عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۲۱۴۷۸
تاریخ انتشار : ۱۷ بهمن ۱۳۹۲ - ۲۰:۴۸
امام، اين مرد ربانى و بزرگوار، در آن زمستان سرد، پياده به دنبال طبيبى كه به شيوه قديم معالجه مى‏كرد، رفته و او را آوردند. پس از بهبودى نسبى حال من، منزل را ترك فرمودند.

عقیق: امام، اين مرد ربانى و بزرگوار، در آن زمستان سرد، پياده به دنبال طبيبى كه به شيوه قديم معالجه مى‏كرد، رفته و او را آوردند. پس از بهبودى نسبى حال من، منزل را ترك فرمودند.به نقل از آية‏الله سيدعزّالدين زنجانى.
شاگردپرورى و غريب‏ نوازى امام(به نقل از آية‏الله‏ سيّد عزالدين زنجانى)
امام اگر احراز مى‏كردند، طلبه‏اى زحمت‏كش است و درس مى‏خواند خيلى براى او احترام مى‏گذاشتند. در ايام طلبگى در قم به بيمارى سختى دچار شدم. آن مقدار كه امام در مدت بيمارى به من مهربانى كردند و از من مراقبت فرمودند، به جد اطهرم سوگند، اگر پدرم در قم بود، اين مقدار از من مراقبت نمى‏كرد. اين تنها به لحاظ اين بود كه من طلبه‏اى بودم غريب و در قم درس مى‏خواندم. روحيه شاگردپرورى و غريب‏نوازى ايشان موجب شده بود كه از من مراقبت كنند.
هر هفته از من عيادت مى‏كردند(به نقل از آية‏الله ابراهيم امينى)
يك وقتى در دوران طلبگى‏ام مدت يك‏ماه مريض شده و در مدرسه حجتيه در حجره‏ام بسترى بودم. در طول اين مدت روزهاى چهارشنبه امام به اتفاق يكى از دوستان دانش‌مند ما در حجره مدرسه از من عيادت مى‏كرد. در صورتى كه من طلبه گم‏نامى بيش نبودم.
يكى ديگر از آقايان مى‏گفت: از روزى كه توى خانه افتاده‏ام، همه مرا فراموش كردند، جز امام كه معمولاً احوال مرا مى‏پرسند.
شبانه پياده به دنبال طبيب رفتند (به نقل از آية‏الله سيدعزّالدين زنجانى)
در آن زمان كه درس اسفار امام مى‏رفتم، مبتلا به حصبه شدم. از قضا فصل زمستان بود. در آن موقع حصبه، بيمارى خطرناكى به شمار مى‏آمد. منزل ما گذر «جدّا» بود. منزل امام هم در حوالى آن گذر بود. ايشان، پس از آن‏كه اطلاع از بيمارى من پيدا كردند، هر صبح و شب به عيادت من مى‏آمدند. يادم هست ايشان، يك شب به عيادت من آمده بودند. دكترى قبل از ايشان آمده و دواى اشتباهى داده بود. حال من بسيار بد بود. امام، اين مرد ربانى و بزرگوار، در آن زمستان سرد، پياده به دنبال طبيبى كه به شيوه قديم معالجه مى‏كرد، رفته و او را آوردند. پس از بهبودى نسبى حال من، منزل را ترك فرمودند. آن‏گاه وسايل انتقال مرا به بيمارستان، فراهم ساختند. اينها فراموش‏شدنى نيست. ديگران هم بودند كه در درسشان شركت مى‏كردم، اما يك مرتبه هم به عيادت من نيامدند. حتى يك نفر را نفرستادند كه چرا در درس شركت نمى‏كنم.
دهانم نرسيد به دست او (به نقل از آية‏الله موسوى اردبيلى)
شبى كه خدمت امام بوديم، فرمودند: پيرمردى آمده بود پيش من و با كمال اعتماد مى‏گفت: من دو تا فرزندم را در راه اسلام داده‏ام، امروز هم جنازه پسر سومم را كه آخرين پسرم هم بود و هجده سال داشت و در والفجر هشت شهيد شده بود آوردم و دفن كردم. چون خودم عازم ميدان هستم، آمدم از شما خداحافظى كنم. امام فرمود: از شهامت و شجاعت اين مرد حالى به من دست داد. اراده كردم كه دست اين مرد را ببوسم، اما چون در كف حياط بود و من بالا بودم، دهانم نرسيد به دست او.
با مردم درست رفتار كنيد(به نقل از حجة‏الاسلام و المسلمين توسلى)
امام به مردم بسيار علاقه‏مند بودند و هميشه مراعات حال آنها را مى‏كردند. روزى يكى از افراد حسينيه، ملاقات كننده‏اى را بازخواست كرد. وقتى ايشان متوجه شدند، با تندى به آن فرد فرمودند: با مردم درست رفتار كنيد. با مردم خوش‌رفتار باشيد.

پی نوشت:

کتاب «روح‌الله، مهدي‌باور، مهدي‌ياور، مهدي‌زيست»

منبع:آینده روشن

211008


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین