۰۴ آذر ۱۴۰۳ ۲۳ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۵۶ : ۱۲
عقیق: قرآن
حکیم در آیه 28 سوره کهف می فرماید: وَ اصْبرِْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ
رَبَّهُم بِالْغَدَوةِ وَ الْعَشىِِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ وَ لَا تَعْدُ
عَیْنَاکَ عَنهُْمْ تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیَوةِ الدُّنْیَا وَ لَا تُطِعْ مَنْ
أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِکْرِنَا وَ اتَّبَعَ هَوَئهُ وَ کاَنَ أَمْرُهُ
فُرُطًا / و همراه با کسانى که هر صبح و شام پروردگارشان را مىخوانند و خشنودى او
را مىجویند، خود را به صبر وادار. و نباید چشمان تو براى یافتن پیرایههاى این
زندگى دنیوى از اینان منصرف گردد. و از آن که دلش را از ذکر خود بىخبر ساختهایم،
و از پى هواى نفس خود مىرود و در کارهایش اسراف مىورزد، پیروى مکن.
علامه
طباطبایی در تفسیر المیزان به کالبدشکافی دو واژه کلیدی "صبر" و
"وجه" در این آیه می پردازند و با اشاره به این که راغب در مفردات گفته:
کلمه"صبر" به معناى امساک و خوددارى در تنگنا است، می فرمایند:
کلمه"صبر" به طور کلى به معناى حبس و نگهدارى نفس است در برابر عمل به
مقرراتى که عقل و شرع معتبر مىشمارند و یا ترک چیزهایى که عقل و شرع اقتضاء
مىکنند که نفوس را از ارتکاب آن حبس کرد .
کلمه"وجه"
از هر چیز به معناى آن رویى است که به طرف ماست، و ما به سویش مىرویم. و اصل در
معناى وجه همان وجه آدمى و صورت او است که یکى از اعضاى وى است، و وجه خداى تعالى
همان اسماء حسنى و صفات علیایى است که متوجهین به درگاهش با آنها متوجه مىشوند، و
به وسیله آنها خدا را مىخوانند و عبادت مىکنند، هم چنان که خودش فرمود:" وَ
لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها" و اما ذات متعالى خدا به هیچ
وجه راهى بدان نیست، و قاصدین آن درگاه و مریدین اگر قصد او را مىکنند بدین جهت
است که او اله و رب و على و عظیم و رحیم و صاحب رضوان است و صاحب صدها اسماء و
صفات دیگر.
کسى
که خدا را مىخواند و وجه او را مىخواهد اگر صفات فعلى او نظیر رحمت و رضا و
انعام و فضل را منظور دارد آن وقت اراده وجه خدا به معناى این مىشود که خدا او را
به لباس مرحومیت و مرضى بودن در آورد. و اگر منظور او صفات غیر فعلى خدا مانند علم
و قدرت و کبریاء و عظمت او است، پس منظورش این است که با این صفات علیا به درگاه
او تقرب جوید. و اگر خواستى مىتوانى به عبارت دیگرى بگویى: مىخواهد خود را در جایى
قرار دهد که صفت الهى اقتضاى آن را دارد، مثلا آن قدر خود را ذلیل جلوه دهد که عزت
و عظمت و کبریایى او اقتضاء آن را دارد، و آن چنان خود را در موقف، جاهل عاجز ضعیف
قرار دهد کهعلم و قدرت و قوت خدا آن را اقتضاء مىکند، و همچنین سایر صفات.
این
محقق گرانقدر با اشاره به بخش دیگر آیه که تصریح می کند:" پروردگارشان را صبح
و شام مىخوانند" می افزایند: مقصود از خواندن به صبح و شام استمرار بر دعا و
عادت کردن به آن است به طورى که دائما به یاد خدایند و او را مىخوانند، چون دوام
هر چیزى، به تکرر صبح بعد از شام و شام بعد از صبح آن چیز است، پس در حقیقت جمله مورد
بحث بر طریق کنایه آمده است.
بعضى
گفتهاند: مراد از دعاى صبح و شام، نماز صبح و شام است. و بعضى دیگر گفتهاند:
فرائض یومیه است، و لیکن هیچ یک به نظر درست نمى آید.
و
در جمله"وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیاةِ
الدُّنْیا" اصل معناى"عدو" به طورى که راغب تصریح کرده تجاوز است.
و این تجاوز معنایى است که در تمامى مشتقات و موارد استعمال این ماده وجود دارد.
در
قاموس گفته:"عدا الامر" به معناى"از این امر تجاوز کرد" است
و" عدا عن الامر به معناى" ترک این امر کرد" است، بنا بر این،
معناى جمله مورد بحث این مىشود که: دیدگانت را از آنان مبر (یعنى رهایشان مکن) و
دیدگانت ترکشان نکند، و خلاصه براى خاطر زینت حیات دنیا اینان را رها مکن.
و
لیکن بعضى گفتهاند: اگر کلمه مزبور یعنى" تعد" به معناى تجاوز بود
هرگز با حرف" عن" متعدى نمىشد، زیرا تجاوز هیچ وقت با این حرف متعدى
نمىشود، مگر آنکه به معناى عفو باشد، و لذا زمخشرى در کشاف گفته: در جمله"
وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ" چونمتضمن معناى نبا و علاء است که وقتى
گفته مىشود" نبت عنه عینه و علت عنه عینه" معنایش این است که"
چشمش خواست آن را ببیند نتوانست" لذا به این مناسبت و براى افاده این معناى
ضمنى با لفظ" عن" متعدى گردید، و اگر این نبود جا داشت بفرماید:" و
لا تعدهم عیناک".
اما
علامه در ادامه بحث های مربوط به این آیه به جمله"وَ لا تُطِعْ مَنْ
أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا" می پردازند و می گویند: مراد از اغفال
قلب، مسلط کردن غفلت بر قلب است، به اینکه یاد خداى سبحان را فراموش کند، که البته
این اغفال بر سبیل مجازات است، چون ایشان با حق در افتادند و عناد ورزیدند، و لذا
خداى تعالى چنین کیفرشان داد که یاد خود را از دلشان ببرد. آرى، زمینه کلام در آیات
مورد بحث چنین کسانى هستند، نظیر بیانى که به زودى در ذیل آیات مىآید و
مىفرماید:" إِنَّا جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ
وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى فَلَنْ یَهْتَدُوا
إِذاً أَبَداً".
بنا
بر این، دیگر جایى براى این حرف نمىماند که بعضى گفتهاند: آیه شریفه از ادله
مساله جبر است، و مىفهماند این خدا است که بندگان را مجبور به کفر و معصیت
مىکند، براى اینکه مجبور کردن به عنوان مجازات اجبار به اختیار است که با اختیار
منافات ندارد، و نظیر اجبارى است که شخص سقوط کننده از هواپیما نسبت به افتادن دارد
در آغاز به اختیار خود را انداخت ولى در وسط راه دیگر مجبور به افتادن است، و این
جبر منافات با این که ما معتقد به اختیار باشیم ندارد، آن جبرى منافى با اختیار
است که ابتدایى باشد.
و
دیگر هیچ حاجتى نیست به اینکه آیه را به خاطر اینکه سر از جبر در نیاورد تأویل کنیم،
و مانند بعضى بگوییم منظور از جمله" أَغْفَلْنا قَلْبَهُ"" عرضنا
قلبه للغفلة" است، یعنى قلبش را در معرض غفلت قرار دادیم. و یا بگوییم: معناى
آن"صادفناه غافلا- به او در حالى که غافل بود برخوردیم" و یا"
نسبناه الى الغفلة- او را به غفلت نسبت دادیم" و یا بگوییم غفلت دادن به
معناى این است که او را غفل یعنى بى علامت کند. و مراد از اینکه قلب او را بى
علامت کردیم این است که مانند علامت قلوب مؤمنین آن را علامت نزدیم و یا علامت
قلوب مؤمنین را در آن نگذاشتیم و به همین جهت ملائکه که همه مؤمنین را با آن علامت
مىشناسند او را نمىشناسند، هیچ یک از این حرفها نه حرف خوبى است و نه لزوم دارد،
بلکه اغفال همان معناى خودش را دارد، و با اختیار هم منافات ندارد.
علامه
در پایان مباحث مربوط به این آیه به عبارت " وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ کانَ أَمْرُهُ
فُرُطاً" می پردازد و می افزاید: در مجمع البیان گفته: کلمه" فرط" به
معناى تجاوزاز حق و خروج از آن است و از کلام عرب گفته شده که:" افرط، افراطا"
را در مورد اسراف و زیاده روى به کار مىبرند. و پیروى هوى و افراط، از آثار غفلت
قلب است، و به همین جهت عطف دو جمله بر جمله" اغفلنا" به منزله عطف تفسیر است.
منبع:شبستان