عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۱۲۵۱۷۵
تاریخ انتشار : ۱۸ بهمن ۱۴۰۱ - ۱۲:۱۸
حاج حسین شمسایی:
حاج حسین شمسایی می‌گوید: ۱۲ ساله بودم که در دسته عزاداری مشترک هیأت ما و هیأت طیب حاج رضایی، طیب دستگیر شد. تلاشم برای شناخت طیب، شاخک‌های من را تیزتر کرد تا سراغ مطالبی بروم که گفتنش تا آن روز در هیأت‌ها مرسوم نبود.

عقیق: خودش می‌گوید «من سیاسی‌ترین مداح ایرانم». شخصی که در عرصه سیاسی کشور یدطولایی دارد و در عرصه ستایشگری و مداحی نیز از وزنه‌های شناخته شده است. او عمری در کنار دو رئیس‌جمهور نامدار ایران، سراسر کشور را از نظر گذراند. از حسین شمسایی می‌گویم که مهر ۱۳۲۹ در شهرستان اردستان اصفهان به دنیا آمد. ۱۲ ساله بود که با قرائت شعر معروف محتشم کاشانی در یکی از حسینیه‌های جنوب تهران، عرض ارادت در مجالس اهل‌بیت (ع) را تجربه کرد. او که با حضور در جلسات مذهبی فعالیت‌های انقلابی‌اش را آغاز کرده بود، بارها توسط ساواک مورد تهدید قرار گرفت. شمسایی از دست‌اندرکاران ساخت سرودهای انقلابی مانند «خمینی ای امام» است و هنگام ورود امام به ایران، از اعضای کمیته استقبال از ایشان بود. او از ستایشگرانی است که در نماز جمعه‌های اول انقلاب به خواندن اشعار انقلابی می‌پرداخت. در ایام دهه فجر گفت‌وگویی با او داشتیم که ماحصل آن را می‌خوانید:

روسری سر می‌کردم و در مجلس زنانه، شعر می‌خواندم

مداحی را از چه زمانی آغاز کردید و اصلاً چرا به سمت ستایشگری اهل بیت (ع) آمدید؟

من از سن ۱۲ سالگی، خواندن اشعار مذهبی را آغاز کردم. خدا رحمت کند والده ما را! او یکی از بانیان روضه‌های خانگی بود که در سال‌های قبل از انقلاب، بسیار رونق داشت و هر روز خانم‌های محله، منزل یکی از بانوان جمع می‌شدند و ذاکران و روضه‌خوان‌ها به آن‌جا می‌آمدند و مداحی می‌کردند. روضه‌ها در روزهای اول تا آخر ماه قمری در منازل همسایگان برگزار می‌شد. به گمانم روضه ما نهم هر ماه بود و مرحوم والده از مداحان و روضه‌خوان‌های قدیمی دعوت می‌کرد که هر کدام چند دقیقه‌ای فیض بدهند. مرحوم والده ما نقل می‌کرد: «وقتی تو پنج ـ شش ساله بودی و روضه‌خوان‌ها به خانه ما می‌آمدند، بعد از رفتن آن‌ها، یک روسری،‌ پارچه یا چارقد به سرت می‌بستی، یک چادر هم به دوشت می‌انداختی و می‌نشستی روی یک بالش و همان شعرهایی را که روضه‌خوان‌ها خوانده بودند، می‌خواندی. خانم‌های محله هم می‌نشستند و گوش می‌کردند و اشک می‌ریختند.»

از بستگان سئوال می‌کردم که طیب کیست و چرا رژیم به دنبال اوست؟ عده‌ای با او موافق بودند و می‌گفتند کار خوبی کرده است؛ عده‌ای مخالفت می‌کردند و معتقد بودند که نمی‌شود با رژیم در افتاد. جلسه امام حسین علیه‌السلام را می‌بندند و هیأت را تعطیل می‌کنند

بعد، مادرم با یک ذوق و علاقه عجیبی ادامه می‌داد که من این کار را تا ۱۲ سالگی انجام می‌داده‌ام. به این سن که رسیدم، به هیأت اردستانی‌های مقیم تهران در کاروانسرای «ناصرخان» در اطراف میدان شوش می‌رفتم. جمعیتی شاید بالغ بر ۲ هزار نفر از اهالی سفلای اردستان در این کاروانسرا جمع می‌شدند. چون اصالتاً من اهل روستای «قره‌یاض» اردستان در استان اصفهان هستم. این جمعیت در دهه اول ماه محرم و دهه آخر ماه صفر مصادف با ۲۸ صفر که به چهل و هشتم امام معروف بود، جمع می‌شدند و من، یکی از شعرهای خودم را در ۱۲ سالگی در همین هیأت خواندم.

یکی از شب‌های ماه محرم سال ۱۳۴۲ یا ۱۳۴۳ بود که به دایی‌ام مدیر همان جلسه گفتم: می‌خواهم امشب شعری را که از رادیو شنیده و یاداشت کرده‌ام، این‌جا بخوانم. شعری بود با این مطلع: «ای یاد تو در عالم، آتش‌زده بر جان‌ها» منتها به دایی‌ام گفتم: خجالت می‌کشم مقابل جمعیت بایستم و بخوانم. قرار شد میکروفون را بگذارند پشت منبر و من آن‌جا بخوانم! طوری که مردم مداح را نبینند و فقط صدایم را از بلندگو بشنوند. آن شب، همه کسانی که می‌دانستند من از پشت منبر، شعر خوانده‌ام، تشویقم کردند و گفتند که حتماً باید فردا شب هم بخوانی. منتها رو به جمعیت که همه شما را ببینند. من هم بر اثر تشویق آن‌ها به دنبال شعرهای دیگر رفتم و اشعاری را پیدا کردم که هر شب یکی از آن‌ها را در حسینیه می‌خواندم.

دسته عزاداری مشترکی که با طیب راه انداختیم

ایامی که شما مداحی را آغاز کردید، در دوران مبارزات نهضت انقلاب اسلامی بود، از عزاداری‌های آن دوران خاطره‌ای دارید؟

من سال‌های اول، فقط شعر را با تکیه بر صوت می‌خواندم. بعضی جاها را هم دکلمه می‌کردم. دقیقاً همان‌طور که از رادیو شنیده بودم، عیناً ارائه می‌دادم؛ چون استادی نداشتم. این برنامه ادامه پیدا کرد تا این‌که شبی گفتند، عده‌ای از هیأت میدانی‌ها (تره‌بار فروش‌ها) تهران آمده‌اند. رئیس آن هیأت، مرحوم طیب حاج رضایی، معروف به «طیب» بود و می‌خواستند دسته بزرگی برای عزاداری تدارک ببینند. آمده بودند که از هیأت اردستانی‌ها برای همکاری و همراهی با هیأت بزرگ میدانی‌ها کمک بگیرند.

من به عنوان یک نوجوان ۱۴ـ۱۳ ساله با این تفکرات و تحلیل‌های ذهنی به سمت «مداحی سیاسی» کشیده شدم تا این‌که در منطقه جنوب تهران به اتفاق جمعی از نوجوانان هم‌سن و سال و همراهی بزرگ‌ترهایی مانند حاج آقارضا مسچی و اخوی‌شان حاج محمود مسچی و مردان سال‌داری مثل پدر خودم، مرحوم مشهدی علی شمسایی، هیأت قاسم بن الحسن علیه‌السلام را راه‌اندازی کردیم

زنجیرزن‌ها و سینه‌زن‌های هیأت ما، خیلی معروف بودند و هر دو دسته در ادامه آن هیأت معروف به سمت میدان خراسان راه افتادیم. در خیابان ری احساس کردیم جلوی دسته، اتفاقاتی در حال رخ دادن است. معلوم بود که درگیری شده و ما صدای شلیک تیر هوایی شنیدیم. دسته متفرق شد و سریعاً به تکیه برگشتیم. آن‌جا بود که فهمیدم روی پرچمی که پیشاپیش دسته بزرگ حرکت می‌کرده، نام یکی از کشته‌شدگان نهضت اسلامی نوشته شده و این دسته به یاد او راه افتاده بود. ما غافل از این بودیم که حرکت دسته عزاداری، یک اقدام سیاسی بوده و خیلی‌ها را از اول دسته دستگیر کرده‌اند. منتها چون ما انتهای دسته بودیم، سریع به کاروانسرا برگشتیم و کاری به ما نداشتند. من خیلی از این اتفاقات سر در نمی‌آوردم؛ چون ۱۲ ساله بودم. از بستگان سئوال می‌کردم که طیب کیست و چرا رژیم به دنبال اوست؟ عده‌ای با او موافق بودند و می‌گفتند کار خوبی کرده است؛ عده‌ای مخالفت می‌کردند و معتقد بودند که نمی‌شود با رژیم در افتاد. جلسه امام حسین علیه‌السلام را می‌بندند و هیأت را تعطیل می‌کنند.

من بین این دو گفت‌وگو حیران مانده بودم تا این‌که با بعضی از میدانی‌ها صحبت کردم و فهمیدم: حاج اسماعیل نوری و طیب حاج رضایی، دو نفر از میدانی‌های معروف‌اند که البته باهم خیلی تفاوت دارند. طیب، بزن‌بهادر میدان است که همه از او حساب می‌برند، اما حاج اسماعیل نوری، فردی مذهبی و افتاده‌حال است. هر دو را گرفته بودند و گفته می‌شد که طیب را به خاطر این کار اعدام خواهند کرد. کنجکاوتر شدم و از همان‌جا شاخک‌های من تیزتر شد. شروع کردم به دریافت مطالبی که گفتنش تا آن روز در هیأت‌ها مرسوم نبود.

آشنایی‌ام با طیب زمینه‌ساز مداحی‌های سیاسی‌ام شد

این روند شروع و آغاز مداحی‌های سیاسی شما بود؟

بله، این همان چیزی بود که امام حسین علیه‌السلام به خاطرش قیام کرد. مرحوم خوشدل در آن زمان شعر معروفِ «بزرگ‌فلسفه قتل شاه دین این است/ که مرگ سرخ به از زندگی شیرین است/ نه ظلم کن به کسی نی به زیر ظلم برو/ که این مرام حسین است و منطق دین است» من این شعر سیاسی را حفظ کردم و در مجلس اردستانی‌ها خواندم.

کم‌کم به سمت اشعاری کشیده شدم که محتوای آگاهی‌بخش و سیاسی داشت و فلسفه انقلاب امام حسین علیه‌السلام را تشریح می‌کرد. تا آن موقع، اغلب مردم افکار ساده‌ای درباره قیام سیدالشهدا علیه‌السلام داشتند و خیلی در جریان علت حرکت ایشان از مدینه به سمت کربلا و شهادت او و یارانش و اسارت اهل‌بیت علیهم‌السلام نبودند. همه به تلخی و غم‌انگیزی وقایع عاشورا اشاره می‌کردند و می‌گذشتند؛ در حالی که شعرهایی مانند اشعار مرحوم خوشدل، حرف‌های جدیدی برای ما داشت. «نه ظلم کن به کسی نی به زیر ظلم برو» این یعنی چی؟ کی به کی ظلم کرده؟ ظالم و مظلوم چه کسانی هستند؟ جبهه تازه‌ای از فکر برای منِ نوجوان باز شده بود و داشتم عاشورا را تحلیل می‌کردم.

شعر آقای سبزواری را که در مسجد هدایت خواندم، نشستم. مردی میانسال با موهای جو گندمی کنار من نشسته بود. از من پرسید: شما شاعر این شعر را می‌شناسی؟ گفتم: بله بله، شاعرش آقای سبزواری است. گفت: او را از نزدیک دیده‌ای؟ گفتم: نه. گفت: من حمید سبزواری‌ام! خیلی خوشحال شدم و دستش را بوسیدم

من به عنوان یک نوجوان ۱۴ـ۱۳ ساله با این تفکرات و تحلیل‌های ذهنی به سمت «مداحی سیاسی» کشیده شدم تا این‌که در منطقه جنوب تهران به اتفاق جمعی از نوجوانان هم‌سن و سال و همراهی بزرگ‌ترهایی مانند حاج آقارضا مسچی و اخوی‌شان حاج محمود مسچی و مردان سال‌داری مثل پدر خودم، مرحوم مشهدی علی شمسایی، هیأت قاسم بن الحسن علیه‌السلام را راه‌اندازی کردیم. مسئول محتوایی هیأت و دعوت از وعاظ با من و حاج آقارضا مسچی بود. سن من که به حدود ۱۷ سالگی رسید، بعضی اقوام ما مثل خواهرم و همسرش از غرب تهران به محله ما کوچ کردند و حاج محمد احمدی‌زاده و فرزندانش (حاج احمد، حاج محمود، حاج قاسم، حاج حسن و حاج عباس) عضو ثابت هیأت قاسم بن الحسن علیه‌السلام شدند. حاج محمد جلال، شوهر همشیره دیگر من هم به آن محله نقل مکان کردند و خودش و فرزندانش (حاج حسن، حاج حسین و آقاهادی) عضو پاقرص هیأت شدند. اهالی محله ارج و شقاقی اعم از جوانان و پیران هم به هیأت ما می‌آمدند و خودشان را عضوی از آن می‌دانستند.

مداحی‌ها با اشعاری که من می‌خواندم و سرنخ‌های سیاسی تازه‌ای را مطرح می‌کرد تا اندازه زیادی تغییر کرد. علاوه بر این، ما مولودی‌های ائمه اطهار سلام‌الله علیها را با یک نوآوری برگزار می‌کردیم. به جز قصیده و ارجوزه‌ای که مداح می‌خواند، گروه‌های سرود تشکیل دادیم که پنج نفر یا بیش‌تر یک سرود به مناسبت موالید اهل‌بیت علیهم‌السلام می‌خواندند.این دو ـ سه کار نو در هیأت‌های جنوب شهر تهران طی سال‌های ۱۳۴۶ و ۱۳۴۷ به بعد انجام شد که همین‌ها در مساجد رواج پیدا کرد.


نفر اول از سمت چپ حسین شمسایی و نفر سوم حمید سبزواری

ماجرای آشنایی حسین شمسایی با حمید سبزواری

شما با حمید سبزواری ارتباط بسیار نزدیکی داشتید، این ارتباط چگونه شکل گرفت؟

من سال ۱۳۵۲ در رشته علوم اجتماعی با گرایش جامعه‌شناسی در دانشسرای عالی (دانشگاه خوارزمی فعلی) قبول شدم. بعضی غروب‌ها که از دانشگاه برمی‌گشتم برای ادای نماز به مسجد هدایت می‌رفتم. آیت‌الله طالقانی اغلب به من می‌گفتند که برخیزم و شعری بخوانم. یک شب یادم نیست چه مناسبتی بود. مرحوم طالقانی از من خواستند چند دقیقه‌ای برنامه اجرا کنم. من برخاستم و غزلی خواندم به این شرح: «هنوزم شوق پرواز است ما را گر پری باشد/ به سر سودای آزادی است ما را تا سری باشد/ امیدم هست بر دل تا دلی گرم است بر سینه/ که بر دیوار فولادین هر زندان، دری باشد» غزل مفصلی از حمید سبزواری بود و من این شعر را از مجله فصلنامه انجمن صائب پیدا کرده بودم.

قبل از انقلاب مجالس دعاخوانی یک پوشش بود و به طور مثال جلسه ما محل تجمع انقلابیون و تبادل اطلاعات بود

من آقای سبزواری را نمی‌شناختم و فقط اشعار او را در همان مجله دیده بودم. شعر او را که در مسجد هدایت خواندم، نشستم. مردی میانسال با موهای جو گندمی کنار من نشسته بود. از من پرسید: شما شاعر این شعر را می‌شناسی؟ گفتم: بله بله، شاعرش آقای سبزواری است. گفت: او را از نزدیک دیده‌ای؟ گفتم: نه، هنوز توفیق دیدار ایشان را نیافته‌ام، ولی خیلی دوست دارم او را ببینم. گفت: من حمید سبزواری‌ام! خیلی خوشحال شدم و دستش را بوسیدم. سال ۱۳۵۳ یا ۱۳۵۴ بود که یک قرار سه نفره به اتفاق او و آقای بهجتی اردکانی، شاعری متخلص به «شفق» گذاشتیم. از همان‌جلسه سه نفره، هسته اصلی و اولیه شورای شعر انقلاب تشکیل شد. بعدها علی موسوی گرمارودی با آزاد شدن از زندان به جمع ما پیوست. نعمت میرزازاده (متخلص به «آزرم»)، حبیب چایچیان (متخلص به «حسان»)، حسن حاجی‌محمدی (متخلص به «زورق») و بعضی دوستان دیگر هم به این جمع اضافه شدند. هر جلسه هم منزل یکی از اعضاء برگزار می‌شد. گاهی هم دوستانی به عنوان مهمان شرکت می‌کردند و در آن جمع‌ها، فقط شعرهای انقلابی و سروده‌هایی که نمی‌شد هیچ جای دیگر خواند، قرائت می‌شد.

یک بار آقای سبزواری ـ که آن زمان، کارمند شعبه توپخانه بانک بازرگانی (بانک تجارت فعلی) بود ـ از زیر کراواتش قصیده‌ای بیرون آورد که ۲۰۰ بیت بود. شعر بسیار دلپذیر و قدرتمندی بود که سبزواری شجاعانه آن را سروده بود. هر یک از دوستان، نقدی به شعر داشت، بیان می‌کرد و می‌رفتیم سروقت اشعار دیگر. خاطرات زیادی من از آن شب‌ها و شعرهای فوق‌العاده دارم. آن جلسات تا سال‌های بعد از انقلاب هم ادامه داشت. شعرای دیگری هم به این جلسه دعوت می‌شدند که از بین نام‌هایشان می‌توانم به آیت‌الله خامنه‌ای، مرحوم علامه جعفری، علی معلم دامغانی، مرحوم مشفق کاشانی، مرحوم محمد شاهرخی، مرحوم سپیده کاشانی، مرحوم سیمین‌دخت وحیدی، مرحوم حسین آهی و بسیاری دیگر اشاره کنم.

از سال ۱۳۴۶،‌ هر شب جمعه بدون پرچم دعا را خواندیم 

شما از مناجات‌خوان‌های مشهور کشور هستید، قبل از انقلاب اسلامی مناجات‌خوانی چگونه برگزار می‌شد؟ رژیم چه سختگیری‌هایی نسبت به برگزاری مراسم داشت؟

در رادیو و تلویزیون قبل از انقلاب هیچ دعاخوان مذهبی وجود نداشت؛ به غیر از چند نفر که با مجوز رسمی مسئولان رژیم می‌توانستند دعاخوانی داشته باشند. شاخص‌ترین آن‌ها مرحوم سیدجواد ذبیحی بود که برنامه‌های سحر ماه رمضان را اجرا می‌کرد. هیچ کدام از این افرادی که نام بردم، در رادیو و تلویزیون جایی نداشتند و جز در محافل، مساجد و امامزاده‌ها امکان دعاخوانی نداشتند.

قبل از انقلاب در حوال میدان شوش، هیأت قاسم ابن الحسن(ع) را در ۱۵ سالگی تاسیس کردیم و در منزل کوچک خود در انتهای خیابان ۱۷ شهریور کنونی (شهباز قدیم) برنامه دعای کمیل را از سال ۱۳۴۶ آغاز کردیم و هر شب جمعه بدون پرچم دعا را خواندیم و حدود ۴۰ نفر حتی از شهرستان‌ها حضور پیدا می‌کردند و این روند تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی من به مجالس بزرگ‌تری مانند مهدیه تهران و رادیو راه پیدا کردم.

منبری‌ها، مداحان و اهالی هیأت باید کتاب «صعود ۴۰ ساله» حجت‌الاسلام راجی را بخوانند و شبی دو دقیقه برای آن وقت بگذارد. قال‌الصادق و قال‌الباقر به جای خودش؛ این‌ها را رسانه‌ها مرتب دارند می‌گویند. آن‌چه گفته نمی‌شود، سخن گفتن با جوانی است که در معرض این همه تهدید و تأسف و سیاه‌نمایی است

قبل از انقلاب مجالس دعاخوانی یک پوشش بود و به طور مثال جلسه ما محل تجمع انقلابیون و تبادل اطلاعات بود. در آن زمان از همدان آقای آقامحمدی که هم‌اکنون عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام هستند و دیگر افراد حضور پیدا می‌کردند. رفقایی از اصفهان در جلسات بودند یا از مشهد سیدرضا موید و مرحوم اکبرزاده حضور پیدا می‌کردند. در پوشش همین دعای کمیل شب‌های جمعه، بعد از دعا مباحث سیاسی و انقلابی نیز مطرح می شد که حتی به دلیل فشارهای ساواک و اطلاعات رسیده، چندین هفته جلسات ما تعطیل شد و سپس دوباره برگزار کردیم. در آن زمان فعالیت‌های سیاسی خیلی سخت بود و در پوشش برگزاری مراسم دعاخوانی و بدون پرچم تلاش‌هایی صورت می‌گرفت.

اولین نفراتی که برای مناجات‌خوانی وارد رادیو شدند، بنده، مرحوم حسین صبحدل که آن اذان گلدسته‌ای را قرائت کرده بود و مرحوم عباس صالحی برای بخش دعا و مناجات بودیم و مصطفی صدرزاده که از قاریان خوب کشور بودند و کاظم نیکنام نیز برای بخش قرآن وارد شدند. ابتدای کار آقای وجیه‌اللهی در رادیو مسئولیت را برعهده گرفت که به واسطه برخی از دوستان ابتدا بنده را فرا خواند و سپس مرحوم صبحدل را دعوت کرد و در نهایت ما نیز دیگر نفرات را برای ماه رمضان آن سال دعوت کردیم که از آنان تست گرفته شد. بخشی از بررسی فنی افراد توسط بنده و مرحوم صبحدل و بخشی نیز توسط آقای محمدرضا شجریان انجام شد، اما در نهایت فردی قبول نشد تا اینکه مرحوم موسوی قهار توانست به رادیو راه پیدا کند. اولین کارهایی که ما انجام دادیم، ضبط قرائت اشعار مذهبی و دعاها بود که همواره نیز تلاش داشتیم این مناجات‌ها درست تلفظ شود. بسیاری از مداحان سرشناس کشور در آن زمان حضور پیدا کردند و تست صدا دادند و الحمدلله با این اقدامات برنامه مناجات‌خوانی در ماه رمضان راه افتاد.

تعداد بازدید : 14

توضیحات حسین شمسایی در خصوص ورود مناجات‌خوان‌ها به رادیو بعد از پیروزی انقلاب اسلامی

کرسی آزاداندیشی را باید بُرد وسط هیأت مداحان پرمخاطب

این مجموعه از یک هیأت کوچک در سال ۱۳۴۴ به یک بنای ۱۴ هزار متر مربعی در مسجد قاسم ابن الحسن (ع) رسیده است. این پیشرفت نشانه چیست؟

این نتیجه همان جهاد تبیین و ملموسی است که حضرت آیت‌الله خامنه‌ای می‌فرمایند. بعضی هیأت‌ها دو ـ سه هزار جوان پرشور و سینه‌زن را جمع می‌کنند و با آن‌ها مجلسشان گرم می‌شود. این جوان تا هفته آینده، تمام آن‌چه یاد گرفته از ذهنش خارج می‌شود. اگر از او سئوال کنند که از این جلسه چه چیزی دریافت کردی، می‌گوید: جات خالی، خیلی باحال بود!

خُب دو کلمه‌اش را بگو بدانیم چه فهمیده‌ای. متأسفانه یادش نمی‌آید. من مخالفتی با این مجالس شورآفرین ندارم، اما یک ساعت از این جلسه را بگذارند برای رفع ابهامات. همان کرسی آزاداندیشی که برای دانشجویان می‌گذارند، باید در هیأت‌های بزرگ ـ دقیقاً وسط مجلس و هنگامی که مداح معروف قرار است بخواند ـ برگزارش کنند. نه تنها پرسش و پاسخ، معرفی کتاب، معرفی کار جهادی، کمک‌های مومنانه، معرفی پیشرفت‌های کشور در زمینه‌های پزشکی و خلأهایی که در زندگی مردم هست و نیاز به مساعدت دارد. همه این بحث‌ها را می‌شود به هیأت و مسجد برد. به جای این‌که از تریبون‌های رسمی کشور بگویند، باید در هیأت جار بزنند که پیشرفت‌های کشور فقط در توسعه جنگ‌افزارهای نظامی و تولید موشک نقطه‌زن نیست. همین حالا اگر کسی در کشورهای حاشیه خلیج فارس بخواهد خودش را درمان کند به بیمارستان‌های معروف ایران می‌آید. این‌ها باید در هیأت گفته شود.

منبری‌ها، مداحان و اهالی هیأت باید کتاب «صعود ۴۰ ساله» حجت‌الاسلام راجی را بخوانند و شبی دو دقیقه برای آن وقت بگذارد. قال‌الصادق و قال‌الباقر به جای خودش؛ این‌ها را رسانه‌ها مرتب دارند می‌گویند. آن‌چه گفته نمی‌شود، سخن گفتن با جوانی است که در معرض این همه تهدید و تأسف و سیاه‌نمایی است. هیأت قاسم بن الحسن علیه‌السلام، هم عزاداری می‌کرد، هم دنبال کارهای مردم بود و به این‌جا رسید که مجموعه‌ای درست کند برای دستگیری از مردم. وگرنه ما ده‌ها حسینیه بزرگ و مشهور داریم که درشان برای ایام محرم و صفر و مناسبت‌ها یا تشییع جنازه یا مجلس ترحیم باز می‌شود.

 

منبع:فارس


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین