۱۷ دی ۱۴۰۳ ۷ رجب ۱۴۴۶ - ۵۹ : ۱۷
عقیق: در زمان امام هادی علیه السلام شخصی به نام عبدالرحمن می گوید رفتم کنار کاخ متوکل عباسی، شنیدم متوکل مردی را احضار کرده و قصد جانش رو داره!
تصمیم گرفتم اونجا بمونم تا ببینم کار به کجا میکشه؟
پرسیدم این مرد کیه؟ گفتند: این امام رافضیهاست!
همین که چشمم به امام هادی علیه السلام افتاد، محبتش تو دلم جای گرفت!
دعا کردم خداوند وجود نازنینش رو از شر متوکل حفظ کنه ...
همچنان نگران امام بودم که حضرت در میان جمعیت به من رسید و فرمود: خداوند دعات رو مستجاب و مال و فرزند و عمرت رو هم زیاد کنه!
میگه من از اینکه امام چنین از نهانم خبر داد متحیر شدم؛ بطوری که رنگم تغییر کرد!
حاضران گفتند چه شده؟ چرا چنین حیرت زده ای؟! گفتم خیر است، ولی اصل ماجرا را به کسی نگفتم.
بعدا که به اصفهان برگشتم کمکم بر مال و فرزندم افزوده شد و ثروتمند شدم و اکنون بیش از هفتاد سال دارم! این بود علت تشیع من که اینگونه به حقیقت رسیدم.
پی نوشت:
المحجة البیضاء، ج ۴، ص ۳۱۴
منبع:حوزه