عقیق منتشر می کند

اشعار شهادت امام موسی کاظم علیه السلام

به مناسبت فرا رسیدن ۲۵ رجب سالروز شهادت حضرت موسی بن جعفر علیه السلام عقیق تعدادی از آشکار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند

 

اشعار شهادت امام موسی کاظم علیه السلام


محمد مهدی سیار:

هنوز اسیر سکوت تواند زندان‌ها
و پایبند نگاهت دل نگهبان‌ها

تو مثل یک نفس تازه حبس می‌گشتی
تویی که در نفست گم شدند طوفان‌ها

«چه خلوت خوشی» آرام زیر لب گفتی
و سجده کردی جای تمام انسان‌ها

نشد طلوع کنی تا تو را طواف کنند
تقیّه‌کار شدند آفتاب‌گردان‌ها

تو یوسفی و مجازات یوسفی این است
چنین دهند گواهی تمام قرآن‌ها

علی محمد مودب:

زندان تیره از نفسش روشنا شده
صد یاکریم گاه قنوتش رها شده

تا دیده کنج خلوت زندان، شکسته بال
در سجده آمده همه جانش دعا شده

از فتنه‌های سلسلۀ تیرگی تنش
هر بند، شرح واقعۀ نینوا شده

چون جامه‌ای فتاده به گودال قتلگاه
تصویری از حماسۀ کرببلا شده

هر گوشه صحن و تربت نوباوگان او
آیینه‌دار حرمت دین خدا شده

امروز کیمیای جهان سرزمین ماست
این خاک اگر طلا شده هم از رضا شده

معصومه، کوثری‌ست کز امواج حلم و علم
دریای خفته در دل ایران ما شده

دیدیم اینکه تا به ثریا توان رسید
هر دم به یُمن پنجره‌هایی که وا شده

موسای دیگری‌ست، کنون نیل دیگری‌ست
فرعون‌هاست غرقۀ دام بلا شده

من پابرهنه آمدم از خویشتن برون
ای بُشر! آن بشارت محزون کجا شده؟

دریابمان که دربه‌در نفس سفله‌ایم
ای کز کرامتت فقرا اغنیا شده

یارا دری گشا که تو باب‌الحوائجی
دل در سیاه‌چالۀ دنیا فنا شده

سید حمید رضا برقعی:

فلق در سینه اش آتش فشانِ صبح گاهی داشت
که خون آلوده پیغام از کبوتر های چاهی داشت...

طراوت در هوا از ریشهء زنجیر می روید
زمین در خود سپیداری در اعماق سیاهی داشت

مگر خورشید را هم می توان خاموش کرد آخر
کسی از تیرهء شب در سرش افکار واهی داشت

عبایی روی خاک افتاده بود از خاک خاکی تر
که در آن نخ نما آغوش، اسرار الهی داشت

کدامین گل به جرم عطر افشاندن گرفتار است؟
مگر او نیت دیگر به غیر از خیر خواهی داشت

هماره آه او خرج دعا بر مردمان می شد
اگر در سینه اش یارای آهی گاه گاهی داشت

به تسبیحش قسم زنجیرهء عالم به دستش بود
چنین مردی کجا در سر خیال پادشاهی داشت

چه بنویسم از آن گودال، ازآن قعر السجون، از زخم
از آن زندان که حکم روضه های قتلگاهی داشت

تمام کشور من کاظمین کوچک مردی ست
که در هر گوشه ای از خاک ایران بارگاهی داشت

تمام سرزمینم غرق در موسی بن جعفر شد
تو حول حالنایی، حال و روزم با تو بهتر شد

تو مثل جان درون خاک من هر گوشه پنهانی
تو شیرازی، خراسانی، قمی، آری تو ایرانی

کنون دریای طوفانی ست ایران ناخدایی کن
نمک گیر تبار توست این کشور دعایی کن

محسن ناصحی:


دارد نشان یوسف از زندان
بر شانه های باد می آید
اما نمیدانم چرا دارد
پیراهن از بغداد می آید

وَجعل مِن اَهلی خواند و هارون را
موسی کنار خود برادر دید
موسی بن جعفر را چرا هارون
با منطق بیداد می آید

سی شب کجا موسی!؟چه میخوانی؟
پایان ده اَتممنا بِعشرت را
موسای ما را چارده سال از
زندان به زندان یاد می آید

هم خشمگین است از ستمکاران
هم کاظمین الغیظ بر یاران
هرکس امام المتقین شد هان !
با جمعی از اضداد می آید

زندان عبادتگاه شد با او
بدکاره هم آگاه شد با او
اصلا از این آقا مگر کاری
جز یاری و امداد می آید!؟

خَلِّصنی از زندان از این آزار
یارب ! چُنان کز سنگ و آهن، نار
وقتی که از در وقتی از دیوار
غم می چکد فریاد می آید

زندانی بغداد ما کارش
با سِندی بن شاهِک افتاده است
سم کار خود را می کند آخر
هر کار از این جلاد می آید

ایرانیان شوق خراسان را
در کاظمینش جستجو کردند
بوی زیارتنامه ی او نیز
از صحن گوهرشاد می آید

باب الحوائج اوست یعنی ما
هر وقت مشهد آرزو کردیم
دیدیم بوی حضرت کاظم
از پنجره فولاد می آید

غلامرضا سازگار:

دیگر دلم به سیر چمن وا نمی‌شود 
دیگر نشاط، هم نفس ما نمی‌شود 

حتی اگر مسیح، طبیب دلم شود 
دارد جراحتی که مداوا نمی‌شود 

موسی اگر کند گذری سوی کاظمین 
دیگر روان به وادی سینا نمی‌شود 

از زخم‌های سلسله چون یاد آورم 
زنجیر شعله از جگرم وا نمی‌شود 

یک تن نگفت سلسله در آن سیاه چال 
درمان زخم گردن مولا نمی‌شود 

حبس و شکنجه، قعر سیه چال و سلسله 
این احترام یـوسف زهرا نمی‌شود 

گویی که آن ستمگر حق ناشناس را 
جز با شکنجه عقده دل وا نمی‌شود 

معصومه تسلیت که نصیب تو بعد از این 
دیـگر زیـارت رخ بـابا نمی‌شـود 

مولای من کسی است که در حبس سال‌ها 
غـافل دمی ز حی تعـالی نمی‌شود 

"میثم"هر آنچه بر سر عبد خدا رود 
عبد خداست، بنـدۀ دنیـا نمی‌شود

سید رضا موید:

ز موج اشک به چشمم، نگاه زندانی‌ست
درون سینه‌ام از غصّه، آه زندانی‌ست

نه فرصتی نه توانی که راز دل گویم
بیان راز دلم در نگاه زندانی‌ست

ستاره‌ها اگر از آسمان فرو ریزند
بُوَد روا که به زنجیر، ماه زندانی‌ست...

ز تیرگی، شب و روزش تفاوتی نکند
به محبسی که ولیِ اله زندانی‌ست

ز اشک دیده چراغی مگر بر افروزد
سپیده‌ای که به شام سیاه زندانی‌ست

خبر دهید به زهرا که یوسف دگرت
به جُرم اینکه ندارد گناه زندانی‌ست

مهدی زارعی:


پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او...

بعدش نوشت از غم مردی که می‌رسید
هر شب به گوش سرد زمین، ناله‌های او...

مردی که در زمانۀ ارواح شب‌پرست
خورشید بود و حبس شدن هم سزای او

زندانی عجیب و شگفتی که می‌شدند،
جلادها به شیفتگی مبتلای او...

(نقشه شروع شد)
دو سه روزی گذشت و زن
ماند و حضور عرشی و حُجب و حیای او

پر شد تمام روح زن از سوز، ضجه، زجر
از ناله، ناله، ناله و از های‌های او

پس در خودش شکست و شکست و شکست و گفت:
هر که تو نشکنیش و نسازیش، وای او!

آن قدر روح خاکی زن در خودش گداخت
تا که طلای ناب شد از کیمیای او...

غلامرضا سازگار:


روایت است که هارون به دجله کاخی ساخت
به وجد و عشرت و شادی خویشتن پرداخت
مغنّیان خوش‌آواز و مطربان، در آن
به گِرد مَسند او پای‌کوب و دست‌افشان...
بگفت تا که بیاید ابوالعطا به حضور
به شعر ناب فزاید بر آن نشاط و سرور
ابوالعطاء که بر شعر و شاعریش درود
ز بی‌وفایی دنیا زبان به نظم گشود
ز مرگ و قبر و قیامت سرود اشعاری
که اشک دیدۀ هارون ز چهره شد جاری
چنان به محفل مستان به هوشیاری خواند
که شعر او تن هارون مست را لرزاند
زبان گشود به تحسین، که ای بلند‌مقام!
کلام نغز تو شعر و شعور بود و پیام
خلیفه را سخنان تو داد آگاهی
ز ما بگو صلۀ شعر خود چه می‌خواهی
بگفت گنج و درم بر تو باد ارزانی
مرا به حبس بود یک امام زندانی
مراست یار عزیزی چهارده سال است
گهی به حبس و گهی گوشۀ سیه‌چال است
ضعیف گشته به زیر شکنجه‌ها تن او
بُوَد جراحت زنجیرها به گردن او
من از تو هیچ نخواهم مقام و مکنت و زر
به غیر حکم رهایی موسی جعفر
چو یافت خواهش آن شاعر توانا را
نوشت حکم رهایی نجل زهرا را
نوشته را به همان شاعر گرامی داد
بگفت صبح، امام تو می‌شود آزاد
ابوالعطاء ز شادی نخفت آن شب را
گشوده بود به شکرانه تا سحر لب را
بدین امید کز او قلب فاطمه شاد است
به وقت صبح، عزیزش ز حبس آزاد است
علی الصباح روان شد به جانب زندان
لبش به خنده و چشمش ز شوق اشک‌افشان
اشاره کرد به سندی که طبق این فرمان
عزیز ختم رسل را رها کن از زندان
به خنده سندی شاهک جواب او را داد
که غم مدار امامت شود ز حبس آزاد
ابوالعطاء نگاهش به جانب در بود
در انتظار عزیز دل پیمبر بود
که در گشوده شد و شد برون چهار نفر
به دوششان بدنی بود روی تختۀ در
هزار جان گرامی فدای آن پیکر
که بود پیکر مجروح موسی جعفر
گشوده بود ستم پیشه‌ای به طعنه زبان
که هست این بدن آن امام رافضیان
امام، موسی جعفر که جان فدای تنش
اگر چهار نفر شد مشیّع بدنش
مشیّعین تن پاک یوسف زهرا
شدند ده تن، هنگام ظهر عاشورا
به اسب‌ها ز ره کینه نعل تازه زدند
چه زخم‌ها که دوباره بر آن جنازه زدند...

حسین عباسپور:

می‌شود بر شانۀ لطفت پریشان گریه کرد
پابرهنه سویت آمد، مثل باران گریه کرد

هردم ای آیینه با آهت دل عالم گرفت
چشم دنیا تار شد سر در گریبان گریه کرد

خون به جای اشک از زنجیر دستانت چکید
پا به پای تو در و دیوار زندان گریه کرد

از شکوه تو زن آوازه‌خوان لکنت گرفت
با نوای ربّنای تو نگهبان گریه کرد

تازیانه خط به خط بر پیکرت مقتل نوشت
تازیانه زخم‌هایت را فراوان گریه کرد

بیت آخر خواند دعبل از غریب کاظمین
بی‌صدا زیر عبا، شاه خراسان گریه کرد

 

منبع : سایت شعر هیات، کانال اشعار ناب آیینی


ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پربحث ها
پرطرفدارترین عناوین