۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۳۴ : ۲۳
عقیق: پیامک های سالروز شهادت دردانه سیدالشهداء رقیه سه ساله(س) تقدیم علاقمندان می شود:
این سه سالگی اوست که در ویرانهای کنار کاخ سبز، به
اهتزاز درآمده و مکر خاندان ابوسفیان را به زانو درآورده است
* * * * * * * * * *
پدر آمد دل شب گوشه ویرانه به خوابم
ریخت از دیده بسی بر ورق چهره گلابم
گفت رویت ز چه نیلی شده زهرای سه ساله
مگر از باغ فدک بوده به دست تو قباله
* * * * * * * * * *
هر چه آمد به سرت من سر نی بودم و دیدم
آن چه را زخم زبان با جگرت کرد شنیدم
تو کتک خوردی و من بر سر نی آه کشیدم
این بلایی است که روز ازل از دوست خریدم
* * * * * * * * * *
عمه جان باغ ولایت ثمر آورده برایم
عوض میوه نایاب سر آورده برایم
سر باباست که خون جگر آورده برایم
صورت غرقه به خون از سفر آورده برایم
* * * * * * * * * *
* * * * * * * * * *
آه ای دوشیزه شبهای شیون و شعر! از این پس بر آغوش خسته ویرانهها، خوابِ پروانههایی را میبینی که بر شاخههایِ نازکِ احساست یخ میزنند.* * * * * * * * * *
ای شام! ای پیچیده در حرارت عصیان! محکمتر بزن این تازیانههای پی در پی را که فردا از جای تازیانهها، هزاران بهار جوانه خواهد زد. خرابههایت، آرامگاه ملایکیست که بر دیوارههای ویرانِ شرم سر می کوبند
میروی و کوچکی دنیا را به طالبانش وامیگذاری. اندوهت را
بر صورت خرابه میپاشی و میگذری تا به لبخندی ابدی بپیوندی.
* * * * * * * * * *
* * * * * * * * * *
نبودی طعنه خار بیابان پای ما را زد
*** زبان کوفه خیلی حرفها را پشت بابا زد
میان راه دستی گوشوار از گوش من چید و **به دور از چشمهایت زخم سیلی بر رخ ما زد
* * * * * * * * * *
آنچه مردم شنیده میگویند *** رسمِ جانانه
را، نمیدانند
چشمها را گشوده، مینالید *** در فضای غریبِ
ویرانه
مثل شمعی که اشک میریزد *** در سکوت حزینِ یک
خانه
* * * * * * * * * *
هردوعالم دردعا،محتاج دست کوچک مــــن**
تاابدحاجـــت رواگردنــــدازیک آمینــــــــــــــــم
* * * * * * * * * *
پژمرد گل روی تو از تابش خورشید *** در
سایه نشینیم و به جانانه بگرییم
* * * * * * * * * *
تازیانه چو عدو بر سر و رویم میزد *** ناامید از همه کس روی به زینب علیهاالسلام کردم
* * * * * * * * * *
هان ای دختر خورشید! تو خرابهنشین نیستی. اینک عرش را به پاس قدوم تو مفروش کردهاند. پای بگذار! بالِ تمامِ ملایک برای گام گذاشتنت در خویش نمیگنجند.
* * * * * * * * * *
دستهایت کوچک بودند برای به آغوش کشیدن صبر و سختی. اما تو چقدر سربلند بیرون آمدی از دردها و دلتنگیها! صبر را از چه کسی به ارث برده بودی، نمیدانم! اما ایمان، همپای تو بزرگ شده بود.
* * * * * * * * * *
ای پدر! شادم که در بر آمدی
چون نبودت پا تو با سر آمدی
غم مخور، ای گل! گلابت میدهم
از سبوی دیده، آبت میدهم
گر چه داغت کرده دلخونم، پدر!
از وفای عمّه ممنونم، پدر!
* * * * * * * * * *
محبتّت خجلم كرده، عمّه! دست بدار
برای زلف به خون شسته، شانه لازم نیست
به كودكی كه چراغ شبش، سر پدر است
دگر چراغ به بزم شبانه لازم نیست
* * * * * * * * * *
سه ساله دخترت افتاده از نفس، بابا!
دگر مرا ببر از كنج این قفس، بابا!
به جز تو كآمدهای، امشبی به دیدارم
نزد سری به یتیم تو، هیچ كس، بابا!
* * * * * * * * * *
من رقیــــه دخترشیرین زبان شــــــــاه دینم***غنچه ی پژمرده ی بـــــــاغ امیــــرالمومنینم
هردوعالم دردعا،محتاج دست کوچک مــــن***تاابدحاجـــت رواگردنــــدازیک آمینــــــــــــــــم
* * * * * * * * * *
زهرا عذار نیلی نگشود بهر حیدر
من هم به محضر تو صورت نمی گشایم
گر افکنی جدایی در بین جسم و جانم
دیگر به جان زهرا از خود مکن جدایم
* * * * * * * * * *
منم آن گنج الهی که به ویرانه نهانم
گر چه طفلم به خدا بانوی ملک دو جهانم
منبع:جام
211008