۰۱ بهمن ۱۴۰۳ ۲۱ رجب ۱۴۴۶ - ۲۲ : ۰۱
عقیق: فتح
الأبواب: روايت شده كه لقمان حكيم، در سفارش به فرزندش گفت: به
خشنودى و مدح و ذمّ مردم، دل خوش مدار؛ زيرا اين، دست يافتنى نيست؛ هر چند انسان
در تحصيل آن ، نهايت تلاش خود را به انجام رساند .
فرزندش
به او گفت: معناى اين سخن چيست؟ دوست دارم براى آن، مَثَلى يا كارى و يا سخنى را
ببينم.
لقمان
به او گفت: «من و تو بيرون برويم.»
بيرون
رفتند و لقمان عليه السلام حيوانى را كه با آنها بود، سوار شد و پسرش را پياده رها
كرد تا پشت سر او بيايد . بر گروهى گذر كردند، كه آنها گفتند: عجب پير سنگدل و بىرحمى است ؛ خودش كه
قوىتر است ، سوار حيوان شده و بچه را پياده رها كرده! اين ، كار بدى است .
لقمان
به فرزندش گفت: «آيا سخن آنان را شنيدى كه سوار شدن من و پياده رفتن تو را بد
شمردند؟«.
گفت:
آرى.
لقمان
عليه السلام گفت: «حال، تو سوار شو تا من پياده بيايم«.
فرزند، سوار شد و لقمان ، پياده راه افتاد تا اين كه بر گروه ديگرى گذر كردند، و آنها
گفتند: عجب پدر و فرزند بدى هستند! پدر به اين دليلْ بد است كه بچه را خوب ادب
نكرده و او سوار شده و پدر را پشت سر خود ، پياده رها كرده، در حالى كه پدر ،
سزاوار احترام و سوار شدن است. فرزند نيز بد است ؛ زيرا او با اين حال، عاقّ پدر
شده است. بنا بر اين، هر دو ، كار بدى كردهاند.
آن
گاه ، لقمان به فرزندش گفت: «شنيدى؟«.
گفت:
آرى .
لقمان
گفت: «حال ، هر دو با هم ، سوار حيوان مىشويم«....
....
مردم
در هر حال، آنها را مذمّت كردند.
لقمان به فرزندش گفت: مىبينى كه تحصيل رضايت مردم ، محال
است . پس به آن اعتنا نكن و به جلب رضايت خداوند ـ جلّ جلاله ـ مشغول باش، كه كسب
و كار و سعادت و خوشبختىِ دنيا و روز حساب و سؤال، در آن است.
متن حدیث:
فتح الأبواب :
قَد رُوِيَ أنَّ لُقمانَ الحَكيمَ قالَ لِوَلَدِهِ في وَصِيَّتِهِ : لا
تُعَلِّق قَلبَكَ بِرِضَا النّاسِ ومَدحِهِم وذَمِّهِم ؛ فَإِنَّ ذلِكَ لا يَحصُلُ
ولَو بالَغَ الإِنسانُ في تَحصيلِهِ بِغايَةِ قُدرَتِهِ .
فَقالَ لَهُ وَلَدُهُ ما مَعناهُ : اُحِبُّ أن أرى لِذلِكَ مَثَلاً أو
فَعالاً أو مَقالاً .
فَقالَ لَهُ : اُخرُج أنَا وأنتَ ، فَخَرَجا ومَعَهُما بَهيمٌ
فَرَكِبَهُ لُقمانُ وتَرَكَ وَلَدَهُ يَمشي خَلفَهُ ، فَاجتازا عَلى قَومٍ ،
فَقالوا : هذا شَيخٌ قاسِي القَلبِ ، قَليلُ الرَّحمَةِ ، يَركَبُ هُوَ الدّابَّةَ
وهُوَ أقوى مِن هذَا الصَّبِيِّ ، ويَترُكُ هذَا الصَّبِيَّ يَمشي وَراءَهُ ، إنَّ
هذا بِئسَ التَّدبيرُ .
فَقالَ لِوَلَدِهِ : سَمِعتَ قَولَهُم وإنكارَهُم لِرُكوبي ومَشيِكَ ؟
فَقالَ : نَعَم
.
فَقالَ : اِركَب أنتَ يا وَلَدي حَتّى أمشِيَ
أنَا ، فَرَكِبَ وَلَدُهُ ومَشى لُقمانفَاجتازا عَلى جَماعَةٍ اُخرى ، فَقالوا :
هذا بِئسَ الوالِدُ ، وهذا بِئسَ الوَلَدُ ، أمّا أبوهُ فَإِنَّهُ ما أَدَّبَ هذَا
الصَّبِيَّ حَتّى رَكِبَ الدّابَّةَ وتَرَكَ والِدَهُ يَمشي وَراءَهُ ، وَالوالِدُ
أحَقُّ بِالاِحتِرامِ وَالرُّكوبِ ، وأمَّا الوَلَدُ فَإِنَّهُ قَد عَقَّ والِدَهُ
بِهذِهِ الحالِ ، فَكِلاهُما أساءَ فِي الفَعالِ .
فَقالَ لُقمانُ لِوَلَدِهِ : سَمِعتَ ؟ فَقالَ : نَعَم .
فَقالَ : نَركَبُ مَعاً الدّابَّةَ ،
فَرَكِبا مَعاً فَاجتازا عَلى جَماعَةٍ ، فَقالوا : ما في قَلبِ هذَينِ الرّاكِبَينِ
رَحمَةٌ ، ولا عِندَهُم مِنَ اللّهِ خَيرٌ ، يَركَبانِ مَعاً الدّابَّةَ
يَقطَعانِ ظَهرَها ، ويَحمِلانِها ما لا تُطيقُ ، لَو كانَ قَد رَكِبَ واحِدٌ ،
ومَشى واحِدٌ كانَ أصلَحَ وأجوَدَ .
فَقالَ : سَمِعتَ ؟ قالَ : نَعَم .
فَقالَ : هاتِ حَتّى نَترُكَ الدّابَّةَ
تَمشي خالِيَةً مِن رُكوبِنا ، فَساقَا الدّابَّةَ بَينَ أيديهِما وهُما يَمشِيانِ
فَاجتازا عَلى جَماعَةٍ فَقالوا : هذا عَجيبٌ مِن
هذَينِ الشَّخصَينِ يَترُكانِ دابَّةً فارِغَةً تَمشي بِغَيرِ راكِبٍ ويَمشِيانِ ،
وذَمّوهُما عَلى ذلِكَ كَما ذَمّوهُما عَلى كُلِّ ما كانَ .
فَقالَ لِوَلَدِهِ : تَرى في تَحصيلِ رِضاهُم حيلَةً لِمُحتالٍ؟ فَلا
تَلتَفِت إلَيهِم ، وَاشتَغِل بِرِضَا اللّهِ جَلَّ جَلالُهُ ، فَفيهِ شُغُلٌ
شاغِلٌ ، وسَعادَةٌ ، وإقبالٌ فِي الدُّنيا ويَومَ الحِسابِ وَالسُّؤالِ
:پی نوشت
«فتح الابواب صفحه 307 - بحارالأنوار،ج13ص 433 »
منبع:مشرق