۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۲۸ : ۱۶
من كيم خار گلستان تو يابن الزهرا
زده ام دست به دامان تو يابن الزهرا
همچنان قطره كه افتاده به درياي عظيم
گشته غرق يم احسان تو يابن الزهرا
سر به درگاه تو سودم ز تو خواهم چشمي
كه بود يكسره گريان تو يابن الزهرا
ميزبان كشت تو را با دو لب تشنه ولي
خلق عالم شده مهمان تو يابن الزهرا
عشق و آزادي و ايثار و وفا گرديدند
چار كودك به دبستان تو يابن الزهرا
آب مي نوشم و از سوز جگر مي گويم
به فداي لب عطشان تو يابن الزهرا
به پريشاني ايام گرفتار شود
هر دلي نيست پريشان تو يابن الزهرا
با لب تشنه شدي در ره دين قرباني
جان عالم همه قربان تو يابن الزهرا
سر زينب نه سزد سينه ي گردون شكند
پاي آوازه ي قرآن تو يابن الزهرا
مادرت فاطمه مي كرد تماشا كه يزيد
چوب زد بر لب و دندان تو يابن الزهرا
سينه ي چاك تو از نيزه ي خولي به چه جرم
چاك شد همچو گريبان تو يابن الزهرا
زخم شمشير نهادند به جاي مرحم
بر روي داغ جوانان تو يابن الزهرا
بر سر نيزه فقط ذكر خدا مي گفتي
زهي از رتبه ي ايمان تو يابن الزهرا
همه از درد گريزند، مرا دردي ده
كه بود در خور درمان تو يابن الزهرا
گرد ره، خاك زمين، خون بدن گرديدند
سه كفن بر تن عريان تو يابن الزهرا
آبرو بر همه ي خلق جهان مي بخشد
گردي از گوشه ي ايوان تو يابن الزهرا
كرم و لطف تو نازم كه از اول روييد
نخل «ميثم» به گلستان تو يابن الزهرا