عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۱۶۱۱۶
تاریخ انتشار : ۰۴ آذر ۱۳۹۲ - ۰۸:۳۳
عقیق: یوسفعلی میرشکاک در جدیدترین سروده خود که در قالب مثنوی است، به بخشی از مصائب عمه سادات(س) و رسالت شیعیان و محبان آن‌حضرت در این روزها اشاره می‌کند.

یوسفعلی میرشکاک، شاعر و پژوهشگر، سروده‌ای جدید در قالب مثنوی در رثای عمه سادات(س) سروده است. این قطعه شعر که «صبح رجعت» نام دارد، اشاره‌ای است به مصائب کاروان کربلا در شام. شاعر ابتدا اشاره‌ای به سلوک نفس کرده با تأکید بر این موضوع گریزی به واقعه عاشورا و بعد از آن شام می‌زند.

متن کامل این شعر به‌شرح ذیل است:

به نام زینب کبری«س» سخن آغاز کن ای دل
به‌سوی کربلای واپسین پرواز کن ای دل

ز یارانی که جان دادند جا ماندی دلا! بس کن
چه می‌خواهی از این تن، این بلای مبتلا؟ بس کن

تنی بر خاک و جانی برتر از افلاک داری تو
چه می‌جویی درین زندان، چه کارِ خاک داری تو؟

به کام دشمنان تا کی دریغ یاد یارانت؟
به خون هرگه که خفته می‌برد با خود بهارانت

در این دیر کهن تا کی اسیر دشمنان بودن؟
گرفتار زن و فرزند و نان و خانمان بودن؟

برآر ای دل سری از سینه، رقص بسمل است اینجا
ز خون مستمندان آرزو پا در گل است اینجا

اسیر مال و جاه دیگران تا کی؟ جنون گل کن
در باغ شهادت باز اگر شد، غرق خون گل کن

سگان دوزخند اینان که می‌لایند و می‌لافند
دلا! یاران تو سی مرغ سیمرغ‌اند و در قافند

جنون کن بار دیگر، عقل را بگذار و عاشق شو
شهادت مرگ عذرای تو خواهد بود، وامق شو

شفا را در شهادت جست‌وجو کن، کربلایی شو
به قانون نوای بی‌نوایی، نینوایی شو

فریدون بود و قربان بود و یاران دگر بودند
تو از خود باخبر بودی و آنان بی‌خبر بودند

در این وحشت‌سرا آن به که از خود بی‌خبر باشی
خبر خواهد رسید از غیب اگر مرد خطر باشی

خطر، آری خطرها بود، اما «بود» بادی شد
دریغایی و دردی ماند و یاری رفت و یادی شد

رها کن «بود» را، بادا مبادایی به جا مانده ست
چه خواهد شد؟ ببین امروز و فردایی تو را مانده ست

نشد پایی به جا ماند، سری جا ماند و سودایی
جهان بوده‌ست تا بوده‌ست امروزی و فردایی

اگر دیروز جا ماندی ز یاران، داری امروزی
برای سوختن داغی، برای ساختن سوزی

رها کن رفته را، فردا به جا مانده‌ست اگر مردی
سرت را نذر زینب«س» کن، مبادا زنده برگردی

از آن روزی که در شام بلا افکنده بارش را
فرا می‌خواند از هر سو سپاه سوگوارش را

از آن روزی که سر زد در شب خونبار عاشورا
به شام افتاده تا صبح قیامت کار عاشورا

نه‌تنها کرد عاشورا گل از چاک گریبانش
خبر از صبح رجعت می‌دهد شام غریبانش

نماند آنجا که دور از کربلا باشد به مهجوری
بسا دوری که نزدیکی‌ست، نزدیکی‌ست این دوری

مگو خورشید عاشورا چرا در شام جا دارد
غریبان را پیام از کل ارض کربلا دارد

میان کربلا و شام راهی هست، راهی شو
اگر خشکی‌ست آتش باش، اگر دریاست ماهی شو

گریبان چاک زد نطع قیامت کرد جان‌ها را
به محمل زد سری در گردش آورد آسمان‌ها را

به خون پیغام اگر بردم غریبان دمشقش را
به صبح کربلا خواهم رساندن شام عشقش را

منبع: تسنیم

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
صادق
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۲۲:۵۵ - ۱۳۹۲/۰۹/۰۴
0
2
مرحبا به این استاد جلیل القدر
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین