۳۰ دی ۱۴۰۳ ۲۰ رجب ۱۴۴۶ - ۵۳ : ۰۵
عقیق:عمران
پسر شاهين از بزرگان عراق بود. وى عليه حكومت عضدالدوله ديلمى قيام نمود.
عضدالدوله با كوشش فراوان خواست او را دستگير نمايد.
عمران به نجف اشرف گريخت و در آنجا با لباس مبدل مخفيانه زندگى مى كرد.
عمران در كنار بارگاه حضرت على عليه السلام پيوسته به
دعا و نماز مشغول بود تا اينكه يك بار آن حضرت را در خواب ديد كه به او مى فرمايد:
- اى عمران ! فردا فناخسرو (عضدالدوله ) به عنوان زيارت
به اينجا مى آيد و همه را از اين مكان بيرون مى كنند. آن گاه حضرت به يكى از گوشه
هاى قبر مطهر اشاره نموده و فرمود:
- تو در اينجا توقف كن كه آنان تو را نمى بينند.
عضدالدوله وارد بارگاه مى شود. زيارت مى كند و نماز مى خواند. سپس به درگاه خدا
دعا و مناجات مى كند و خدا را به محمد و خاندان پاكش سوگند مى دهد كه وى را بر تو
پيروز نمايد. در آن حال تو نزديك او برو و به او بگو: پادشاها! آن كسى كه در دعا هايت مورد
تاءكيد تو بود و خدا را به محمد و خاندان پاكش قسم مى دادى كه تو را بر او پيروز
كند كيست ؟
فناخسرو خواهد گفت : مردى است كه در ميان ملت ما اختلاف
انداخته و او قدرت ما را شكسته و عليه حكومت قيام نموده است . به او بگو اگر كسى
تو را بر او پيروز كند چه مژده اى به او مى دهى ؟
او مى گويد هر چه بخواهد مى دهم . حتى اگر از من بخواهد
او را عفو كنم عفو مى كنم .
در اين وقت تو خودت را به او معرفى كن . آنگاه هر چه از
او خواسته باشى به تو خواهد داد.
عمران مى گويد: همان طور كه امام على عليه السلام مرا در
عالم خواب راهنمايى كرده بود، واقع شد. عضدالدوله آمد. پس از زيارت و نماز خدا را
به محمد و آل محمد قسم داد كه او را بر من پيروز گرداند. من نزدش رفتم به او گفتم :
اگر كسى تو را بر او پيروز كند، چه مژده اى به او مى دهى ؟ او هم در پاسخ گفت : هر
كس مرا بر عمران پيروز گرداند، حتى اگر خواسته اش عفو باشد، او را خواهم بخشيد.
عمران مى گويد در اين موقع به پادشاه گفتم : منم عمران
پسر شاهين كه تو در تعقيب و دستگيرى او هستى .
عضدالدوله گفت : چه كسى تو را به اينجا راه داد و از
جريان آگاهت نمود؟ گفتم : مولايم على عليه السلام در خواب به من فرمود فردا
فناخسرو به اينجا خواهد آمد و به او چنين و چنان بگو! من هم خدمت شما عرض كردم .
عضدالدوله
گفت :
- تو را به حق اميرالمؤ منين قسم مى دهم كه آيا حضرت به
تو فرمود: فردا فناخسرو مى آيد؟
گفتم : آرى ! سوگند به حق اميرالمؤ منين كه آن حضرت به
من فرمود. عضدالدوله گفت : هيچ كس غير از من ، مادرم و قابله نمى دانست كه اسمم ((فناخسرو)) است .
پادشاه در همانجا از گناه وى درگذشت و او را به وزارت
انتخاب نمود. و دستور داد برايش لباس وزارت آوردند و خود به سوى كوفه حركت نمود.
عمران نذر كرده بود هنگامى كه مورد عفو و گذشت پادشاه قرار گرفت با سر و پاى برهنه
به زيارت اميرالمؤ منين مشرف شود. (كه البته همين كار را هم كرد.)
راوى اين داستان حسن طهال مقدادى مى گويد:
- جد من نگهبان بارگاه اميرالمؤمنين(ع) بود.
حضرت را شب به خواب مى بيند كه به او مى فرمايد: از خواب برخيز و برو براى دوست ما
(عمران پسر شاهين ) در حرم را باز كن
!
جد من از خواب برمى خيزد و در حرم را باز كرده و منتظر
مى نشيند. ناگهان مشاهده مى كند مردى به سوى مرقد حضرت مى آيد. هنگامى كه به حرم
مى رسد، جدم به او مى گويد: بفرماييد اى سرور ما! عمران مى گويد: من كيستم ؟
جدم پاسخ مى دهد: شما عمران پسر شاهين هستيد.
عمران تاءكيد مى كند كه من عمران پسر شاهين نيستم !
جدم مى گويد: شما عمران هستيد. الان على عليه السلام را
در خواب ديدم و دستور داد كه برخيز و در را به روى دوست ما باز كن .
عمران با تعجب مى پرسد:
- تو را به خدا سوگند مى دهم كه چنين گفت ؟
جدم مى گويد: آرى ! به حق خداوند سوگند مى خورم كه چنين
گفت . عمران خود را بر درگاه حرم مى اندازد و مشغول بوسيدن مى شود دستور مى دهد
شصت دينار به جدم بدهند.
پی نوشت:
بحار: ج 42، ص 319
منبع:جام
211008
مداح کربلایی حسن حسینخانی
شاعر کربلایی حسین زارع زاده
زمان15 16 17 بهمن از ساعت 20
بریانک خ دعوتی ک زارع زاده