آن نیمه شعبان برایش با همه نیمه شعبانها فرق داشت. روضه عجیبی خواند و با حرفی عجیبتر، خودش را برای رفتن آماده کرد. وقتی گفت:«پرونده شاه حسین بستهشده است» خودش بیشتر از هرکسی میدانست از چه حرف میزند و شاید آن لحظه، پامنبریها حتی فکرش را هم نمیکردند که دیگر صدای شاه حسین بهاری در روضههای اباعبدالله (ع) نخواهد پیچید.
عقیق: ۴۲ سال از آن روز میگذرد. از آن روزی که پیر غلام خوشنام و پرآوازه آستان اهلبیت پس از خواندن روضه ذوالجناح که میگفت موردعلاقه امامزمان(عج) است، پای منبری خاص از مردم حلالیت طلبید و در قالب یک جمله خبر از رفتنش داد. ازخداخواسته بود اسیر تخت بیمارستان نشود و در بستر بیماری نیفتد؛ بالاخره ۵۰ سال در دستگاه اهلبیت نوکری کرده و پیش خدا آبرو خریده بود، پس تعجبی نداشت که زمان موعود را بداند و برای پاسخ به دعوت حق، خودش روبهقبله بخوابد!
«روز ۱۶ شعبان از بیرون میآیند، خودشان جایشان را پهن میکنند و روبهقبله دراز میکشند. چنددقیقهای بیشتر طول نمیکشد که به رحمت خدا میروند. پدرم در صحت سلامت بوده و حتی تب هم نداشتهاند، اما خداوند این چنین برایشان مقدر میکند تا پیرغلاماش زمینگیر نشود.»
امروز در سالروز درگذشت شاه حسین بهاری همراه با آقا حمیدرضا فرزند این پیر غلام از مردی برایتان خواهیم گفت که نهتنها در مداحی سرآمد بود، بلکه در رفتار و منش نیز از بزرگان زمانه خود به شمار میرفت و از هیچ تلاشی برای رضایت خدا و بندگانش دریغ نمیکرد.

شغل داشت اما صله را روی چشمانش میگذاشت
میدانست شاه حسینش روزی «شاه مداحان میشود»؛ مادر نامی برای او انتخاب کرده بود که برازنده نوکر امام حسین (ع) باشد. هنوز دهه اول زندگیاش تمام نشده بود که راهش به آستان اهلبیت باز شد. وقتی به سن نوجوانی رسید، نزد حاج مرزوق عرب رفت تا در محضر استادی توانمند، مداحی را بیاموزد؛ مراحل ترقی را آنقدر زود طی کرد که در ۱۷ سالگی به مداحی توانا تبدیل شد و دیگر میتوانست به شکل حرفهای در این عرصه فعالیت کند. حمیدرضا بهاری توضیح میدهد: «پدرم نهتنها در مداحی تعلیم دیدند و خودشان را ساختند، بلکه در زمینه تحصیل نیز از باسوادان زمانه خود بودند. به ۴ زبان تسلط داشتند و دلشان میخواست بهعنوان مداح آستان اهلبیت از علم و توانایی بالایی برخوردار باشند. ایشان همچنین معتقد بودند که یک مداح باید شغلی مستقل از مداحی داشته باشد تا چشمش به دست مردم و صلهها نباشد، بنابراین علاوه بر مداحی در میدان بارفروشها، حسابداری میکردند و بعدتر اتومبیلفروشی.

اعتبارش را برای دیگران خرج میکرد
شاه حسین بهاری سالهای سال کار کرد و در آستان اهلبیت خدمت؛ او در تمام این سالها بهقدری نسبت به مردم احساس مسئولیت میکرد و به آنها تعهد داشت که علاوه بر تأمین هزینه خانواده ۱۱ نفره خود، از دیگران هم دستگیری میکرد، طوری که همه او را به مردمداری و سفرهداری میشناختند.
خانه شاه حسین هیچوقت از مهمان خالی نمیماند و شب بیمهمان، شبی سخت برای ایشان بود. البته همه چیز به مهماننوازی ختم نمیشد و شاه حسین در دست و دلبازی نیز زبانزد بود. «اگر کسی مشکلی داشت، پدرمان تا مشکل او را حل نمیکردند، آرام و قرار نمیگرفتند. البته همیشه سعی داشتند چراغ خاموش حرکت کنند تا کسی چیزی نفهمد. مثلاً خیلی اوقات، پاکتشان را با نیازمندان تقسیم میکردند و یا اگر دست خودشان خالی بود بهخاطر دیگران، به آشنا و غریبه رو میزدند تا گره از کار فلانکس باز شود؛ حسابی اهل ریشسفیدی بودند و همه نیز ایشان را قبول داشتند. جالب است که خود ما هم از بسیاری از کمکهای ایشان خبر نداشتیم و مدتها بعد فوت ایشان فهمیدیم که چه کمکهایی به چه کسانی کردهاند، چطور هوای نیازمندان را داشته و چقدر برای مساجد هزینه میکردهاند.»
بهاری ادامه میدهد: «پدرمان در شغل خودشان درآمد خوبی داشتند اما پول روضه فارغ از مبلغ آن، برایشان چیز دیگری بود و آن را روی چشمشان میگذاشتند؛ طوری که میگفتند فرزندانشان را حتماً باید با نان روضه بزرگ کنند و درآمد شغل خود را بگذارند برای هزینههای جانبی.»

نمیخواست شرمنده امام رضا (ع) شود
برای شاه حسین همه چیز در رضای خدا و اهلبیت خلاصه میشد و هرکجا کاری از دستش برمیآمد، بدون هرگونه دو دوتا چهارتایی، از خودش مایه میگذاشت تا مبادا پیش اهلبیت شرمنده شود. این را از خاطراتی میتوان فهمید که از شاه حسین بهاری بهیادگارمانده است؛ درست مثل زمانی که شاه حسین همراه با کاروانی راهی مشهد میشود تا در محضر امام رضا (ع) روضه دهگی برپا کند.بهاری با شرح این روایت میگوید: «در روز ششمی که کاروان به پابوس امام رضا رفته بوده، مسئول کاروان با پاکتی نزد پدرمان میرود و به ایشان میگوید، صله ۱۰ روزی که با هم قرار کردهایم در این پاکت است. شاه حسین از این کار متعجب و علت را جویا میشوند که مسئول کاروان میگوید، تمام پولی که از زائران گرفتهاند خرج شده و دیگر پولی برای ادامه سفر نمانده، بنابراین باید برگردند. در آن شرایط، شاه حسین برایآنکه مبادا روضه دهگی اهلبیت نیمهتمام بماند، پاکت را پس داده و هزینه ۴ روز باقیمانده را نیز تقبل میکنند!»
جوری که امام حسین هوای او را داشت!
تقریباً تمام عمرش به نوکری سیدالشهدا و خاندان اهلبیت گذشت و درست در روزگاری که به علت بیماری، توفیق خدمت را ازدستداده و برای مدتی خانهنشین شده بود، سیدالشهدا حسابی برایش جبران کرد. پسر این پیر غلام توضیح میدهد: «روزی از همان ایام، وقتی پدرم حسابی دلشکسته بودهاند، به امام حسین (ع) میگویند: ارباب ما را به این زودی کنار گذاشتی؟ آن روز ایشان مقابل دربخانه نشسته و گذر مردم را تماشا میکردهاند که در همان حال، فردی نزد شاه حسین آمده و با اینکه میدانسته ایشان توان خواندن ندارند، شاه حسین را به هیئت دعوت میکند.
پدرم دم دمای غروب راهی هیئت میشوند و در پایان مجلس، میزبان از ایشان میخواهد که دعای پایان را بخوانند. شاه حسین چند دعا میخوانند و در هنگام مجلس با پاکتی مواجه میشوند که تمایلی برای دریافت آن نداشتهاند، اما گویا لحظهای دلشان میلرزد که نباید صله امام حسین (ع) را رد کنند. ایشان وقتی به خانه برمیگردند و پاکت را باز میکنند، متوجه میشوند که مبلغ درون پاکت دقیقاً معادل صله یک سالی است که وقتی سالم بودند، دریافت میکردند!»
او ادامه میدهد: «درواقع این پول، خرجی یک سال شاه حسین بود که از جانب خود امام حسین (ع) رسید، زیرا ایشان هیچوقت در دوران بیماری که دستشان هم تنگ بود، بهرغم آن همه اعتبار حاضر نشدند از کسی قرض بگیرند و یا کمکی بخواهند، بلکه با صبوری تمام میگفتند سایه امام حسین (ع) بالای سرم است و اگر ایشان بخواهد خودش به دل آن فرد میاندازد که شاه حسین مریض است و روزی ندارد!»

چگونه شاه حسین شد و شاه حسین ماند!
میگویند ویژگیهای منحصربهفردی داشت. از اخلاص و مردمداری گرفته تا خوشرویی و خوشاخلاقی. ویژگی منحصربهفردی که باعث شد تا نام شاه حسین بهاری بعد از چهل و اندی سال هنوز هم ورد زبانها باشد. البته آقا حمیدرضا علاوه بر تمام این عوامل، به موضوع بسیار مهمی اشاره کرده و راز محبوبیت شاه حسین را حتی فراتر از این ویژگیها میداند.
او توضیح میدهد: «معتقدم مهمترین راز شاه حسین که منجر به محبوبیت و ماندگاری ایشان شد، فقط و فقط از یکجا نشئت میگیرد و آن هم ارتباط قلبی ایشان با خود حضرت حق بود، چون انسان هرچه قدر هم که دارای جایگاه و منزلت باشد، اگر زلفش را با خداوند و اهلبیت گره نزند، خیلی زود محو میشود که این موضوع در مورد شاه حسین هم صدق میکرد؛ ایشان با اینکه اصلاً صدای بازی نداشتند و بیشتر روضه میخواندند، اما به برای همیشه ماندگار شدند، چون شاه حسین، ارتباط عجیبی با اهلبیت داشتند و خودشان میگفتند که هیچوقت بدون اجازهٔ آقا، وارد هیئت نمیشوند و اینها یعنی اخلاص و اخلاص همان چیزی که انسان را ماندگار میکند.»

نوکری که عاقبتبهخیر شد
آنقدر محبوب مردم بود و پیش آنها اعتبار داشت که وقتی از دنیا رفت، جمعیت برایش سنگ تمام گذاشتند و پیکرش را در نهایت شکوه و احترام از حسینیه اتاقسازها واقع در خیابان بوذرجمهری (۱۵ خرداد فعلی) تشییع کردند تا در این بابویه شهرری به خاک سپرده شود.
آنقدر به سادات ارادت داشت که پیشتر در وصیتنامهاش گفته بود که دلش میخواهد یک سید او را غسل دهد، پس خواستهاش اجابت شد و حاجآقا سادات شیرازی، هم او را غسل داد و هم به خاک سپرد.بهاری میگوید: «پدرم همچنین در وصیتنامهاش گفته بود که موقع دفنش، یک نخ سبز بر گردنش ببندیم تا فردای قیامت به مادر سادات بگوید که در دنیا به فرزندش ادب کرده است، به همین خاطر وقتی حاجآقا سادات شیرازی بدن ایشان را داخل قبر گذاشتند، شال سبز دور کمر خود را دور کمر پدر بستند.
مدتی بعد، پدرم به خواب حجتالاسلام سید محمود مؤمنی میآیند و وقتی ایشان از پدرم در مورد آن دنیا سؤال میپرسند، پدرم میگویند که نمیتوانند از احوال آن دنیا خبر بدهند و فقط میگویند که امام حسین (ع) خیلی آقاتر از چیزی است که ما در دنیا میگوییم! آقا آمد و شال سبزم را گرفت و مرا پیش خودش برد…»
منبع:فارس