۰۵ آذر ۱۴۰۳ ۲۴ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۰۴ : ۱۱
عقیق: امام، اين مرد ربانى و بزرگوار، در آن زمستان سرد، پياده به
دنبال طبيبى كه به شيوه قديم معالجه مىكرد، رفته و او را آوردند. پس از بهبودى
نسبى حال من، منزل را ترك فرمودند.به نقل از آيةالله سيدعزّالدين زنجانى.
شاگردپرورى
و غريب نوازى امام(به نقل از آيةالله سيّد عزالدين زنجانى)
امام اگر احراز مىكردند، طلبهاى زحمتكش است و درس
مىخواند خيلى براى او احترام مىگذاشتند. در ايام طلبگى در قم به بيمارى سختى
دچار شدم. آن مقدار كه امام در مدت بيمارى به من مهربانى كردند و از من مراقبت
فرمودند، به جد اطهرم سوگند، اگر پدرم در قم بود، اين مقدار از من مراقبت نمىكرد.
اين تنها به لحاظ اين بود كه من طلبهاى بودم غريب و در قم درس مىخواندم. روحيه شاگردپرورى
و غريبنوازى ايشان موجب شده بود كه از من مراقبت كنند.
هر
هفته از من عيادت مىكردند(به نقل از آيةالله ابراهيم امينى)
يك وقتى در دوران طلبگىام مدت يكماه مريض شده و در
مدرسه حجتيه در حجرهام بسترى بودم. در طول اين مدت روزهاى چهارشنبه امام به اتفاق
يكى از دوستان دانشمند ما در حجره مدرسه از من عيادت مىكرد. در صورتى كه من طلبه
گمنامى بيش نبودم.
يكى ديگر از آقايان مىگفت: از روزى كه توى خانه
افتادهام، همه مرا فراموش كردند، جز امام كه معمولاً احوال مرا مىپرسند.
شبانه
پياده به دنبال طبيب رفتند (به نقل از
آيةالله سيدعزّالدين زنجانى)
در آن زمان كه درس اسفار امام مىرفتم، مبتلا به حصبه
شدم. از قضا فصل زمستان بود. در آن موقع حصبه، بيمارى خطرناكى به شمار مىآمد.
منزل ما گذر «جدّا» بود. منزل امام هم در حوالى آن گذر بود. ايشان، پس از آنكه
اطلاع از بيمارى من پيدا كردند، هر صبح و شب به عيادت من مىآمدند. يادم هست
ايشان، يك شب به عيادت من آمده بودند. دكترى قبل از ايشان آمده و دواى اشتباهى داده
بود. حال من بسيار بد بود. امام، اين مرد ربانى و بزرگوار، در آن زمستان سرد،
پياده به دنبال طبيبى كه به شيوه قديم معالجه مىكرد، رفته و او را آوردند. پس از
بهبودى نسبى حال من، منزل را ترك فرمودند. آنگاه وسايل انتقال مرا به بيمارستان،
فراهم ساختند. اينها فراموششدنى نيست.
ديگران هم بودند كه در درسشان شركت مىكردم، اما يك
مرتبه هم به عيادت من نيامدند. حتى يك نفر را نفرستادند كه چرا در درس شركت
نمىكنم.
دهانم
نرسيد به دست او (به نقل از آيةالله موسوى اردبيلى)
شبى كه خدمت امام بوديم، فرمودند: پيرمردى آمده بود پيش
من و با كمال اعتماد مىگفت: من دو تا فرزندم را در راه اسلام دادهام، امروز هم
جنازه پسر سومم را كه آخرين پسرم هم بود و هجده سال داشت و در والفجر هشت شهيد شده
بود آوردم و دفن كردم. چون خودم عازم ميدان هستم، آمدم از شما خداحافظى كنم. امام فرمود: از
شهامت و شجاعت اين مرد حالى به من دست داد. اراده كردم كه دست اين مرد را ببوسم،
اما چون در كف حياط بود و من بالا بودم، دهانم نرسيد به دست او.
با
مردم درست رفتار كنيد(به نقل از حجةالاسلام و المسلمين توسلى)
امام به مردم بسيار علاقهمند بودند و هميشه مراعات حال
آنها را مىكردند. روزى يكى از افراد حسينيه، ملاقات كنندهاى را بازخواست كرد.
وقتى ايشان متوجه شدند، با تندى به آن فرد فرمودند: با مردم درست رفتار كنيد. با
مردم خوشرفتار باشيد.
پی نوشت:
کتاب «روحالله، مهديباور، مهديياور، مهديزيست»
منبع:آینده روشن
211008