عقیق: اطلاعات درباره ی حضرت ذوالکِفل در منابع روایی بسیار اندک
می باشد، ولی در آن میان به سند معتبر از امامزاده عبدالعظیم منقول است که به خدمت
امام محمدتقی (ع) سؤالی نوشته و در آن پرسیدند که: نام ذوالکفل چه بوده است؟ و آیا
پیغمبر بوده است یا نه؟
امام محمدتقی (ع) در جواب وی نوشتند: خداوند متعال صد و
بیست و چهار هزار پیامبر بر خلق مبعوث گردانید که سیصد و سیزده نفر از ایشان مرسل
بودند و ذوالکفل از جمله ایشان بود که بعد از سلیمان بن داود (ع) مبعوث گردید و
نام او «عویدیا» بود و او همان است که خداوند در قرآن فرموده است: وَ ذکُر اِسماعیل
وَ الیَسَع وَ ذالکِفلِ وَ کُلُ مِنَ الاَخیار؛ یاد کن اسماعیل و یسع و ذوالکفل
را، که هر یک از ایشان از نیکان بودند. (ص: آیه 48)
در روایتی دیگر در باب ذوالکفل روایت شده است که حضرت محمد
(ص) درباره ی شرح حال ذوالکِفل فرموده اند: وی مردی بود از اهالی حضرموت و نام او
«عویدیا» بود
و پدرش «ادریم» نام داشت و پیغمبری پیش از او بود که او را یَسَع می نامیدند. پس
یَسَع روزی گفت: چه کسی جانشین من می گردد تا بعد از من هدایت مردم را برعهده گیرد
به شرط آنکه به غضب نیاید و خشمگین نگردد و روزها روزه باشد و شب ها به عبادت
بپردازد؟
پس عویدیا برخاست و گفت: من می پذیرم.
پس مجدد یسع این سخن را تکرار نمود و مجدد آن جوان
(عویدیا) برخاست و گفت: من این مسئولیت را پذیرا می باشم.
پس یسع فوت شد و خداوند متعال عویدیا (ذوالکفل) را به جای
او پیغمبر گردانید و شیوه ی عویدیا (ذوالکفل) این گونه بود که در اولِ روز در میان
مردم به قضاوت می پرداخت. روزی شیطان به اتباع و یاران خود گفت: کیست که عویدیا (ذوالکفل)
را از عهد خود با یسع برگرداند و او را به خشم آورد؟
در آن بین یکی از شیاطین که او را «ابیض» می نامیدند، گفت:
من این کار را برای تو انجام می دهم. پس ابلیس به او گفت: برو و سعی کن، شاید
بتوانی او را به خشم بیاوری.
چون ذوالکفل از قضاوت میان مردم فارغ شد و به خانه خود رفت
و مشغول استراحت گردید، ابیض آمد و فریاد نمود که من مورد ظلم واقع شده ام.
ذوالکفل که مشغول استراحت بود به او فرمود: به آن که به تو
ظلم روا داشته است بگو به نزد من بیاید.
سپس ابیض فرمود: او به حرف من نمی آید. پس ذوالکفل انگشتر
خود را به او داد که آن را به او بنماید تا بیاید. ابیض پس از آن رفت و ذوالکفل آن
روز را نتوانست استراحت نماید و شب هم به دلیل اشتغال به عبادت نتوانست بخوابد.
فردای آن روز چون ذوالکفل از قضاوت در میان مردم فارغ
گردید و رفت که استراحت نماید، ابیض مجدد آمد و فریاد نمود که: آن کس که بر من ظلم
کرده با نشان دادن انگشتر تو قبول نکرد که بیاید. پس دربان ذوالکفل به ابیض فرمود
تا بگذارد ذوالکفل استراحت نماید چرا که دیروز و دیشب نخوابیده است، و ابیض در پاسخ
عرض کرد: نمی شود، به من ظلم شده است و او باید رفع ظلم نماید. پس حاجب رفت و
ماجرا را برای ذوالکفل نقل فرمود و نامه ای را دریافت نمود که در آن خواسته شده
بود آن فرد ظالم در محضر ذوالکفل حاضر گردد، و آن روز نیز ذوالکفل نتوانست به
استراحت بپردازد و شب نیز به عبادت خداوند متعال پرداخت.
چون روز سوم ذوالکفل از قضاوت فارغ گردید و به رختخواب رفت
که بخوابد، مجدد ابیض آمد و فریاد نمود که: نامه ی تو را آن فرد ظالم قبول نکرد و
نیامد. پس آن حضرت برخاست و دست او را گرفت و همراه او روانه شد، آن هم در روز
بسیار گرمی که اگر گوشت را در آفتاب می گذاشتند از شدت گرما بریان می شد، و چون
ابیض این صبر را از آن حضرت مشاهده نمود از حیله ی خود برای به خشم آوردن ذوالکفل
و شکستن عهد خود با یَسَع ناامید گردید، پس دست خود را از دست آن حضرت جدا نمود و
ناپدید گردید، پس به این سبب «عویدیا» را «ذوالکفل» نامیدند؛ چرا که خود را در
سراسر عمر متکفل به انجام وصیت یسع مبنی بر عدم به خشم آمدن و بپاداشتن عبادت
خداوند در شب ها می دانست.
:پی نوشت ها
-1 قصص
الانبیاء راوندی: 212، 213
-2 مجمع البیان، ج4: 59
-3 حیوة القلوب (تاریخ پیامبران)، ج2: 851، 852
211008