۲۱ دی ۱۴۰۳ ۱۱ رجب ۱۴۴۶ - ۰۴ : ۰۰
عقیق:حضرت عيسى (ع ) از قبرستانى مى گذشت . پيرمردى را مشاهده كرد بر سر قبرى منزل گرفته سبب اين كار را پرسيد.
عرض كرد من با زن خود عهد كرده بودم كه هر كدام زودتر از دنيا رفتيم ديگرى بر سر قبر او معتكف شود تا اجل او هم برسد. اينك بنا به پيمانى كه بسته ايم زوجه ام از دنيا رفته و من بر سر قبرش منزل گرفته ام .
حضرت عيسى (ع ) گفت مى خواهى او را زنده نمايم . پيرمرد عرض كرد كمال احسان است اگر انجام بدهيد. به دعاى آن حضرت زن زنده شد. پيرمرد به همراه زن خويش روى به صحرا گذاشتند تا جائى كه خسته شد. سر به زانوى زن گذارده خوابيد.
اتفاقا شاهزاده اى از آنجا عبور مى كرد چشمش به زن زيبائى افتاد كه سر پيرمردى را بر زانو گرفته . گفت تو با اين جمال و زيبائى اينجا چه مى كنى ؟ زن جواب داد اين پيرمرد مرا دزديده . جوان گفت آهسته سرش را بر زمين گذار و با من بيا.
چيزى نگذشته بود كه پيرمرد بيدار شد از پى آنها روان گرديد ولى به ايشان نرسيد. بالاخره شكايت به پادشاه برده ، داستان خود را به عرض شاه رسانيد.
پادشاه گفت اگر حضرت عيسى تو را تصديق نمايد گفته ات را مى پذيرم . عيسى ع) ) آمد. زن را نصيحت نمود ولى او قبول نكرد. فرمود پس با يكديگر مباهله نمائيد. (در حق هم نفرين كنيد) از هر كدام قبول شد و مستجاب گرديد حق با اوست . همين كه پيرمرد نفرين كرد، در دم زن جان داد و از دنيا رفت .پی نوشت:
کتاب آگاه شويم / اميدوار
منبع:جام
211008