۰۵ آذر ۱۴۰۳ ۲۴ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۰۱ : ۰۶
مقدمه اين كتاب مطلبي است با عنوان «فرشته پلاك طلايي مي خواهد» .شعرهاي اين شاعر بسيجي در هر محفلي قرائت مي شد. او در قطعات خود مظلوميت شهدا و خانواده هاي شهدا و جانبازان را به تصوير مي كشيد و اشك را ميهمان چشم ها مي كرد. .
معبری به آسمان گلچينی از برترين سرودههای ابوالفضل سپهر در قالب 10 قطعه صوتی به شرح زیر است:- قصه ازدواج
– اتل متل یه مادر
– سنگ قبر شکسته
– چشم چشم دو تا چشم
– کجایید ای شهیدان خدایی
– اتل متل یه جعبه
– اتل متل یه بابا
– قلب زمین
– قصه بچه بسیجی
– یاس کبود / ظهور
گلعلی بابایی می گوید : بهار 83، نفس هاى آخرش را مى كشيد كه با سپهر و چند تا از بچه ها رفتيم اصفهان، منزل شهيد همت. از قضا، مهمان عزيزى هم داشتند؛ يك برادر جانباز با خانواده اش، مهمان خانواده شهيد همت بودند. همين كه وارد منزل شديم، سپهر رو به من كرد گفت: «اين جا چه با حاله! آدم احساس سبكى مى كنه».
لحظاتى بعد كه همه نشستند، به ابوالفضل اشاره كردم و گفتم: يكى از شعرهايت را بخوان؛ او هم شروع كرد و خواند. اسم شعر قصه ازدواج بود. صد بيت از اين اشعار را با همان احساس داغ و بغض هميشگى اش خواند؛ طورى كه اشك را مهمان چشم همه حضار كرد...
همين كه راه افتاديم، حسين بهزاد گفت: «آدم اصفهان بيايد و شهرضا نرود؟ آقا جان! الاّ و بالله، نمازمان را بايد كنار مزار شهيد همت بخوانيم». گفتم: «بابا اين جا تا شهرضا 75 كيلومتر فاصله است. ما هم بايد از اين جا برويم دوكوهه. باشد براى دفعه بعد».
سپهر كه تا اين لحظه ساكت بود، برگشت و گفت: «اگر مى رفتيم شهرضا خيلى خيلى خوب بود». گفتم: مى رويم شهرضا.
بين راه از سپهر پرسيدم: «شعرى كه خونه حاجى خواندى، از قبل انتخاب شده بود»؟ گفت: «نه همين طور كه دفتر را باز كردم، اين شعر آمد؛ من هم آن را خواندم».
دقايقى از اذان مغرب گذشته بود كه رسيديم شهرضا. يكراست رفتيم سر مزار شهيد همت. سپهر، آن جا نماز باحالى خواند و بعد آغوش باز كرد و سنگ مزار حاجى را مثل جان شيرين در بغل گرفت.
همان جا كنار مزار همت، بساط شاممان را پهن كرديم. در حين شام خوردن، سپهر گفت: «من تصميمم را گرفتم»
گفتم: چه تصميمى؟
گفت: چاپ مجموعه شعرهايم!
شما مانديد و ما رفتيم ،
خوشا به اقبال بلندتان .
چرا می گین شهید؟؟
روحت شاد و یادت گرامی ای فرمانده بزرگوار