیاتم خوب نبود. اصلاً علاقه ای به انشاء و ادبیات نداشتم.
با اینکه در حوزه بودم ولی بیشتر در بعد تدریس کار می کردم. فن سخنوری را خیلی وارد
نبودم. ولی استاد افشار با عملش طوری به ما درس داد که من سال دوم دبیرستان انشاءی
که هر سال تجدید می شدم و یکی دو سال هم با تک ماده و تبصره بالا آمده بودم را بیست شدم. و در امتحان نهایی سال چهارم که آن موقع خیلی سخت بود، هم انشاء را
بیست شدم. شروع سخنرانی های من از همان سال
دوم دبیرستان بود.آقای افشار معلم انشاء ما شدند و ما را در مطالعه کتب غیر درسی و
حرف زدن راه انداختند.